بامداد جنوب- وندیداد امین:
سیدمیثم فدایی متولد ۱۳۶۰ در محله امیریه تهران است. وی دانشآموخته دبیرستان علامهحلی تهران در رشته ریاضی فیزیک و کارشناس مهندسی عمران و کارشناس ارشد مهندسی شیمی از دانشگاه تهران است. مهمترین علاقهمندیهایش ادبیات داستانی، موسیقی سنتی، شعر، سینمای حرفهای ایران و جهان، شیمی و فیزیک، نقاشی و زبانآموزی است و مهمترین بیعلاقگیاش به تلویزیون. فدایی درباره خودش میگوید: «دوران کودکیام به تمامی با کتاب گذشت. هدیههای محبوبم کتاب بود، هم علمی و هم ادبی. علاقهام به ادبیات داستانی از دوران کودکی شکل گرفت و بهواسطه ترجمههای خوب محمد قاضی و لیلی گلستان با آثار نویسنگان بزرگ اروپایی و امریکایی آشنا شدم. نویسندگان خارجی مورد علاقهام هاینریش بُل، اوریانا فالاچی، هرمان هسه، ژوزه ساراماگو، لئون تولستوی، ارنست همینگوی، میگل آنخل آستوریارس، میلان کوندرا، هرتا مولر، نیکوس کازانتزاکیس، خواهران برونته و گابریل گارسیا مارکز و نویسندگان ایرانی موردعلاقهام احمد محمود، محمود دولتآبادی، سیمین دانشور، زویا پیرزاد، ابراهیم گلستان و گلی ترقی هستند. شاعر مورد علاقهام از قدما سعدی و نظامی است و از متاخیرین فروغ فرخزاد و احمد شاملو».
میثم فدایی سخت به ترانه دلبستگی دارد و نهتنها آن را شاخهای بسیار جدی از ادبیات تلقی میکند، بلکه آن را بهروزترین و زندهترین حرف هر نسل میداند. ترانهسرایان موردعلاقهاش زویا زاکاریان، اردلان سرفراز، ایرج جنتی عطایی و شهیار قنبری هستند. آثاری که تاکنون به فارسی برگردانده، عبارتند از: «۱۵ سگ» از آندره الکسیس (نویسنده کانادایی)، «همسر چایکار»، «تا موسم باران» و «جدایی» از داینا جفریز (نویسنده بریتانیایی). با وی گفتوگویی صورت دادیم که در ادامه میآید.
بهنظر میرسد که تا به امروز اکثر کسانی که درباره تاریخ ترجمه قلم زدهاند از زمره ادبیاتیها بودند و ترجمه ظاهرا دغدغه اصلی آنها نبوده است، نظر شما چیست؟
من کار ادبا و مترجمها را از هم جدا نمیکنم. درواقع ترجمه را زیرمجموعه ادبیات میدانم و مترجم را خالق مجدد یک اثر. حتی تا جایی که به یاد دارم یکی دو سال قبل کتابی به قلم عبدالحسین آذرنگ چاپ شد به نام «تاریخ ترجمه در ایران». اتفاقا وی از ادبا و پژوهشگرانی است که در امر ترجمه هم دست پُرقدرتی دارد و کتابها و مقالاتی را به فارسی برگردانده. به یاد ندارم قبل از آن، کار مدونی درباره تاریخ ترجمه در ایران خوانده باشم. بههرحال ازآنجا که ترجمه باب ورود زبانی به زبان دیگر است بهطور قطع دغدغه ادیبان هم است. بهگمانم اصلا ترجمه دغدغه مشترک همه کسانی است که درد فرهنگی دارند.
