bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۰۱۱۸
تاریخ انتشار: ۱۹ : ۱۸ - ۰۶ آذر ۱۳۹۶
گفت‌وگوی بامداد جنوب با محمد حکمت:
محمد حکمت در سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمده است. وی دانش‌آموخته‌ی رشته‌ مهندسی برق و الکترونیک از دانشگاه شریف است. سال ۱۳۸۲ برای ادامه تحصیل ابتدا به کانادا و سپس به امریکا رفت. حکمت به تشویق مادرش که دبیر ادبیات بود، از همان کودکی علاقه‌مند به کتاب و ادبیات شد..
|بخش اول|
بامدادجنوب- وندیداد امین:
محمد حکمت در سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمده است. وی دانش‌آموخته‌ی رشته‌ مهندسی برق و الکترونیک از دانشگاه شریف است. سال ۱۳۸۲ برای ادامه تحصیل ابتدا به کانادا و سپس به امریکا رفت. حکمت به تشویق مادرش که دبیر ادبیات بود، از همان کودکی علاقه‌مند به کتاب و ادبیات شد و با ترجمه‌های افرادی چون محمد قاضی و نجف دریابندری آشنا شد و بعدها به‌دلیل زندگی در کشورهای انگلیسی‌زبان جدی‌تر ادبیات انگلیسی را دنبال کرد و در نهایت پایش به دنیای ترجمه باز شد. حکمت تاکنون این کتاب‌ها را به فارسی برگردانده‌ است: «حس یک پایان» از جولین بارنز، «جایی که ماه نیست» از نیتان فایلر، «خداحافظ تا فردا» از ویلیام مکسول، «آلبر کامو: عناصر یک زندگی» از رابرت زارتسکی و «هیچ‌وقت خانواده‌ای داشته‌ای» از بیل کلگ. 

این مترجم جوان در مورد دلیل گفت‌وگوی ما با او در خصوص وضعیت ترجمه می‌گوید: «نمی‌دانم مشخصا چه چیزی را در حیطه‌ ترجمه مدنظر دارید ولی موضوعاتی که برای خودم جالب هستند و بازار کتاب ایران هم درگیرشان است؛ یکی کپی‌رایت است که بسیار موافقش هستم و حاضرم با هرکسی مخالفش است مناظره کنم. موضوع دیگر هم ترجمه‌های چندباره است. بعضی از همکاران معتقدند وجود چند ترجمه از یک کتاب حتی خوب هم است، چون به دیده شدن اثر کمک می‌کند که من بسیار مخالفم. به‌نظرم معنی ندارد از یک اثر چند ترجمه باشد به‌خصوص که حالا جنبه‌ سودجویی هم پیدا کرده و تا اثری معروف می‌شود از چپ و راست نسخه‌های جدیدش بیرون می‌آیند». از این‌رو گفت‌وگوی مفصلی را با محمد حکت صورت دادیم که خلاصه‌ای از آن را آوردیم و شما را به خواندن آن دعوت می‌کنیم.

یک پرسش به ظاهر ساده در مرکز تمام موضوعات حول ارزیابی ترجمه قرار دارد، این‌که چگونه متوجه بشویم که یک ترجمه ادبی-هنری چه زمانی خوب است؟
تنها راه این‌که بفهمیم ترجمه‌ای خوب است یا نه، مراجعه به اهل فن است؛ یعنی فقط کسی می‌تواند درباره‌ ترجمه نظر بدهد که به هر دو زبان مسلط باشد و برود اصل کتاب را بخواند تا ببینید حداقل اصول اولیه رعایت شده‌اند یا نه. به‌نظر من وقتی کسی زبان اصلی را نمی‌داند صلاحیتی برای ارزیابی متن ندارد. حتی اگر متن فارسی روان نباشد یا احساس کنیم اشتباه دارد، نمی‌توانیم نظری بدهیم چون شاید در اصل همین طور بوده است. وقتی کتابی را برای خواندن انتخاب می‌کنیم گاهی به‌خاطر آشنایی قبلی‌مان با نویسنده است و گاهی هم تعریف مترجم را شنیده‌ایم. گاهی هم ریسک می‌کنیم و از سر کنجکاوی کتابی را انتخاب می‌کنیم. بگذارید یک مثال بزنم؛ همه‌ ما مواد غذایی مصرف می‌کنیم. آیا همیشه می‌دانیم آن ماده خوب است؟ نه نمی‌دانیم ولی اعتماد می‌کنیم چون مثلا قبلا از محصولات آن شرکت خریده‌ایم و خوب بوده (که البته اصلا دلیل نمی‌شود که این بار هم خوب باشد) یا این‌که ریسک می‌کنیم و دلمان می‌خواهد چیز جدیدی امتحان کنیم. ما از خوب بودن محصول اطلاعی نداریم. البته می‌دانیم که اداره‌ بهداشتی هست که یک سری معیارها دارد که آن محصول باید استانداردهایی را رعایت کند ولی همان هم چیزی نیست که فکر کنیم اداره‌ بهداشت دانه دانه محصولات را چک می‌کند. درباره‌ ترجمه هم همین است. خواننده به ناشر اعتماد می‌کند و فرض می‌کند ناشر کارش را خوب انجام داده است.
اما باز در مراحل بعد برای سنجش کیفیت یک ترجمه، عمق نظریه ترجمه را نیز باید مدنظر داشت که همان پرسش اساسی در مورد ماهیت ترجمه است. از منظر شما، ارتباط میان متن اصلی و متن ترجمه، به چه صورت باید ارزیابی شود و با چه رویکردی باید صورت بگیرد؟

