بامداد جنوب- الهام بهروزی:
سیدمیثم فدایی، مترجم جوان ایرانی است که تاکنون چهار اثر «۱۵ سگ»، «همسر چایکار»، «تا موسم باران» و «جدایی» را به فارسی برگردانده است. او در خصوص آثار ترجمه شده میگوید: «ترجمه البته فرایند قدرتمندی شده. شمار آثاری که سالانه ترجمه میشود بسیار بالا است. مدام کتابهای تازه میبینید و حتی گاهی همزمان با چند ترجمه! حتی دیگر بسیاری از نمایشنامههایی که روی صحنه میرود آثار ترجمه شده یا اقتباسی است. بازار فرهنگ و ادب بهوضوح در دست آثار وارداتی است. این از جهتی خوب است و آن، اینکه فرهنگ بیترجمه اساسا فرهنگ نیست، بلکه یک اتاق دربسته است که اکسیژنش دیر یا زود تمام میشود ولی وقتی میگویید «قدرتمند»، این قدرت ابعاد منفی هم دارد.
یکی اینکه ترجمه باعث بیمهری فارسیزبانها به متون کهن شده. ترجیح میدهند رمانهای روز را که زبان آشناتر و سادهتری دارد بخوانند تا مولوی و حافظ و سنایی و نظامی. در واقع ترجمه هر قدر ما را با ادبیات جهان بیشتر آشنا کرده، ما را با ادبیات خودمان دچار شکاف بیشتری کرده و نسبت به متون ایرانی دلزده و بیحوصلهمان کرده. به بیانی ترجمه کمکم جای تالیف را هم گرفته. شمار آثار ترجمهشده پُرطرفدار در قیاس با شمار تالیفات پُرطرفدار هم همین را نشان میدهد؛ بنابراین من آن «اصول» را که میفرمایید نمیبینم. ترجمه بیش از آنکه به شکل «اصولی» با دیگر ابعاد فرهنگی جامعه در تعامل باشد، «امیدوارانه» جلو میرود، امید به اینکه نفس تازهای باشد در ریههای دودگرفته فرهنگ معاصر». قسمت نخست گفتوگوی بامداد جنوب با این مترجم در شماره 840 به چاپ رسید که قسمت دوم و پایانی این گفتوگو در این شماره منتشر میشود.
اگر ترجیح و اولویت با ادبیات است، ظاهرا شرایط یکسان نیست. اگر هم رمان خارجی و هم رمان تالیفی هر دو از نویسندگان سرشناس باشند آیا باز هم ترجمه رمان خارجی در اولویت است؟ به نظر شما دلیلش چیست؟
نه اینطور فکر نمیکنم. زویا پیرزاد با آن قلم فوقالعاده، گلی ترقی با آن نگاه سیال، محمود دولتآبادی با آن تعلیقها و کششها اگر بیشتر از رمانهای خارجی نفروشد، کمتر نمیفروشد. البته باید دقیقش را از ناشرها بپرسید ولی بهنظرم وقتی نویسندهای خودش را ثابت کرده باشد، آثارش در مقایسه با رمانهای خارجی در اولویت قرار میگیرد. مشکل این است که نویسنده ایرانی بهعلت فقدان جایگاه جهانی راه دشواری در اثبات خودش به مخاطب دارد و این پای ناشر را سست میکند. وگرنه شما فکر میکنید ناشرها ترجیح میدهند «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری یا «سووشون» سیمین دانشور را چاپ کنند یا یک «نفسبریده» هرتا مولر را؟ حتی در میان آثار همهپسند آیا «بامداد خمار» فتانه حاج سیدجوادی را ترجیح میدهند یا کتابهای دانیل استیل را؟
چرا خودتان به ترجمه آثار غربی رو آوردهاید؟ و مورد دیگر اینکه چرا خودتان دست به تالیف ادبی نمیزنید؟ آیا صرفا پای یک ذوق زیباییشناسانه در میان است یا باید پای استعداد، معرفت و آموزش را هم به میان کشید؟
