بامداد جنوب- وندیداد امین:
محمدرضا ذوالعلی، متولد سال 53 کرمان است. از سالهای انتهایی دبستان به کتاب علاقهمند شد و از همان زمان بهطور مرتب مشغول خواندن و کسب تجربه شد. به اقرار خودش کتاب خواندن لذتی بود که با هیچچیز عوض نمیشد. بعدها حدود اوایل دبیرستان به نوشتن تمایل پیدا کرد. نوشتههایش دلمشغولی بود و توصیف. وصف چیزهایی که میدید، احساسات و بیان عواطفش. بهنحویکه فرم داستانی نداشت اما بعدها خیلی بهکارش آمد. ذوالعلی در رابطه با آن فضا میگوید: «سال 87 بود که متوجه شدم جلسات داستانخوانی در کانون هنر کرمان برگزار میشود. اواخر مهر بود. به ان جلسات رفتیم و ماندنی شدیم. چند هفته که گذشت، جسارت نوشتن پیدا کردم و اولین داستان کوتاهم شکل گرفت، اسمش این بود: «یک داستان عاشقانه رئال».
وی از آن روزها تا الان هفت رمان و حدود صد داستان کوتاه نوشته است. از رمانها «بُلوار پارادیس»، «افغانیکشی» و «نامههایی به پیشی» چاپ شده و بقیه هم در دست اقدام است. خودش، هدف از نوشتن را اینگونه شرح میدهد: «هدفم از نوشتن کمی برای خودم هم گنگ است. شاید دلیلش معنابخشی به زندگی باشد و شاید جاودانگی، شاید هم لذت خلقِ جهانی که تمامش متعلق به من باشد و شاید هم همه موارد بالا. دقیقاً نمیشود گفت. همانطوری که نمیتوانم واضح بگویم آرزویم در این وادی چیست؟! بهطور قطع دوست دارم بچههایم یا کتابهایم عاقبتبهخیر بشوند و تعدادشان به مرز سهرقمی برسد. جایزه پولیتزر خوب است. نوبل هم دوست دارم. بههرحال آرزو بر هیچکس عیب نیست!».
در خصوص آشنایی با دیدگاهها و نظرگاههای ادبی و هنری محمدرضا ذوالعلی، گفتوگویی با وی ترتیب دادهایم که در ادامه میآید.
نخست بگویید تعریفتان از «ادبیات» چیست؟ مثلا ادبیات چه وجه تمایزی با فلسفه یا علوم طبیعی دارد؟
تعریف کردن کار سختی است، چون ممکن است وجوه امر مورد تعریف در گزاره گفتهشده نیاید یا اینکه چیزهایی در تعریف بیاید که حضورشان برای امر مورد تعریف الزامی نباشد و یا اینکه امر مورد تعریف درگذر زمان برخی از خصوصیات خود را از دست بدهد یا خصوصیات جدیدی کسب کند و از دایره تعریف صورت گرفته خارج شود. در نتیجه تعاریف میتوانند گمراهکننده، ناقص و مبهم باشند. ادبیات هم از این امر مستثنی نیست اما درعینحال از تعاریف گریزمان نیست. اما ادبیات سخنی مکتوب است که از حد عادی سخن و کلام ازلحاظ زیبایی و استحکام و کاربرد صنایع ادبی فراتر رفته باشد و توان تاثیرگذاری حسی بر مخاطب را داشته باشد و اینکه ادبیات چه فرقی با سایر نثرها مثلا نثرهای علمی یا فلسفی دارد باید بگویم در علوم طبیعی یا انسانی زیبایی و بهاصطلاح ادبیت متن در درجه اهمیت کمتری قرار دارد و مهم رساندن مفهوم یا پیامی است و در این موارد گاهی کلام هر چه سادهتر به مقصود نزدیکتر. در حالی که در ادبیات کشف پیچیدگیهای کلام خود یکی از لذتهای مهم است. گرچه هستند و بودهاند کسانی که توانستهاند در همان علوم طبیعی یا فلسفه سطح ادبیت کلام را تا حد یک اثر ادبی بالا ببرند. کسانی مثل بیهقی یا نیچه یا شریعتی و باستانی پاریزی.