به نظر میرسد آنچه که بهعنوان یک پروسه قدرتمند فرهنگی به نام «ترجمه» میشناسیم، تعاملات گستردهای با سایر نظامهای فرهنگی جامعه دارد. این تعاملات بر چه اصولی بنا نهاده شده است؟
ترجمه البته فرایند قدرتمندی شده. شمار آثاری که سالانه ترجمه میشود بسیار بالا است. مدام کتابهای تازه میبینید و حتی گاهی همزمان با چند ترجمه! حتی دیگر بسیاری از نمایشنامههایی که روی صحنه میرود آثار ترجمه شده یا اقتباسی است. بازار فرهنگ و ادب بهوضوح در دست آثار وارداتی است. این از جهتی خوب است و آن اینکه فرهنگ بیترجمه اساسا فرهنگ نیست، بلکه یک اتاق دربسته است که اکسیژنش دیر یا زود تمام میشود ولی وقتی میگویید «قدرتمند»، این قدرت ابعاد منفی هم دارد. یکی اینکه ترجمه باعث بیمهری فارسیزبانها به متون کهن شده. ترجیح میدهند رمانهای روز را که زبان آشناتر و سادهتری دارد بخوانند تا مولوی و حافظ و سنایی و نظامی. در واقع ترجمه هر قدر ما را با ادبیات جهان بیشتر آشنا کرده، ما را با ادبیات خودمان دچار شکاف بیشتری کرده و نسبت به متون ایرانی دلزده و بیحوصلهمان کرده. به بیانی ترجمه کمکم جای تالیف را هم گرفته. شمار آثار ترجمهشده پُرطرفدار در قیاس با شمار تألیفات پُرطرفدار هم همین را نشان میدهد؛ بنابراین من آن «اصول» را که میفرمایید نمیبینم. ترجمه بیش از آنکه به شکل «اصولی» با دیگر ابعاد فرهنگی جامعه در تعامل باشد، «امیدوارانه» جلو میرود، امید به اینکه نفس تازهای باشد در ریههای دودگرفته فرهنگ معاصر.
با توجه به اینکه جریان ترجمه دچار آسیبهایی شده است از منظر شما آیا نیاز به متولی (فرد- نهاد) برای پرداختن به جریان ترجمه احساس میشود؟
قطعا. ترجمه وقتی از رویه خارج شود هم خودش آسیب میخورد و هم آسیبزا است. در این لحظه ترجمه مسالهای کاملا سلیقهای است. از انتخاب اثر گرفته تا شیوه انجامش. نه نظارتی بر انتخابها است، نه بر جلوگیری از بازترجمههای غیرضروری یا ترجمه همزمان یک اثر، نه بر کیفیت ترجمه. یک نفر (ناشر یا مترجم) تصمیم میگیرد کتابی را به فارسی برگرداند و این کار را میکند. ناظر دانایی وجود ندارد که کل پدیده ترجمه را در یک قاب بزرگ ببیند و هدایت کند تا ترجمههایی که از هفتخوان گذشته تا به دست مخاطب برسد، اثرگذار شود. امروز تنها هدف ترجمه ادبی این است که مخاطب کتابخوان دستش از کتاب خالی نماند، حالا چه کتابی و با چه کیفیتی، هیچکس پیگیر نیست. نمیخواهم اسم ببرم ولی زیاد اتفاق میافتد که آثار نازلی ترجمه میشود و اتفاقا پُرفروش هم میشود. نتیجهاش میشود تنزل سطح سلیقه کتابخوانها.
عدهای بر این باورند که جریان ترجمه در بیداری ایرانیان نقش پُررنگی داشته است. از دوره مشروطه به این سو ظاهرا ترجمه یک ضرورت تاریخی بوده است، نظر شما چیست؟
من تردیدی در این زمینه ندارم. ترجمه بهطورکلی یعنی بیداری. تاریخ ترجمه در ایران بسیار کهن است و حتی به دوره هخامنشی برمیگردد. بههرحال یک قلمروی جغرافیایی وسیع با تنوع زبانی گسترده نمیتوانسته بینیاز از ترجمه باشد. حتی کتیبههایشان هم به چند زبان نوشته میشده. سالها بعد از آن و در دوره تمدن اسلامی هم که ترجمه آثار فلسفی و علمی یونانی به پهلوی شدت پیدا کرد. بعد هم کتابهای مذهبی و تفاسیر که از عربی به فارسی برگردانده شد. بعد از تسلط ترکها بر ایران هم ترجمه از ترکی به فارسی رواج پیدا کرد. دستآخر هم با گسترش روابط با فرنگ در دوره صفوی کتب اروپایی به فارسی برگردانده شد. همه اینها بههرحال دانش مردم را بالا میبرد، چه دانش درباره دنیای خودشان چه درباره دنیای دیگران. ولی از مشروطه به بعد بههرحال سواد مردم بالاتر رفت و پدیده مهمی به اسم روزنامه و سفرهای مکرر انتلکتوئلها به فرنگ مردم را بیدارتر کرد و حتی آثار سیاسی اروپایی به فارسی درآمد و پاتوقهای فرهنگی پُر شد از ادبای فرنگرفته و شعرها و متنهای ترجمهشده. این دقیقا یعنی همان بیداری که هدف ترجمه است؛ یعنی آگاهی لحظهبهلحظه از دنیای بیرون. امروز را هم که میبینید: سیل ترجمه از همه زبانها به فارسی که دیگر دارد تا حدی سردرگمی ایجاد میکند تا بیداری.
