بامداد جنوب- وندیداد امین:
کوروش جوانروح در ۲۴ شهریور سال ۵۱ در شهرستان رامسر از پدر و مادر صومعهسرایی به دنیا آمد. وی دانشآموخته رشته رادیولوژی (کاردانی) و روانشناسی بالینی (کارشناسی ارشد) است. دغدغههای اصلی جوانروح شعر، نقد ادبی، نگارش متنهای اجتماعی و روانشناسی در قالب روانشناسایی مثبت است که بهصورت ستون ثابت در دوهفتهنامه «دوات» به چاپ میرسد. وی سابقه چاپ شعر، نقد و متنهای اجتماعی در روزنامههای «ابتکار»، «گیلان امروز»، «گلچین گیلان»، «پگاه»، «توسعه جنوب»، «کارگر»، «روزان» و نشریه «گیلهوا» ویژه شعر و داستان، «تجربه»، «افلاک»، «سخن»، مجله الکترونیکی «سوگواران ژولیده»، «فرا سپید»، «پیادهرو»، «چوک»، سایت «وازنا»، «آن دیگری» و «آنا» را دارد.
جوان روح در رابطه با فعالیتهای ادبیاش میگوید: «در ابتدا شعر کلاسیک مینوشتم سال ۸۱ مجموعه «باورم کن» را چاپ کردم. دفتر دومم «علی نام» بود. «چند قدم مردانه در جهنم» را در سال ۸۴ چاپ کردم که شامل رویآوری من به شعر معاصر بود. شعر قدما و مدرن را پر از سیاهنمایی، ناامیدی، مونثپرستی و سرشار عقدههای جنسی میدیدم. برای گریز از چنین برخورد روانی با احساسات و هیجانات شاعرانه تصمیم گرفتم با دوری از جزعفزع و غمگرایی، شعر بلندمآبانه را که ناشی از نگاه انسانمدارانِ به هستی است، بنویسم و از شاعرانی که در شعرهایشان چنین رویکردی داشتند، الگو گرفتم. در این مسیر خود را مقید به اصولی چند در قالب «شعر سخت» کردم که بیشتر ساختشکنی و فرمگرایی بود و درنهایت باعث شکلگیری مجموعه سوم به نام «وقتی نبود» شد که در سال ۸۷ به چاپ رسید». در مقدمه این کتاب، نگرش و گرایشهای روانشناسانه و زیباییشناختی خود را با رویکردِ شعر سخت در چند بند خلاصه کردم که شامل دوری از نهان مردگی و طرحاندازی اندوهی بلندمآبانه که برخاسته از والا تباری روح حقیقت خواست یا شعر انسانگرایی، جریان ضخیم خشم بهعنوان کانون اکتشافی بیان همراه با کارکردهای ذهن سیال، حذف من شخصی بهعنوان تنها مرجع تشخیص صلاحیت و ارجاع واژهها به سمت منهای همسان یا ناخودآگاه جمعی، پرهیز از مونثپرستیهای سنتی در اتمام بازیهای اوهامی جنسیتی و رسیدن به کلیت شکیل پریوارگی درون، بازی کردن با تحکمهای سیاست بهنوعی بازی گرفتن آن به شکل گریز از نظمهای تحمیلی- ساختاری. با کوروش جوان روح، حول مقوله شعر و دیدگاههایش به بحث نشستیم که قسمت نخست این گفتوگوی مفصل در این شماره از روزنامه منتشر میشود.
مایلم برای شروع گفتوگو، از شما بپرسم که جریانهای عمده شعری را در این چهار دهه به چه شکل، صورتبندی میکنید؟
صورتبندی و زمانمندکردن شعر در قالب جریان، ما را به طبقهبندی میرساند و یک تناقض آشکار در این میان اتفاق میافتد و آن، این است که با جریان که یک امر مستمر و در ارتباط با دیگر اتفاقات ادبی است و در یک شروع به تداوم میرسد؛ نمیشود بهراحتی به تفکیک و طبقههای مقولهای رسید. جریان در شعر اگر قرار بر اتفاق دارد در یک صورت معنا پیدا میکند که ما به شکل پیوستار به یک پدیده بنگریم که با قابلیت گسترش فراگیر مختصات زمان را شکسته، تاثیر فرازمانی بگیرد. حدوث زمانی و گسترش مهمترین شاخصه جریانهای ماندگار است که در این میان مهمترین جریان حادث، نفس شعر است که وجود فرازمانی یافته است. نفس میکشد؛ نفس میدمد و زمین و زمان را بدان دم زنده میکند. این وجود در موجودیت ماورایی، صورت معشوقگونه دارد که در دلربایی از محیط و زمان و انسان دامگستر است، به ناچاری میکشاند و دچار میکند.
طبیعت شاعراست؛ زمان شعر میگوید و انسان از نهاد چنین شاعران ذاتی کلمات برداشت میکند اما برای فهم پدیدهها ناگزیر بهصورتبندی هستیم تا مطالعه تاریخ ادبیات روشمند شود. سبک و جریان مهمترین اتفاق در علت پذیری شعر است. شعر قائل به صورتهای مختلف است که متناسب با قدرت ایجاد و بروز شکل به شکل میشود تا جوابگوی نیازهای زیباییشناسانه عصر خود باشد. پدیدهها در هر صورت، در صورتبندی اتفاق، فارغ از محیط یا جغرافیای حدوث و حرف قابل رصد نیستند. اقرار میکنم که با چنین مقدمهای دنبال فرار از تاریخنگاری هستم و معمولا در تبارشناسی باید دقت عمل بسیار به خرج داد تا نه از اشارات متعین که از حذف اشخاص یا صداهای ناشنیده و نادیده به علت شکلگیری آن اتفاق حقیقی نزدیک شویم. اینکه نیما متناسب با مدرن شدن جامعه ایرانی و تشخیص ناتوانی سبکهای کلاسیک در بازنمایی و فرانمایی احساسات به چالش کشیده شده جامعه نوپا از کجا و با برداشت کدام ایده به شکست قالبهای وزنی رسید و پدر شعر فارسی شد و شاملو با آن زبان آرکائیک و دست انداختن در جهان کلمات نوشتههای کلاسیک شعر سپید را درحرکتی پسانیمایی شروع کرد و فارغ از این دو حرکت کلان افرادی مانند تندر کیا و هوشنگ ایرانی و ... با زبانی پیشرو خروسجنگی شدند و سیال ذهن را در نگاهی پستمدرن به شعر کشاندند که بعدها پس از استقبال نشدن از آن در همان زمان بروز زمینه شعرهای زبان محور و ساختارشکن در دهه هفتاد شد و تفکر شعرهای زبانی براهنی و هنر برای هنر و شعر متفاوت را با شاعران آوانگارد و نوجو در نظریههای کوچک و جزیرهای بنا نهاد و موجهایی مانند ناب و نو که فرمگرایی را به حجم کشاندند و رویایی شدند و... دهههای 80 و 90 که بیش از آنکه ما را شاهد اشخاص یا جریانهای نامآور کند، بیشتر به رونمایی روشهای التقاطی پرداخت که تجربههای متکثر را در یک سرسامی نشانهها و چندصدایی با سرعت و شتاب دنیای مجازی به نمایش درآورد و مدعیان دهههای پیش را به چالشِ و پاسخگویی در دهههای پیش رو کشاند و...طرح کلانی است که میتوانم متناسب به گرایشهای ادبی خود در چند خط ردیفکنم. دهههایی با شکست قالبها و ایجاد وزن ذاتی با موسیقی کلمات، انسانگرایی، فرمها لابیرنتی و ساختارشکنی، ذهن سیال، چندصدایی، قطعیت نداشتن در پایانهای باز و بازیهای زبانی و... که همراه با شکست قدرت رسانهها در حذف صداهای کوچک میرود، دوره جدیدی برای شعر رقم بخورد.
ظاهرا با توجه به شواهد و قرائن، در دو دهه هفتاد و هشتاد شاهد دو جریان عمده افراط و تفریطی بودهایم. یکی بهافراط کوشید تا رادیکالترین فرمها را به رخ بکشد و دیگری که سهلانگاری را بهجای سادهنویسی القا کرد. دهه نود کجا قرار دارد؟ تحلیل شما از این چند رویکرد عمده چیست؟
هر افراط و تفریطی در یک نقطه اعتدال به عادت یا رفتار موردپسند یا معمول گرایش دارد. بین ترس و گستاخی نقطه اعتدال شجاعت است بین غرور و تواضع بیش از حد کرامت نفس اما در شعر چگونه این افراط و تفریطها معنا پیدا میکنند و نقطه تعادل کجاست؟ زمانی که تندر کیا و هوشنگ ایرانی شعر هنجارشکن و پیشرو را آزمودند، در همان دوره به تمسخر گرفته شدند اما در دهه نود مورد اقبال و بازخوانی شاعران زبانمحور است و نیما هم برای شاعران متعصبِ کلاسیک نمادی از دیوانگی در شکست وزن... اما چه اتفاقی برای چنین رفتار افراطی بهزعم بسیاری از محافظهکاران ادبی افتاد؟ آیا این شاعران در این رفتار ناهنجار جلوتر از زمان و جامعه ادبی بودند و اگر قرار بر شکست در این سرسختی بود اصلا اتفاقی به نام شعر نو و آوانگارد میافتاد؟ این افراط و تفریط گاه در نقطه تعادل به رفتار محافظهکارانه میرسد و این باعث ایستایی در حرکتهای نوین میشود. بهنظر نه فرمگرایی، افراطی است نه سادهنویسی، تفریط... اگر بنا را بر الزامات تغییر در یک تفکر واگرا بگذاریم اما شرط عقل این است که در این رفتار متفاوت، جهت تغییر به سمت شعر حقیقی گرایش داشته باشد؛ وگرنه هر تفاوت در بیاساسی باز درگیر تکرار شده، به یک عادت آزاردهنده میرسد.
فرمگرایی و شکست ساختار با این تفکر شکل گرفت که محتواها ثابت کند و برای گریز از این تکرار معناهای متعین، ناگزیر باید روی ساختار و شکل بیان متمرکز شد و سادهنویسی را اگر بهعنوان جریان مقابل در نظر بگیریم، برای محتوا به تزئینات ساختی سادهتری تن داد تا ما را به لایههای معنایی برساند. شعر را بهخاطر ذهن در جهت یادسپاری و کاربرد نزدیکتر کرد. به نظر این دو گرایش در ذات خود بد نیستند و در ادبیات کلاسیک هم مسبوق به سابقه است. مشکل ازآنجا شروع میشود که چنین رویکردی در مسیر گسست از ریشهها در راستای شعر اصیل نباشد و در ماهیت و ذات ساختها از شعریت نشانی نتوان یافت؛ بین اغتشاش و فرمهای مهندسیشده ازیکطرف و سادهانگاری و بیتوجهی به زبان و چگونگی بیان ما را به نقطهای برساند که نه شعری در کار باشد نه شعوری در این تفاوت گزینی... به نظر دهه هشتاد و نود را باید دوره آزمون و خطا نامید. شاعران زیرک در این دوره با درک درست از تجربههای شاعران گذشته، با بینش و تفکر فراشناختی و با زیباییشناسی منحصربهفرد که برخاسته از جهانبینی خودساخته است میتوانند به روشها و تجربههای نوین برسند اما آنچه در حال اتفاق است بیشتر تکرار همان رفتار پدرخواندههای ادبی است.
در فرمگرایی و ساختشکنی هنوز شعر دهه هفتاد خود را سردمدار تغییر و نظر میداند و در سادهنویسی هم شاهد حزب باد هستیم و شعرهای فستفودی و سادهانگارانه ما را با تولیدات کارخانهای کالاهای همشکل مواجه کرده است. فرمگرایی و سادهنویسی، جریانهای متناسب با پیچیدگی ساختار زندگی، سادهدوستی و سرعتگزینی در نهاد جامعه صنعتی و در هم گسیخته است اما چگونگی اجرای آن نیاز به شاعران نابغه دارد که دارای جهانبینی مستقل باشند. دنیای مجازی با تمام مزایا و کارگشایی مهمترین آسیب را در انحراف جریانهای اصیل داشت و آن دعوت به همسانی و همگونی است. کپی و تکرار، فرم در هم گسیختهای از سادهانگاریهای لجامگسیخته است.
آنچه شما این روزها در حال تجربه کردنش هستید شعری است موسوم به «شعر سخت» که بیش از آنکه درونمایهای هستیشناختی یا انسانمدار داشته باشد، از صبغههای روانکاوانه پررنگ شده است. آیا این غلظت محتوایی را حاصل تجربه زیسته شما بدانیم؟
شما از منتقدین خوبی هستید که شعر روز را با آگاهی رصد میکند و چند تحلیل بر شعرهایی از من داشتید. میدانم که چنین برداشتی از شعرهای من بر اساس اندیشمندی شماست. عملکردی که فارغ از تجربههای زیست شده است؛ رفتار مصنوعی و مهندسیشده در شعر را رقم میزند. لازم میدانم عنوان کنم که پایاننامه ارشدم بررسی رابطه بین سبک زندگی و سرسختی روانشناختی با شادکامی بود. ترکیبی از نگاه انسانمدارانه آدلر به زندگی که نیروی خلاق، روابط بین فردی و علایق اجتماعی را برجسته کرده است؛ سرسختی کوباسا که تعهد، کنترلکننده درونی و چالشپذیری و مقاومت را ارزشگذاری میکند و شادکامی و نگاه مثبت به زندگی که برخاسته از روانشناسی پستمدرن و مثبت اندیشانه سلیگمن است. برای من خاستگاههای مذهبی و عرفانی نیز بهعنوان یک امر انضمامی به بنمایه شخصیتی اشاره دارد که انسان دشواری وظیفه است. نسبت به خود و همنوع. شاعر کانون درد و خودسوزی است اما در مقابل شکست، ناپذیرنده است ولی یادآور. یادآور فقدانها؛ فقدان زیباییها. این نوع فرانمایی، سیاهانگاری نیست. در یک عزتنفس میتواند زخم بردارد؛ به طنز برسد؛ دورنمای خویش را در اندوه فلسفی به جهان پندارها بکشد و زیباترین نگارهها را متصور شود. این نگاه انسانگرایانه با پشتوانه روانکاوانه شعر سخت را در مظان اتهام قرار میدهد که با اثر شاعرانه مواجه نیستیم. یک نگاه غلظت یافته از باورها و نظریههای روانشناسی است که با شکست قواعد متریک زیباییشناسی به ناشعری میزند. اصولا ما با یک عادت اجتماعی و فرهنگی دست و پنجه نرم میکنیم که همذاتپنداری با شکستها و نداریها برایمان جذابتر است.
والامنشی و حقیقتمداری در گزینش دردهایی که به فقدانهای اساسی اشاره دارد تا غم نان به دیده شک مینگریم. این گذشت از من شخصی و تکثیر و تکثر از خود شاعر شروع میشود. این خودسازی ریشه در ادبیات عرفانی دارد و امر غریبی نیست. آن چیزی که در تفاوت گزینی در این چند دهه برجسته شده است بیشتر روی برون داد در غالب شعری است که برخاسته از نظریهها و تفکرات ترکیبی و حدیث نفس است. خودسازی شاعر امری مغفول است. بهخاطر همین ما بیشتر شاهد ضعفانگاری، آنیماهای زخمخورده و شعر شکست هستیم. در جایی که تجربههای زیست شده از زندگی بیرون میزند شاعر به اندیشه متوسل شده با تئوریها، داشتههای علمی و خواندهها را در قالب هر تعریفی به شعر سرازیر میکند. ما اثرها و متنهای شگفت در ترکیبات نامتعارف زیاد میبینیم اما شعر زندگی نیستند. شعر مطالعه و مصنوعی است. جهانبینی ندارد. شعر ریاضت و تجربههای منحصربهفرد نیست. از روی دست همدیگر نوشتن و محتواهای تکراری در قالب مونثپرستی و هنجارشکنیهای دم دست است. سیاسیکاری و سطحیانگاری در اعتراضات مدنی و اجتماعی عادت مالوف طیف وسیعی از شاعران همرنگ است. اشاره به این فقدانها لازمه جامعه ادبی است.
این آسیب همگانی در سطح کلان غیرقابلانکار است و مانع از خودفریبی میشود. اول از خودسازی به یک خودباوری باید رسید که شاعر قراراست تاثیرگذار باشد نه بهعنوان نماد شکست و خودزنی راوی کلان نداشتهها و آرمانهای سوخته شود که در یک افسردگی اساسی ناتوانیها را به عالم و آدم فرافکنی میکند. در حقیقت شعر سخت یک رویکرد روانی نیک نگاه تلفیقی با الگوبرداری از شاعران والامنشی است که لحظههای ناب را زیستهاند و به امری شگرف رساندهاند. لازم به یادآوری است، هنر درمانی که در کنار سایر شاخهها از شعر نیز در بهبود ساختهای شناختی و تنظیم هیجانی بهره میبرد به جنبههای مثبت کلام متکی است. در راستای همان صبغه سایکودینامیک که فرمودید میتوان با بهرهگیری از سیال ذهن و تداعی آزاد در هنگامه سرایش جهت کشف ناشناختههای روان و ناخودآگاه اشخاص پرداخت که میتواند در روانکاوی شرایط جدیدی برای بینش و شناخت آسیبهای روانی را در رویاپردازی رونمایی کند.