نحوه شکلگیری یک داستان به چه نحو است؟ جرقه اولیه چگونه شکل میگیرد و به کجا ختم میشود؟
داستانها بیشتر از یک لحظه یا یک آن شکل میگیرند. یک موقعیت انسانی یا یک انسان. یک جمله که با لحن خاصی گفته میشود. یک حرکت بیخودانه. نحوه نشستن خاص یا غریب یک مرد یا زن که شما نگاهش میکردید و چیزی در ذهنتان جرقه میزند که وای این حرکت یا حرف چقدر غمگین یا مایوس یا مضحک است... باقی کار پروراندن این لحظه است. آب دادن همین بذری است که توی ذهنتان تهنشین شده و بهطبع هرچه عمیقتر رفته باشد و ذهن شما غنیتر باشد، محصول و نتیجه بهتر است اما اینکه این بذر به کجا ختم میشود؟ در حقیقت بسیاری موارد آن اول نمیفهمم. دیدی ندارم که داستان مرا به کجاها میبرد... پایان داستان معمولا کمی بعدتر موقع نوشتن رخ میدهد. البته نه زیاد دیر. جایی حدود یکسوم اولیه داستان. در این موقع باید بفهمم پایان تقریبا چه جور جایی خواهد بود. گاهی این پایان روشن و واضح است و گاهی فقط کورسوی مبهمی است.
داستانهای شما اغلب روایتمحورند یا نقشپذیر و شخصیتگرا؟
داستانهای کوتاه من بیشتر موقعیتمحور هستند تا شخصیت و یا حادثه محور اما در رمانها نمیشود گفت کدامشان بیشتر رخ میدهد؛ یعنی اصرار یا اجباری ندارم که داستان حتما شخصیت محور شود یا چیز دیگری. سوژه این را تعیین میکند. رمان «نامههایی به پیشی» موقعیت محور است. «بلوار پارادیس» ترکیبی از حادثه و شخصیت و موقعیت و «افغانی کشی» حادثهمند است.
نظرتان راجع به مقوله «زبان» و کارکردهای بیانی چیست؟
اگر منظورتان این است که زبان در داستان غایت و هدف است یا ابزار؟ باید بگویم زبان در داستان ابزاری برای بیان یک حس یا مفهوم است. در رمان تا مدتها شاید تا حدود زمان فلوبر زبان آن اهمیتی را که مثلا در شعر دارد، نداشت. لااقل نسبت به پیرنگ و شخصیت نداشت. به نظر من هم تاکید بیش از حد بر زبان و تلاش برای خلق زبان خاص در رمان، شمشیر دو لبهای است که ممکن است کلیت داستان را لنگ کند. بشخصه از داستانهایی که فقط زبانآوری دارند، مملو از بازیهای زبانی و آرایههای ادبی است اما شخصت جالبی یا پیرنگ مستحکمی ندارند، بدم میاید. به نظرم این نوعی فریبکاری است برای پوشاندن ضعف در طراحی پیرنگ یا خلق شخصیتهای تاثیرگذار. عنصر اصلی داستان شخصیت، پیرنگ و فضاسازی است زبان باید اینها را در یک مجموعه منسجم گرد هم آورد اما نباید باقی عناصر داستان را به محاق ببرد و خودش همهچیز داستان شود.
الگوی خاصی در عرصه نویسندگی دارید؟ کار کدام نویسنده معاصر را بیشتر میپسندید؟ و چرا؟
الگوی خاصی ندارم؛ یعنی اینطور نیست که بخواهم مثلا از مارکز تقلید کنم. منظورم تقلید آگاهانه است. وقتی کسی صرفا از کافکا تقلید کند یا از کارور بهطبع خودش را از دستاوردهای باقی بزرگان محروم میکند و در نهایت تقلید بهندرت راهگشا و دلپذیر بوده اما اینکه از چه کسانی تاثیر گرفتهام؟ خب، خیلیها بودهاند. از نویسندگان ایرانی، جلال و شریعتی در زمینه زبان بر قلمم تاثیر گذاشتهاند؛ گرچه جهانبینیشان را قبول ندارم. از داخلیها فروغ و سهراب هم هستند که تاثیرشان بیشتر به جهانبینی و نوع نگاه مربوط است. از نویسندگان خارجی، داستایوفسکی عشق بزرگم بوده و خواهد بود. گرچه قلهای که او ایستاده عملا قابل تقلید نیست و بیشتر آدم را حسرت میدهد. کوندرا هم نویسنده بسیار مهمی برایم است. با نظر او راجع به رمان موافقم که میگوید رمان باید شبیه یک میز شام با انواع غذاها باشد و نهفقط یک غذا. در رمان «نامههایی به پیشی» به این حرف او نزدیک شدهام. البته امیدوارم شده باشم. همینگوی و کافکا و مارکز هم قابل کتمان نیستند. بههیچ عنوان.