اینجا ما با دو چیز مواجه هستیم؛ یکی درستی ترجمه به این معنا که متن در زبان مقصد همان معنای زبان اصلی را القا کند و یکی هم این‌که متن در زبان مقصد روح متن اصلی را حفظ کرده باشد. دو مترجم می‌توانند از یک متن دو ترجمه‌ کاملا متفاوت بدهند که هر دو هم درست باشند ولی یکی سبک و روح متن اصلی را حفظ کرده یکی نکرده. نمونه‌ خیلی رایجش این است که ما از روی حرف زدن یک نفر طبقه‌ اجتماعی آن شخص را می‌فهمیم. این البته به نوع کتاب و سبک نویسنده‌ اصلی هم بستگی دارد. بعضی نویسنده‌ها استاد زبان هم هستند مثل ویلیام فاکنر. در مورد اینها فقط مساله درستی واژگان نیست، بلکه باید سبک هم منتقل شود. یک نمونه‌ خوب به‌نظر من از انتقال سبک کتاب بازمانده‌ روز اثر کازوئو ایشی‌گورو با ترجمه‌ آقای دریابندری است که علاوه بر درستی مفهوم سبک و سیاق متن اصلی هم به‌خوبی در ترجمه‌ فارسی حفظ شده. این نکته‌ مهمی است. برای همین به‌نظر من در سنجش یک ترجمه ضمن مقابله‌ آن با متن اصلی باید دید آیا حالت متن اصلی در فارسی درست درآمده یا نه. مترجم باید متوجه این ظرایف در متن بشود.

با این پیش‌فرض که ترجمه اصولا فعالیتی است که در آن معنای واحدهای زبانی باید در گذر از زبانی به زبان دیگر معادل نگاه داشته شود، مترجم می‌توانند دست‌کم چه نگرش‌های متفاوتی در ترجمه داشته باشد؟
این مساله خیلی به کتاب و سبک نویسنده بستگی دارد. ترجمه‌ رمان ادبی با ترجمه‌ نقد ادبی یا با ترجمه یک مقاله‌ علمی یا یک کتاب اطلاعات عمومی فرق می‌کند و معیارهای واحد زبان هم بسته به نوع متن عوض می‌شوند. حتی اگر بحث فقط خود رمان هم باشد باز واحد زبانی که باید معادل نگه داشته شود، فرق می‌کند گاهی این معادل لغت است، گاهی جمله است و گاهی پاراگراف است. فرض کنید شما بخواهید از آثار ویرجینیا وولف ترجمه کنید. ساختارهای زبانی که او در کتاب‌هایش به کار می‌گیرد، معادل فارسی ندارد و اصلا نمی‌شود آن را جمله به جمله ترجمه کرد. برای همین هم است که از ترجمه‌های کتاب‌هایش خیلی در ایران استقبال نشده، چون اصولا نمی‌شود ترجمه‌اش کرد. درباره‌ او باید یک نفر بیاید و کتاب را به کل به فارسی بنویسد و به نظر من باید خود را از قید و بند متن اصلی برهاند. در واقع ترجمه‌ آزاد بکند. البته من چندان موافق ترجمه‌ آزاد نیستم و معتقدم ترجمه باید به متن اصلی تا حدامکان وفادار بماند. اگر نویسنده‌ای در زبان انگلیسی هم خواندن آثارش دشوار است، من به‌عنوان مترجم نباید متنش را ساده کنم ولی ترجمه‌ آزاد در مواردی که ساختار زبانی معادل در فارسی ندارند، مجاز است. البته کار بسیار مشکلی است و باید مترجمی این کار را بکند که نویسنده هم باشد. نمونه‌‌ دیگر مثلا نقد ادبی است. من کتابی ترجمه‌ کرده‌ام درباره‌ آلبر کامو که ترکیبی است از نقد و زندگینامه. سبک این کار با رمان فرق دارد و این در ترجمه‌ کتاب هم کاملا مشخص است. اگر مترجم کتاب اصلی را خوب متوجه شده باشد، خود کتاب به او خط می‌دهد که چطور ترجمه‌ای بکند.

