|بخش دوم|
بامداد جنوب- وندیداد امین:
نسرین قربانی نویسندهای است که برخلاف علاقه دیرینهای که به نویسندگی داشته و از قلم خوبی هم برخوردار بوده اما بهزعم اینکه ممکن است انتشار آثارش مورد توجه مخاطبانش قرار نگیرد، جرات چاپ آنها را به خود نمیداده تا اینکه به تشویق همسرش یکی از داستانهایش را در پی فراخوانی برای روزنامه اعتماد میفرستد و در کمال ناباوری میبیند که از میان آثار دیگر، این داستان او بوده که شانس انتشار یافته است و همین موضوع باعث میشود از آن پس در نویسندگی به خودباوری برسد و در کنار نوشتن مجموعهداستان و رمان، روزنامهنگاری و نوشتن یادداشت بر کتابها را به فعالیتهای خود بیفزاید.
او تجربه قلم زدن در روزنامه اعتماد را دارد و یکی از مقالاتش برگزیده روزنامه همشهری شده است. این بانوی نویسنده که قلمی روان و مخاطبپسند دارد، توانسته با آفرینش شخصیتهای قابل لمس و دردمند و بیدرد مخاطبان خود را بیابد. او اکنون انتشار هشت اثر را در کارنامه ادبی خود دارد و چند اثر دیگر که در مرحله چاپ قرار دارند. قربانی در بخش نخست گفتوگوی خود با روزنامه بامداد جنوب که روز گذشته منتشر شد، در خصوص جرقه اولیه که منجر به نویسنده شدنش شد، توضیح داد: «هرگز هیچ اتفاقی یکشبه و یکروزه نمیافتد. بهطور قطع و یقین پشت هر پیشینهای، حرکتی بوده که ادامهدار شده است. اغلب شاید جرات و جسارت روبهرو شدن با آنچه را که در وجودمان نهفته شده است، نداریم و تا خوردنِ جرقهای بسیار ناگهانی، از پیلهای که به دورمان بستهایم، بیرون نمیآییم. در دوران تحصیل، همیشه بالاترین نمرهای که به من تعلق میگرفت، ادبیات بود. شاید 12 یا 13 ساله بودم که برای اولین بار داستانی از روی یکی از ترانههای ایرانی نوشتم. آن زمان بسیار باب بود. بهخصوص در مجله جوانان. نوشتههایم هرگز در دسترس کسی نبود، چراکه میترسیدم مورد ریشخند قرار بگیرم! بیدلیل. چون در خانوادهای فرهنگی و اهل مطالعه بزرگ شدم. بعدها، سال آخر دبیرستان، دبیری داشتیم به نام خانم توحیدی، وی مکاتبات بازرگانی به زبان انگلیسی تدریس میکرد ولی از آنجایی که ارتباطی بسیار خوب و قوی با شاگردانش داشت، جرات کرده و دفترم را به دستش سپردم. تشویقهای وی باعث شد بیشتر کتاب بخوانم، بنویسم اما همچنان برای خودم نگه دارم.
بعدها که مرحوم پدرم خواند، افسوس خوردم که ایکاش از سالها پیش به وی هم میدادم. به هرحال سال 1382 روزنامه اعتماد آگهی چاپ کرده بود که کسانی که استعداد و علاق به نوشتن دارند، نمونهای از کارهایشان را بفرستند، مقاله یا داستان؛ اصرار همسرم بود که داستانکی انتخاب کردم اما تمام مراحل پر کردنِ پرسشنامه و پست کردن را خودش انجام داد، چراکه گمان میکردم از سراسر کشور و بین این همه شرکتکننده، قطرهای در دریاست و انتخاب شدنم محال اما وقتی روز چهاردهم مرداد 1382 نوشتهام در روزنامه چاپ شد، برای اولین بار کمی خودم را باور کردم و این شد آغاز همکاری که چهارسال به طول انجامید و سپس چاپ کتابها و کار در روزنامههای مختلف. برنده بهترین مقاله در روزنامه همشهری و نامزد جایزه اصفهان و تا به امروز که هشت جلد کتاب چاپ کردهام با همکاری پراکنده در روزنامه». اینک شما را به خواندن بخش دوم و پایانی این گفتوگو دعوت میکنم.