از بازار نشر و توزیع رضایت دارید؟ آیا با انتشاراتیها مشکل خاصی نداشتهاید؟
افتضاح است. ناشرها عمدتا بسیار ضعیف و غیرحرفهای هستند. مثل خیلی جاهای دیگر که ضعف در مدیریت و برنامهریزی خودشان را با اجحاف در حق دیگران جبران میکنند. ناشرها، خیلیهایشان، اشتباهات خودشان در انتخاب کتاب، توزیع، چاپ، طراحی جلد و سایر مباحث نشر را با دزدی از حق نویسنده جبران میکنند. ناشری که هم کار بزرگسال هم شعر کودک هم طنز هم مرثیه هم تحقیق هم مینی مال و هم ترجمه چاپ میکند بهطبع نمیتواند همه کارها را بفروشد و انبارهایش پر میشود و آن وقت طلبکار نویسنده میشود. بحث توزیع هم بحث دیگری است پر از آب چشم. توزیع و پخش کتاب بسیار ضعیف و فاقد ریسک و خلاقیت است. در مجموع کار با ناشر بسیار سخت است. هیچ اعتمادی به آنها نیست و قولشان برایشان ارزشی ندارد.
بهنظر شما، حمایتهای دولتی تا چه میزان برای یک نویسنده ادبی حیاتی و اثرگذار است؟
با دخالت دولت بههر نحو و هر شکل در محیط فرهنگ و هنر مخالفم. دولتیان در هیچ زمینهای از اقتصاد، ورزش، هنر، بازار و...موفق نبودهاند و هر جا که پا گذاشتهاند، آن را خراب و فاسد کردهاند. کاش کارمندان حوزه فرهنگ و هنر دولت در تمام سطوح فقط به گرفتن حقوق اکتفا میکردند. کاش همان خواب نیمروزشان بود تا یکنفس هنر را نیازارند. البته در زمینههایی مثل رفع اختلافات یا قانونگذاری در حوزه مسائل قانونی و حقوقی مثل اختلاف ناشر و نویسنده دولت میتواند کارهایی بکند اما در باقی مسائل اصلا. حمایتهای دولتی فقط کار را خراب میکند. چون حمایتهایشان سوگیرانه، جهتدار و در بهترین حالت ناعادلانه است.
وضعیت فضای ادبی استان کرمان را چطور ارزیابی میکنید؟ از حال و روز نویسندگان کرمانی برای ما بگویید!
کرمان قشر متوسط شهری خوبی دارد که بستر مناسبی برای رشد داستان و رمان دارد. وجود خردهفرهنگها و اقلیمهای متنوع جغرافیایی و سوژههای گسترده و بکر به این خاک غنای بیشتری میدهد. فضای ادبی کرمان در میانمدت روشن است. نویسندگان خوبی داشته و دارد. هوشنگ مرادی، بلقیس سلیمانی، کرمانی، محبی، زنگیآبادی، علی مرادی، شریفی نعمتآباد و... حالا حالاها این چراغ را روشن نگه خواهند داشت. در نسل بعدی مجتبی شول و هستی قاسمی و دیگران هم هستند که در صورت جدی گرفتن کار میتوانند حرفهای زیادی برای زدن داشته باشند. احتیاج به زمان هست تا اهمیت و وزن داستانهای کرمان شناخته شود.
چه پیشنهاد یا توصیهای به نویسندگان نوجو و جوانتر دارید؟
اگر عاشق ماشینهای شاسیبلند هستید، اگر بیست و پنج سالتان است و دُن کیشوت و داستایوفسکی و کوندرا و کافکا را نخواندهاید، اینجا نمانید بهدردتان نمیخورد. باید توان خوب دیدن، خوب شنیدن و خوب احساس کردنشان را بالا ببرند. باید بتوانند زندگی درویشانه را تحمل کنند. باید از انتظار کشیدن نترسند. اگر این کارها را نمیتوانند اصلا وارد حوزه قلم نشوند. نوشتن کار بسیار سختی است. اصلا آن چیزی که فکر میکنید نیست. قهوه خوردن و سیگار کشیدن و تایپ کردن و شب تا دیر وقت توی کافیشاپها گپ زدن نیست.
کمی هم از اهداف و فعالیتهای آینده خودتان در عرصه نویسندگی ادبی بهخصوص داستاننویسی بگویید.
هدفم این است که تا 10 سال آینده سالی یک کتاب چاپ کنم. در درازمدت بهطور قطع باید به ترجمه کارهایم فکر کنم و در نهایت نوبل چیزی است که همه را وسوسه میکند.