 برای خود من ترجمه‌‌ کتاب جولین بارنز با ترجمه کتاب نیتان فایلر خیلی فرق داشت. اصلا متن کتاب خودش راهنما بود. به‌هر حال مترجم باید امکانات زبان مبدا و مقصد را بشناسد و بر مبنای آن تصمیم بگیرد که چه سبکی را برای ترجمه‌ یک اثر خاص انتخاب کند. یک حالت هم است که لغتی معادل لغت اصلی وجود ندارد. توضیح هم کاری از پیش نمی‌برد. یک نمونه‌ آن لغت absurd است. این لغت در فارسی معادل دقیق ندارد و در عین حال واژه‌ای بنیادی در آثار آلبر کاموست. من کتابی ترجمه کرده‌ام با نام «آلبر کامو: عناصر یک زندگی» که در آن بارها از این واژه به‌صورت‌های مختلف استفاده شده ولی نمی‌شود آن را با پوچ یا باطل یا بیهوده جایگزین کرد. نمی‌شود هم هربار که این لغت وارد متن می‌شود آن را ترجمه‌ی درون‌زبانی کرد. خیلی دیگر از مترجمان آثار کامو هم همین مشکل را داشته‌اند و حتی به آن اشاره هم کرده‌اند. برای مثال عزت‌الله فولادوند در ترجمه‌ کتاب «آلبر کامو» نوشته‌ کانر اوبراین به دشواری ترجمه‌ این وا‌ژه اشاره کرده‌اند. من رویه‌ای که در نهایت در پیش گرفتم، این بود که در بعضی جاها که می‌شد از بیهوده و پوچ (و بیشتر بیهوده چون پوچ با نیهیلیسم قاطی می‌شود) از بیهوده استفاده کردم ولی در مواردی که نمی‌شد خود لغت ابزورد را به کار بردم. به‌نظرم هیچ اشکالی هم ندارد وقتی جای یک کلمه در زبان ما خالی است، می‌شود یا برایش لغت ساخت که اگر می‌شد تا به حال کسی کرده بود یا این‌که خود لغت اصلی را وام بگیریم و بعد آن را بومی‌سازی کنیم.

در دوره اسلامی کار ترجمه در زبان فارسی با ترجمه قرآن آغاز شد و پس از آن گسترش روابط ایران با کشورهای اروپایی در عصر صفوی، موجب رواج ترجمه از زبان‌های اروپایی شد. شما سیر و روند جریان ترجمه را از عصر مشروطه به این سو را با چه دیدی می‌نگرید؟
ترجمه وقتی رونق می‌گیرد که کمبودی احساس شود، به‌خصوص کمبود محتوا؛ یعنی وقتی تولید خودی یک زبان جوابگو نباشد. همین هم بوده که در تاریخ ابتدا مسلمان‌ها از یونانی‌ها را ترجمه کردند بعد در قرون وسطی اروپایی‌ها از مسلمان‌ها ترجمه کردند و بعد هم حالا ما داریم دوباره از غرب ترجمه می‌کنیم. این به‌خاطر این است که در آن زبان‌ها چیزی بوده که در زبان مصرف‌‌کننده نبوده است. قضیه مشروطه هم همین است. ترجمه پاسخی بوده به نیازی که از دوران پیش از مشروطه وجود داشته است. در واقع به‌نظر من ترجمه مقدمه‌ای بر مشروطه بوده و نه محصول آن. روشنفکران همان دوران مثل فتحعلی آخوندزاده، ملکم‌خان و از متاخرین مثل جمال‌زاده و غیره با زبان‌های دیگر آشنا بوده‌اند و گسترش فضای فکری‌شان حتما متاثر از این آشنایی بوده است. در هر حال هر وقت نیاز فکری بوده، ترجمه هم وارد شده است. بعد از مشروطه هم ترجمه دوران رونق زیاد دیده است. از متون مارکسیستی و حزب توده که بگذریم جنبش‌های دهه شصت میلادی و موج روشنفکری آن دوران خیلی از نویسندگان ما را هم به طرف ترجمه کشانده که نمونه‌های بارزش ابراهیم گلستان و جلال آل‌احمد و خیلی‌های دیگر هستند.