ببینید بهطبع مترجم اگر نخواهد از زبان واسط ترجمه کند، باید از زبانی ترجمه کند که به آن آشنایی دارد که این برای من میشود انگلیسی و فرانسوی؛ یعنی دستم بسته است بین آثار چند کشور مثل بریتانیا، امریکا، استرالیا، فرانسه و کانادا؛ وگرنه برتری در آثار غربی نسبت به آثار شرقی نمیبینم. ادبیات ترکیه واقعا غنی است. ادبیات ژاپن هم که این روزها واقعا سر زبانها است یا ادبیات کُره. البته من ازآنجا که برخلاف بسیاری مترجمان دیگر، مشکل ریشهای با ترجمه از زبان واسط ندارم، الزامی هم در اینکه ترجمههایم از غرب باشد، نمیبینم. حتی کمی قبل در فکر ترجمه رمان کُرهای بسیار مشهور و برنده جایزه مَنبوکر ۲۰۱۶ به نام «گیاهخوار» اثری از «هان کانگ» از زبان انگلیسی بودم که به دلایلی صرفنظر کردم یا همین یکی دو هفته قبل کتاب «سرگذشت پرنده کوکی» از «هاروکی موراکامی» را میخواندم که چون متوجه شدم قبلا به فارسی برگردانده شده از ترجمهاش صرفنظر کردم اما اینکه به سراغ تالیف نمیروم، علتش این است که حس میکنم دستم خالی است. تجربه کافی برای تالیف ندارم. منظورم تجربه نوشتن نیست. منظورم تجربههای زندگی است. بهشدت احساس خامی میکنم و از این بابت بسیار هم در رنجم. آن نگاه پختهای را که لیاقت داشته باشد با دیگران تقسیم شود هنوز در خودم سراغ ندارم. به قول شما آن «معرفت» لازم را در خودم نمیبینم. از طرفی هم تالیف کار کُندتری است در قیاس با ترجمه و متاسفانه مخاطبش هم کمتر است. همه اینها دست به دست هم داده تا مرا مترجم نگه دارد.
بهنظر شما یک مترجم خاصه ادبی چگونه و با چه مکانیسمی قادر است به ارتقای سطح کیفی فرهنگ خدمت برساند؟
اساسا ترجمهکردن خودش یک ازخودگذشتگی فرهنگی است. حتما حدس میزنید که ترجمه بسیار وقتگیر است و عواید مادی چندانی هم ندارد؛ بنابراین کثیری از مترجمها بدون چشمداشت مادی ترجمه میکنند. اکثرا شغلشان چیز دیگری است و اگر کار ترجمه میکنند، دغدغه فرهنگ دارند و بس؛ بنابراین مترجم ادبی بیشترین کاری که از دستش برمیآید، این است که خودش را بنشاند پای این کار بسیار دشوار و امیدوار باشد نتیجه نور مانیتور خوردنش دستکم گرفته نشود. من خودم معلمم. معلمی را هم به علت دغدغه فرهنگی انتخاب کردم (اگرنه تحصیلات مهندسی دارم!) ولی در حال حاضر حس میکنم، تدریس در کلاس درس آن پویایی را که باید در جوانان راکد معاصر ایجاد کند، نمیکند. این است که آمدهام به سمت ترجمه. با این امید که شاید مفید باشد.
از میان مترجمهای معاصر ایرانی کار کدامیک را بیشتر میپسندید؟ از میان نوجویان چطور؟!
فهرست مترجمهای موردعلاقه من کمی بلندبالا است! یکیشان «نجف دریابندری» است که «وداع با اسلحه»، «پیرمرد و دریا»، «آنتیگونه»، «گور به گور»، «بازمانده روز» و «هاکلبریفین» با واژهپردازی زیبای او در یادم مانده. یکی دیگر بیشک «محمد قاضی» است که «شازده کوچولو»، «شاهزاده و گدا»، «نان و شراب»، «مادام بوواری»، «مسیح بازمصلوب»، «زوربای یونانی» و بسیاری آثار دیگر را با ترجمههای خوب و وزین او خواندهام. از متاخرین هم ترجمههای دوست گرامیام «اکرم پدرامنیا» را میپسندم. «لطیف است شب»، «کلارا کالان» و «لولیتا» را با قلم روان او خواندهام و تحتتاثیر قرارگرفتهام. بهخصوص پدرامنیا مترجمی بسیار دقیق با دغدغه فرهنگی بسیار بالا است.
گاهی تا نیمههای شب مینشستیم و بر سر ترجمه یک واژه مشخص با هم چانه میزدیم. ساعتها بحث درباره یک واژه. پدرامنیا چنین انسان دقیقی است. «دلآرا قهرمان» را هم ندیدهام و فقط قلم بسیار شیوایش را خواندهام؛ «کیمیاگر»، «کنار رودخانه بیدار نشستم و گریه کردم»، «کوه پنجم»، «دیدار با فرشتگان» و ... . «لیلی گلستان» هم جای خودش را در ذهن من دارد. «مردی با کبوتر»، «بیگانه»، «زندگی»، «جنگ» و «دیگر هیچ و میرا» را با واژهگزینی فوقالعاده او خواندهام. «رضی هیرمندی» نازنین هم البته است که «مرگ ایوان ایلیچ»، «فرهنگ شیطان» و «هایکوهای عاشقانه» را از او خواندهام و بسیار لذت بردهام. البته بیشک مترجمان دیگری هم هستند که کارشان را خوانده و پسندیدهام ولی متاسفانه همه را به خاطر ندارم. از مترجمان جوانتر هم دوست فرهیختهام محمد حکمت را به خاطر دارم که هیچوقت خانوادهای داشتهای و جایی را که ماه نیست، به قلم او دوست داشتهام و بهنظرم مترجم آیندهداری است. راستی «بهمن دارالشفائی» هم هست که «آسوپاسهای پاریس و لندن» و «صبحانه در تیفانی» را خوب ترجمه کرده است.
چه ایده، اهداف و برنامههایی برای آینده کاریتان متصور هستید؟
مترجم طبیعتا برنامه کاریاش ترجمه کتابهای تازه است. این سالها داستانهای کوتاه و نیمهکوتاه و مینیمال خیلی باب شده و کتابخوانهایی که کلاسیکهای حجیم میخواندند، دیگر آن خوراک را نمیگیرند. از این جهت من معمولا آثار بلند را برای ترجمه انتخاب میکنم. در این لحظه که باهم صحبت میکنیم، ترجمه چهار اثر بلند از امریکا و سه اثر بلند از بریتانیا را در فهرست دارم و بعد از آن هم نیمنگاهی به ادبیات فرانسه دارم. مترجمی که هفت هشت اثر حجیم را در برنامهاش گذاشته، یعنی خودش را لااقل تا چهار پنج سال آینده گرفتار کرده است. البته گرفتاری که میارزد به صد رهایی، چراکه نتیجهاش میشود کتابی که یکی در دست میگیرد و تلفیق عصاره ذهن نویسنده و مترجم را میخواند و لذت میبرد.
سخن پایانی؟!
سخن پایانیام رو به مخاطبین ترجمه است و بیش از همه جوانها. دوست دارم بدانند ترجمه چه فرایند دشوار و تودرتو و طویلالمدت و فرسایندهای است. انتخاب اثر (که به معنای یک تحقیق طولانی است)، ارتباط با ناشر خارجی اثر و توافق بر سر کپیرایت، فرایند ترجمه (که به معنای ساعتها و ساعتها و ساعتها بیداری و واژهبازی است)، ویرایش صوری و تطبیقی اثر، اصلاحیههایی که خواهینخواهی در ترجمه باید اِعمال شود و بازخوانی چندباره اثر را ضروری میکند و ... . خوب است بدانند کتابی که بهآسانی در اختیارشان قرار میگیرد به چه سختی فراهم میشود. ترجمه دری است که مترجمها با مشقت باز نگه داشتهاند تا نور تازهای به داخل ذهنها بتابد و هوایی به ریهها برسد. کاش جوانها این هوا و نور را با تمام وجود تنفس کنند و قدرش را بدانند. کتاب بخوانند.