بهتازگی با گران شدن کاغذ، هراس آن میرود که بازار نشر و توزیع از این وضع فعلی، بغرنجتر شود. بهشخصه از فضای نشر، تقاضا و توزیع راضی هستید؟
بازار نشر همواره مثل درختی بید بر سر ایمان خود لرزیده و البته نقطه مرکزی این لرزش همواره به گران شدن کاغذ برمیگردد، چراکه تمام مراحل نشر، زنجیروار به هم دیگر وابسته هستند. کاغذ گران شود، کتاب گران میشود، کتاب گران شود، خواننده غربال میشود. خواننده غربال شود، همان تعداد اندکی هم که چاپ میشود؛ بهندرت به چاپهای بعدی میرسد اما این همه موضوع نیست. در این میان، نویسنده و خواننده بهنوعی شاکی میشوند که هر یک در جای خود حق هم دارند. با گران شدن کاغذ، برخی کتابها از چرخه چاپ دور میمانند و در این میان، بهطور حتم کارهای سفارشی! و تعداد کمی از بقیه چاپ میشوند.
خواننده هم که گرانی کتاب را مشاهده می کند، ترجیح میدهد عطای خواندن را به لقایش ببخشد. سر آخر میشود همین که از تعداد 500 نسخه کتابِ چاپ شده، تعدادی صرف هدیه به دوستان و آشنایان میشود و کتابهای باقیمانده هم شاید تا بیشتر از یک سال در انبار خاک بخورند. فضای نشر و تقاضا و توزیع هم عملا فضای بسته و مسمومی است به این دلیل که پخش و البته کتابفروشیها تنها به اسامی معروفتر برای فروش کالایشان رغبت نشان میدهند؛ غافل از اینکه کسی که امروز اسم و رسمی دارد، حتما روزی گمنام و ناآشنا بوده است. حالا یا ناشر و یا خود نویسنده باعث شده عاملی پیش بیاید که ناگهان به اسمی برسد ولی من این گفته را قبول ندارم که کارخوب سرانجام راه خود را پیدا میکند. خیر!!! بسیاری از کارهای خوب است که کوچکترین توجهی به آن نشده، فقط بهدلیل گمنام بودنِ نویسنده و بسیار کارهای ضعیف و یا متوسط بوده که چه بسا جایزه هم گرفتهاند؛ بنابراین گران شدن کاغذ، تاثیر مستقیم بر کارهایی دارد که میتوانست در اجتماع دیده شود و نمیشود.
آیا سیاستهای فرهنگی دولت تدبیر و امید را در زمینه رشد و اعتلای عرصه ادبیات و هنر، راهگشا و موثر دیدهاید؟
بهنظر من مهمترین بحث در حوزه ادبیات و هنر در دولتهای مختلف ایران خصوصیسازی و در واقع دخالت کردن یا دخالت نکردن دولت در آن حوزهها بهطبع از آن خودسازیاش و البته بخشیدن چهره ایدئولوژیک به آن است. حال با روی کار آمدن روحانی بعد از دولت منحط و عقبمانده احمدینژاد و همچنین شعارهایی بهقصد اعتلای هنر، قضیه را جدیتر و به دلایلی بغرنجتر کرده است، زیرا هنوز که هنوز است نحوه اهدای جوایز و انتخاب برگزیدگان، نحوه نشر و پخش کتاب و نقش باندبازی موجود در آن، رسانهای کردن مولف یا مترجمی خاص، حمایت عقیدتی از ژانرهای خاص ادبی و هنری و... همه و همه رنگ و بویی جداگانه و البته کدر و غیر شفاف دارند. به همین دلیل دولت جدید راهی ندارد جز تاسیس انجمنهای غیردولتی و کمکرسانی آنها در مسیر نیل به اهداف نهادهای مدنی تا حلقه اتصال میان توده مردم و دولت را فراهم کند و البته این محقق نخواهد شد جز با فراهم کردن فضای سیاسی باز و امنیت روانی برای مولف.
بهعنوان یک نویسنده زن، چه تحلیلی از فاکتور «جنسیت» در متن دارید؟ آیا به نوشتار زنانه معتقد هستید؟
جنسیت انسانها میتواند در بروز عواطف و احساسات متفاوت باشد که بهطور حتم هم همینگونه است اما بهطور یقین در استعداد آنها تاثیری ندارد. همانگونه که یک خانم میتواند برخی کارهای مردانه را انجام دهد اما نمیتواند بهطور کامل زبان مردانه را بینقص بنویسد. برای یک مرد هم نوشتنِ از زبان زنانه کاری بسیار مشکل و شاید نشدنی باشد. به همین دلیل است که عقیده دارم نوشتار زن و مرد بهحتم در جنسیتشان تاثیر دارد. زبان زنانه، لطیف و شکننده است اما زبان مرد بنا به مقتضیات جنسیتش بهطور مسلم قدری خشن و خشک خواهد بود که البته هیچیک از این خصوصیات دلیل بر خوب بودن یکی و نقطهضعف دیگری نیست چراکه اقتضای زبان خودش را میطلبد. یک زن هرگز نمیتواند محیط خشن پادگان را آنگونه که یک مرد تعریف و توصیف میکند، بنویسد و یا ترسیم جبهههای جنگ را و به همین نسبت یک مرد هم قادر نیست از لطافتهای زنانه و آنچه را که به یک زن مربوط میشود، بنویسد اما همانطور که در برخی از خصوصیات مثل استعداد مشترک هستند، میتوانند گاهی در برخی نوشتارها هم بهخوبی از عهده بربیایند.
از میان نوجویان و نویسندگان جوان، آثار کدامیک را بیشتر میپسندید؟ دلیل این اقبال چیست؟
دهه چهل و در روزگاری که نویسندگان نه به تعداد امروز که تعداد تقریبا اندکی بودند، جای خود را به دههای داده که مدتهاست نویسندگان نوظهور بیشماری به عرصه نویسندگی روی میآورند. برخی از اینها مثل ریگ روی آب میآیند و میروند و برخی دیگر سنگین شده و زیرآب میمانند. نفس میکشند و رشد میکنند. نکته قابلتامل همین بودن و ماندن است به نحو احسن. حال همین ماندن، شرایط سختی در این روزگاری دارد که رقابتها تنگاتنگ و تعداد نویسندگان بسیار شده است و در این میان گاهی نوشتهها شبیه هم میشوند! اما اینکه از اسمی یا اسامی خاصی یاد کنم، شاید خیلی صورت خوشی نداشته باشد اما بهطورکلی نویسندههایی که از شکل سیال ذهن استفاده میکنند، بیشتر میپسندم اما حتی همین سیال ذهننویسی هم راه و روال خود را دارد. با اینحال، هیچ دلیلی وجود ندارد که به دیگر نویسندگانی که به این شکل نمینویسند، علاقهای نداشته باشم. موضوع و طرح آن بسیار مهم است. گاهی بهقدری اسیر تکنیک میشوند که قصهگویی فراموش میشود. این نوع کتابها همانطور که عجولانه و ناگهانی میآیند، به همان شکل هم از صحنه خارج میشوند.
از میان آثار خودتان چطور؟ کدامیک بیشتر مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت؟ فکر میکنید دلیلش چه بوده است؟
و اما از میان آثار خودم، اینکه هر نویسندهای آثارش بهمثابه فرزندانش است و همه را یکسان دوست دارد، این گفته را قبول ندارم چون هیچ پدر و مادری هم برخلاف ادعایشان، همه فرزندانشان را یکسان دوست ندارند. اگرچه همگی عزیز هستند. از میان هشت کتابی که در طی این دوازده سال به چاپ رسیده، «نیمه ناتمام» از نشر آموت و بعد «ویولا» از نشر «برکه خورشید» بهترین کتابهایی هستند که دوستشان دارم اما این به معنای بیعلاقگی نسبت به بقیه نیست. بههرحال هر کدام حال و هوای خودشان را دارند. دلیل مورد استقبال قرار گرفتن شاید ارتباط برقرارکردنِ بیشتر خواننده است. بارها به من گفتند عزیز در نیمه ناتمام یکی از بستگانمان بود یا مهناز بهنوعی تداعیکننده یکی از خاطراتشان بود. در هر صورت هر خواننده با هر اثری که به یکی از خاطرات زندگیاش نزدیکتر باشد، ارتباط بهتری برقرار میکند. باقی هم بهطورقطع لطف خوانندگانم بوده و است.