رومن یاکوبسن به سه نوع ترجمه (درون زبانی، میان زبانی و میان نشانه‌ای) معتقد بود، شما چیزی سوای این رویکردها را می‌پسندید؟
این دسته‌بندی زبان‌شناسان برای ترجمه است. من فکر نمی‌کنم یک مترجم وقتی متنی را ترجمه می‌کند به این فکر کند که آیا دارم ترجمه‌ درون‌زبانی می‌کنم یا میان‌زبانی یا میان‌نشانه‌ای. مترجم درکی از متن اصلی دارد و قصدش این است که این درک را به‌ خواننده‌ فارسی‌زبان منتقل کند و البته می‌خواهد سبک نویسنده هم حفظ شود؛ یعنی خواننده بفهمد که چارلز دیکنز و همینگوی دو زبان مختلف استفاده می‌کنند. برای رسیدن به این هدف گاهی لازم می‌شود انواع مختلف ترجمه را به کار بگیرد. خود من بسته به اثر از دو نوع اول استفاده کرده‌ام و تا به‌حال پیش نیامده که بخواهم از نوع سوم استفاده‌ای بکنم ولی در بین دو نوع اول خیلی جاها بستگی به متن دارد. گاهی نشانه‌هایی در زبان هستند که برای گویش‌وران آن زبان بار معنایی خاصی دارند. مثلا فرض کنید در کتاب حس یک پایان یک جایی نویسنده دارد، چند جوان را با هم مقایسه می‌کند و می‌گوید یکی‌شان اهل خواندن راسل و ویتگنشتاین است و یکی اهل خواندن جرج ارول و الدوس هاکسلی. این برای خواننده‌‌ انگلیسی بار معنایی مشخصی دارد. مثل این است که در فارسی بگوییم یکی صادق هدایت می‌خواند و دیگری فهیمه رحیمی. در ترجمه‌ این متن تصمیم مترجم است که حس متن اصلی را چطور به خواننده‌ فارسی‌زبان منتقل کند. گاهی بهترین راه پانویس است و گاهی هم می‌شود در خود متن این را گنجاند. گاهی هم بعضی جزئیات وجود دارند که در فرهنگ مبدا مهم هستند ولی در فارسی اهمیتی ندارند. 

مثلا در امریکا افراد عادی اسم انواع و اقسام پرنده‌ها یا گل‌ها را بلدند ولی اکثر فارسی‌زبان‌ها یک گنجشک می‌شناسند و یک کبوتر حالا قو و اردک و چند پرنده‌ دیگر را هم اضافه کنید ولی در متن انگلیسی می‌بینی اسم 10 گونه‌ پرنده‌ را ردیف کرده‌اند و اگر بیایی و اسم پرنده‌ها را عینا ترجمه کنی، متن برای خواننده ثقیل می‌شود و در بعضی از این موارد واقعا اسم پرنده‌ها اهمیتی هم ندارد. البته این دیگر به مترجم برمی‌گردد که چه رویه‌ای در پیش بگیرد. من شخصا‌ سعی می‌کنم تا حد امکان وفادار به متن اصلی بمانم و معتقد نیستم که خواننده باید حس کند یک متن فارسی جلویش است؛ یعنی ترجمه‌ زیادی فارسی‌شده را نمی‌پسندم. بازی‌های زبانی هم همین‌طور. خیلی اوقات به هیچ وجه نمی‌شود یک بازی زبانی را ترجمه کرد و گاهی توضیح جداگانه لازم می‌شود.
این گفت‌وگو ادامه دارد... 

برچسب ها: فرهنگ ، هنر ، ترجمه ، نویسندگی
نام:
ایمیل:
* نظر: