بامداد جنوب- وندیداد امین:
احمد ابوالفتحی متولد 1363 است و کارشناس ارشد روابط بینالملل. او روزنامهنگار است و در روزنامه «بهار» قلم میزند. مجموعه داستانش با نام «پلها» سالِ 1393 بههمت نشر چشمه منتشر شده که در همان سال بین برگزیدگان نظرسنجی مجله تجربه برای انتخاب بهترین مجموعه داستان سال قرار گرفت و سال بعد هم در تمامی جوایز ادبی، از جمله جایزه جلال آل احمد و هفت اقلیم بین پنج نامزد نهایی قرار گرفت و در جایزه مهرگان ادب هم یکی از مجموعههای برگزیده بود. با احمد ابوالفتحی در خصوص ادبیات و داستاننویسی به گفتوگو نشستیم که شما را به خواندن آن دعوت میکنم.
چطور میشود از جریان داستاننویسی بیست سال گذشته ایران، ویژگیها و تفاوتهای خاصی از پیکره عمومی آثار آن استخراج کرد؟
بازه زمانی بیستسال گذشته، بازه زمانیِ جالبی است. بیست سال پیش یعنی سالِ 1376 و این سال، برای داستانِ ایران سالِ پراهمیتی است. اگر به آمار انتشار آثار ادبیات داستانی تا پیش از سال 1376 توجه کنیم و آمار انتشار این آثار پس از سال 76 را هم مدنظر قرار دهیم، متوجه اهمیت این تاریخ خواهیم شد. سال 1378، زندهیاد کورش اسدی در یکی از سرمقالههای نشریه کارنامه وضعیت عسرت نویسندگان در بازه پیش از 76 را به خوبی نشان داد. او از آن وضعیت با عنوان نوشتن برای تاقچه خانهها یاد کرده بود. پس از آن اما با موج انتشار آثاری مواجه شدیم که برآیند حدود یک دهه داستاننویسی فارسی بودند. به گمان من اگر نوعی آشفتگی در فضای داستان فارسی، پس از سال 76 (و حتی تا کنون) مشاهده میشود، بخشی از آن ناشی از تبعات زمانه عسرت پیشا هفتاد و شش است. صد البته که ما پس از آن تاریخ نیز، زمانههای عسرتی را تجربه کردهایم. بهویژه در بازه زمانی 88 تا 92، روند اعطای مجوز انتشار به آثار ادبی بسیار سخت و کند شده بود و این موضوع هم در آشفتگی کنونی که به گمان من، در فضای ادبی وجود دارد موثر بوده است.
تغییر نوع رفتار در زبان داستاننویسی چند دهه اخیر را مشخصا چطور ارزیابی میکنید؟
در زمانههای عسرت، آثار بدون مواجه با مخاطب و منتقد نوشته میشوند و دپو میشوند و در مرحله برونرفت از عسرت، مخاطب ناگهان با سیل آثاری از نویسندگانی مواجه میشود که برخوردشان با مخاطب بسیار بسته و کانالیزه بوده و بیشتر برای خود و گستره بسیار محدود اطرافیانشان نوشتهاند. این مواجهه به گسستگی زبانی میان مخاطب و خالق منجر میشود. این اتفاقی بود که افتاد. پس از دوم خرداد، ما مخاطبانی داشتیم که ذهن و دلشان هنوز با آثار درویشیان و دولتآبادی و محمود خو داشت و مواجهه وسیعی با موج داستان مدرن فارسی نداشتند و خالقانی داشتیم که مدرنیته را هم رد کرده بودند و کمی از پستمدرن هم جلوتر رفته بودند. گیجی و سردرگمی عجیب و غریب فضای ادبی در چند سال اول پس از دوم خرداد به گمان من ناشی از همین مواجهه نشدن بود. اگر روند درست طی میشد، اگر آثار در همان بازه که نوشته شده بودند با مخاطب مواجه میشدند، بیشک هم مخاطب و هم خالق تجربههای دیگری را از سر میگذراندند. کورش اسدی آثاری را که در سال 68 نوشته شده بودند، سال 78 منتشر کرد، شهریار وقفیپور اثر بسیار آوانگارد «ده مرده» را سالها پس از نوشته شدن منتشر کرد و این استثنا نبود.
قریب به اتفاق نویسندگانی که نمیخواستند تن به ایدئولوژی حاکم دهند، این وضعیت را از سر گذراندند. در چنین شرایطی ویژگی خاص فضای ادبی در طول بیست سال گذشته از نگاه من، ناتوانیاش در جریانسازی بوده است. ما در این بیست سال انواع جدال برای کسب جایگاه «جریان غالب شدن» میان هواداران نحلههای مختلف ادبی و خرقهداران و خود خرقهدارپنداران متفاوت مشاهده کردهایم و این جدالها تا حد بسیاری به آشفتگیِ ناشی از خروج از وضعیت عسرت افزود. هر چه جلوتر رفتیم وضعیت آشفتهتر شد. تا آنجا که از اساس رشته ارتباط میان مخاطب و خالق گسسته شد. انواع بلا را از سر گذراندیم و به اینجا رسیدیم که فضای ادبی با ورشکستگی نسبی مواجه است. البته که وقتی از فضای ادبی حرف میزنم از همانچیزی که شما پیکره عمومی نامیدید، حرف میزنم. هر وضعیتی استثنا هم دارد. همه تلاش کردند استثنای فضای ادبی باشند و همه تصور میکنند استثنا هستند اما در نهایت زمان غربالدار بیرحمی است که معلوم نیست به که رحم میکند و به که رحم نمیکند.
یکی از ویژگیهای این دو سه دهه اخیر، افزایش کمی نویسندگان زن و مرد است. آیا این افزایش کمیت، باعث نزول کیفیت آثار شده است؟
اگر بخواهیم همه آثار داستانی دو سه دهه اخیر را در یک سبد بریزیم و برآیندشان را ارزیابی کنیم، بیشک با کیفیتی نازل مواجه خواهیم شد. نه فقط در این دو سه دهه، اگر بخواهیم از آثار هر دههای و یا حتی هرسالی برآیند بگیریم با کیفیتی زیر متوسط مواجه خواهیم شد، چراکه در فضای داستان هم مثل هر فضای دیگری استعدادها و تواناییها و کوششها یکسان نیست. در این فضا هم مثل هر فضای دیگری، هم ضعیف یافت میشود و هم متوسط و هم خوب و هم خیلیخوب اما صحبت از برآیند آثار سه دهه، به گمان من صحبتِ ثمربخشی نیست.
از دهههای پیشین چند نام در یادها باقی مانده، چند اثر از غربالی که صحبتش شد گذر کردهاند؟ آیا تعداد نویسندگان در آن دههها، با تعداد نامهای ماندگار تناسبی دارد؟ اگر ما ده نام یا پنج نام را بهعنوان شاخصهای دهه چهل یا پنجاه میشناسیم، آیا میتوانیم بگوییم که نویسندگان فعال در آن دهه محدود به همین نامها بودهاند؟ نبودهاند. کمیت به دلایل مختلف افزایش پیدا کرده است اما منطقی نمیتوان پذیرفت که این افزایش کمیت منجر به افت کیفیت شود. من حتی در مورد افت کیفیت در این سالها یا حتی یکی دو دهه اخیر هم نمیتوانم نظر بدهم. شاخصهای کیفیت در دهههای پیش، معدود آثاری هستند که در قله آثار آن دهه قرار گرفتهاند. به گمان من بعضی آثار در دهه هفتاد و هشتاد از شاخصهای داستان فارسی هستند. «آزاده خانم» و نویسندهاش براهنی یا «سمفونی شبانه ارکستر چوبهای» رضا قاسمی یا «کوچه ابرهای گمشده» کورش اسدی آثار باکیفیتی هستند که کم از آثار دهههای پیشین ندارند. این سه اثر به ترتیب در دهههای هفتاد، هشتاد و نود منتشر شدهاند.
آیا صرف گرفتن جوایز ادبی با همه شائبههایی که در مورد داوریهای مسابقات ادبی است آیا میتوان به قوت آن اثر صحه گذاشت؟
خیر، نمیتواند. تنها غربالدار قابل اعتنا از منظر من «زمان» است. داوریها حتی اگر دچار شائبه نبودند هم معیار مناسبی برای ارزیابی کیفیت اثر نبودند. داوریها در بهترین حالت برآیند نگاه داوران هستند. البته حالات بد و بدتری هم گاهی وجود داشته است. مثلا اینکه نتیجه داوریها برآمده از تحمیل یک نگاه بیرون از هیات داوری باشد.
در داستانهای امروزه، سوای گرایشهای واقعگرایانه، طیف وسیعی از سبکها و پیروی از مکتبهای روایتی گوناگون وجود دارد. از رئالیسم جادویی تا سورئالیسم نوع کافکا، بورخس، رولفو و... سلیقه خود شما به کدام سمت است؟
من بهدنبال پیروی نیستم. اینکه منتقدی اثری را به یک سبک و نحله و مکتب نزدیک ببیند، تفاوت دارد با اینکه نویسنده خودش را پیرو آن مکتب بداند. نویسندگی به آن معنایی که مطلوب من است، از اساس نسبتی با پیروی ندارد. چه پیروی از سبک و نحلهای خاص، چه پیروی از «قواعد» خاص. قواعد ژانر یا قواعد ایدئولوژی یا هر قاعده دیگر. نویسندگی مطلوب من شیوهای از اندیشیدن است. شیوهای از بازاندیشی در مسائل بغرنج بشری؛ اما از سوی دیگر، اندیشیدن امری انتزاعی نیست. اندیشهورزی در مسائل بشری وابسته است به آشنایی با شیوه اندیشیدن گذشتگان ما به این مسائل و بخش عمدهای از این آشنایی از مسیر مطالعه بهدست میآید. من اعتقاد دارم نویسنده بیمطالعه نمیتواند چیزی به جهان اضافه کند، چراکه نمیتواند تشخیص دهد چیزی که بنا دارد ارائه دهد، آیا پیش از او مکتوب شده است یا خیر؟ از همین رو به مطالعه گسترده اعتقاد دارم. مطالعه منسجم و نه بر مبنای نزدیکی به ذائقه. اگر به ذائقه باشد، بیش از هر چیز ذائقه من به هزار و یکشب و رویکردهای ادبی متاثر از آن نزدیک است.
آیا سطح داستاننویسی معاصر ایران یارای رقابت با سطح ادبیات جهان را دارد؟
پاسخ این پرسش را وقتی میشود داد که زمینهای برای رقابت فراهم باشد. ما در یک سیکلِ بسته محلی چرخ میخوریم. نه جهان متوجه ماست و نه ما چندان متوجه جهانیم. در این شرایط من هر چه بگویم یک ادعای تهی است که قابلیت محک خوردن ندارد. بیشک اگر فضا برای ارائه جهانی داستان فارسی فراهم شود، آثاری ارائه خواهد شد که قابلیت جلب توجه داشته باشند اما تا وقتی که فضایی فراهم نیست، سقف جاهطلبی محدود باقی میماند. بر این مبنا من نمیتوانم انتظار داشته باشم اثری که افقش جلب توجه مخاطبی محلی است، در سطح جهانی مطرح شود اما آن افق اگر شکل بگیرد، نویسنده ایرانی هم میتواند نویسنده جهانی شود. نه با آثاری که تاکنون نوشته شده و شاید حتی نه با نویسندگانی که اکنون در حال چرخ خوردن در این سیکل بسته هستند.
آیا از بازار نشر و توزیع کتابهایتان راضی بودهاید؟ بهنظر شما، انتشاراتیها چگونه میتوانند در جهت قوام یافتن جریان داستاننویسی در جامعه دخیل باشند؟
نشر و توزیع کتاب هم یکی از چرخههای معیوب زیست امروزین ایرانی است. حقیقت این است که پاسخ این پرسش را اینطور میشود داد: کدام بخش ساختار زیست ایرانی کارش را راضیکننده انجام میدهد که نشر انجام دهد. مایی که در یک ساختار تعریف میشویم، دومینووار به هم مربوط هستیم. وقتی یکی از اجزای دومینو سرنگون شود، دیر یا زود باقی اجزا هم سرنگون میشوند و این دومینو مدتی است که سرنگونشده. در جواب بخش دوم سوالتان هم این را میتوانم بگویم: با درست انجام دادن کارشان. با چاپ درست، بازاریابیِ درست، پخش درست. ولی وقتی که قیمت کاغذ یکشبه پنجاه درصد افزایش پیدا میکند آیا میشود از ناشر انتظار کار درست داشت؟
از میان داستاننویسان معاصر -چه داخلی و چه خارجی- با کدامیک بیشتر بر سر مهرید؟
روی دیگر این سوال لابد این است که با کدام داستاننویس بر سر «کین» هستید... . گذشته از این شوخی اما میتوانم بگویم طیف گستردهای از نویسندهها را میپسندم. از میان ایرانیها، گذشته از هدایت که بوف کورش هنوز تازگیاش را از دست نداده، براهنی و گلشیری برایم جایگاه ویژهتری دارند. در نویسندگان غیر ایرانی من به نویسندگان اروپایی و امریکای لاتین نزدیکترم. جویس و ویرجینیا ولف و توماسمان و پروست و کافکا در یکسو و بورخس و فوئنتس در سوی دیگر. از میان امریکاییها بیش از هر کس متحیر دنیای فاکنر هستم.
بهزعم شما جریان داستاننویسی ایران به کدام سمت در آینده خواهد رفت؟ آیا به این سیر تحول خوشبین هستید؟
به نظرم جریان داستاننویسی به سمت خاصی نمیرود. مدتهاست که در یک سیکل بسته، هرچند سال یکی دو اثر خیلی خوب، هرسال چند اثرِ خوب، چندین و چند اثرِ متوسط و دهها برابر آنها آثار بیهوده منتشر میشود. این مربوط به دیروز و امروز هم نیست. در این میان، یافتن آثار خیلی خوب و خوب در خیل آثار متوسط و ضعیف کاری است که بهطور معمول زمان میبرد. مدتها میگذرد و ما نظری به گذشته میاندازیم و میبینیم چند اثر دانهدرشت آن انتها ماندهاند. آثاری که نویسندگانشان حالا در میان ما نیستند یا اگر باشند نای چندانی به رایشان باقی نمانده. من وقتی میتوانم خوشبین باشم که این سیکل بشکند. داستان ایرانی مهرهای است در میان دیگر مهرههای دومینویی به نام زیست مردم ایران. اگر باقی ابعاد زیست ایرانی بسامان شود، ناگزیر اوضاع داستان ایرانی هم بسامان خواهد شد. در آن صورت شاید بشود چشماندازی برای گذار از سیکلِ بسته و یافتن افقهای تازه یافت. آنوقت حتی شاید بشود در این زمینه صحبت کرد که «داستان فارسی به کدام سو میرود؟». در حال حاضر فقط میشود گفت ما هستیم. زنده هستیم و مینویسیم. با کمترین تیراژ ممکن و در تلاش برای تداوم حیات.
سخن پایانی؟
امیدوارم زیست آدمها بسامانتر از اینکه هست شود. بسیار بسامانتر.