ترجمه در دوران قبل از مشروطه دارای خصوصیتهایی بوده است. مثلا پراکندگی در میان مترجمان زیاد بوده یا اینکه مترجمان بیشتر انقلاب را مدنظر نداشتهاند و اکثرا اهدافی منهای پژوهشگری از جمله کنجکاوی یا سرگرمی را دنبال کرده. ضمن اینکه بخش اعظم ترجمهها در دربار صورت میگرفته است. با این گزاره بر سر مهرید؟
زیاد موافق نیستم. بعد از مشروطه هم لزوما همیشه هدفها بزرگ نبوده. مگر آن همه پاورقیهای پلیسی و جنایی ترجمه نشد برای سرگرمی عوام؟ مگر آن همه عاشقانههای پُر سوز و گداز ترجمه نشد؟ ترجمه همیشه نگاهی هم به مخاطب عام داشته. همیشه نیمنگاهی به سرگرمکنندگی داشته. اصلا هم بد نیست. همهاش نمیشود به کتابخوان پیام بدهی که نسبت به محیطت بیدارباش و مراقب باش و دانا باش. گاهی هم باید بگذاری نفس بکشد و عاشقانه بخواند و سرگرم باشد. در همین لحظه هم همینطور است. اکثر کتابهایی که ترجمه میشود هدفش دادن پیام مشخصی به خواننده نیست. هدفش پُر کردن اوقات خالی است که البته بهخودیخود اصلا بد نیست ولی کافی هم نیست.
از منظر شما نقاط قوت و ضعف جریان ترجمه در تاریخ معاصر ایران چیست؟
من بهطورکلی ترجمه را مثبت میبینم. بیشتر نقاط قوت دارد تا ضعف. قبلا همعرض کردم، ترجمه یعنی زنده نگهداشتن فرهنگ یک جامعه. آدمی که ترجمه نخواند آدم بیداری نیست. شما حتی سیاسیون را در سرتاسر دنیا میبینید که رمانهای روز را میخوانند و نظر میدهند. بُعد مثبت ترجمه در ایران معاصر این بوده که جریانساز بوده و بُعد منفیاش اینکه چون بیمتولی بوده، بیهدف جلو رفته. آنچه گاهی مرا غمگین میکند این است که ترجمه در ایران با وجود عمر طولانی هنوز کودک است و نوپا است و مدام اشتباه میکند و مدام هم تاوان میدهد.
عدهای بر این باورند که ناشران ادبی اساسا ترجمه ادبی را به تالیفات ادبی ترجیح میدهند. نظر خود شما چیست؟
حقیقتش این است که ادبیات معاصر فارسی جایگاه بزرگی در دنیا ندارد. هنوز نویسندههایمان با جایگاهی که نویسندگان برزیلی و امریکایی و بریتانیایی و فرانسوی و ژاپنی و آلمانی در دنیا به آن رسیدهاند فاصله زیادی دارند. علتش هرچه میخواهد باشد ولی این باعث شده که ناشرها برای تضمین کیفیت آثار و اطمینان نسبی از فروش محصولشان نگاه کنند به برندههای جوایز ادبی مهم نظیر پولیتزر، نوبل، گیلر، مَنبوکِر و ... که متأسفانه ایران در آنها سهمی ندارد؛ یعنی همانطور که فرمودید عملاً ترجمه را به تألیف ترجیح میدهند. حقیقت نسبتاً تلخ این است که قشر کتابخوان هم به میزان زیادی به سمت آثار ترجمه گرایش پیداکرده و این خودش دست ناشر را برای چاپ کتب تألیفی میبندد. البته این ماجرا سوی دیگری هم دارد؛ در این ثانیه که ما هنوز کپیرایت را به رسمیت نمیشناسیم اتفاقاً ناشران زیادی هم هستند که تألیف را به ترجمه ترجیح میدهند چون برخلاف آثار خارجی که ناگهان پنج شش ترجمهشان همزمان به بازار میآید آثار تالیفی متعلق به ناشر باقی میماند و بازار فروشش به دست ناشر دیگر تقسیم نمیشود. بهبیاندیگر با وجود اینکه ظاهرا رغبت برای چاپ آثار ترجمهشده بیشتر از آثار تالیفی است، ترجمه جا را برای آثار تالیفی تنگ نکرده؛ یعنی دستکم هنوز موفق نشده است.
این گفتوگو ادامه دارد...