bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۱۰۳۷
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۱۷ - ۰۲ اسفند ۱۳۹۶
لادن صهبایی‌قدیمی در گفت‌وگو با بامداد جنوب:
کِز کرده بود کنار دیوار، نوارِ نورِ زیر در رفته‌رفته کم‌سو می‌شد. شب دیگری در راه بود اما دیگر صدای باران نمی‌آمد. با ‌وجود این، سرد بود. خیلی سرد و هنوز گرسنه‌اش بود. چانه‌اش را گذاشته بود سر زانوهایش و گوش‌هایش را تیز کرده بود. غریبه باز هم می‌آمد؟ می‌آمد و برایش باز کمی نان می‌آورد؟ این بار که می‌آمد کمتر می‌ترسید، شاید جرات می‌کرد برود جلو. شاید جرات می‌کرد بپرسد چرا اینجاست.
مسوولیت یک نویسنده بیان دردهای جامعه است!بامداد جنوب- وندیداد امین:
«کِز کرده بود کنار دیوار، نوارِ نورِ زیر در رفته‌رفته کم‌سو می‌شد. شب دیگری در راه بود اما دیگر صدای باران نمی‌آمد. با ‌وجود این، سرد بود. خیلی سرد و هنوز گرسنه‌اش بود. چانه‌اش را گذاشته بود سر زانوهایش و گوش‌هایش را تیز کرده بود. غریبه باز هم می‌آمد؟ می‌آمد و برایش باز کمی نان می‌آورد؟ این بار که می‌آمد کمتر می‌ترسید، شاید جرات می‌کرد برود جلو. شاید جرات می‌کرد بپرسد چرا اینجاست. حتی تقاضای یک لباس گرم می‌کرد تا این‌طور نلرزد. هرچند که چشمانش کم‌کم خمار می‌شدند. بدنش از سرما بی‌حس می‌شد و خواب توی چشم‌هایش می‌دوید. فکر کرد می‌خوابد، فقط کمی! صدای در و زنجیر بیدارش می‌کند... حتما بیدارش می‌کند...» (قسمتی از رمان «موهایم را بباف» نوشته لادن صهبایی‌قدیمی)
لادن صهبایی‌قدیمی متولد ۱۳۶۵ در مشهد است. سومین و آخرین فرزند خانواده که تحصیلاتش را در رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد مشهد به پایان رسانده است. وی چند سالی به‌عنوان تحلیل‌گر نرم‌افزار مشغول به کار بود اما با تولد فرزندش به‌ناچار به‌صورت رسمی این شغل را کنار گذاشت؛ هرچند صهبایی‌قدیی هنوز هم فعالیت‌هایی در رشته خودش و برنامه‌نویسی موبایل به‌صورت جسته و گریخته انجام می‌دهد.

وی درباره زندگی‌اش و نحوه ورودش به عرصه نویسندگی به‌صورت رسمی در گفت‌وگو با بامداد جنوب می‌گوید: «سال ۸۴ ازدواج کردم و نوشتن را به‌صورت رسمی از سال‌های ۸۵- ۸۶ شروع کردم اما قبل از آن‌ هم نوشته‌های بسیاری دارم که هیچ‌وقت به‌جایی نسپردم. اولین کارم در نشر علی با نام «دنیا را رها کن» به چاپ رسید که تجربه نویسندگی‌ام در نوزده یا بیست‌سالگی‌ام به شمار می‌آید. بعد از آن به‌خاطر مشغله‌هایی که داشتم و تولد فرزندم از نوشتن نه این‌که دست بکشم اما فاصله گرفتم. دومین کارم با اسم «تا کجا با منی؟» هم در نشر علی در آذرماه سال ۹۵ چاپ و با اقبال بسیار خوبی مواجه شد. کار سومم به نام «موهایم را بباف» در حال حاضر با نشر آرینا زیر چاپ است و کار چهارمم «از یک ریشه‌ایم» هم در حال نگارش». از این‌رو، با لادن صهبایی گفت‌وگویی انجام داده‌ایم تا دیدگاهش را حول ادبیات و مسائل پیرامونش جویا شویم که در ادامه خواهد آمد.

گفت‌وگویمان را با این طرح مساله آغاز می‌کنیم که کثرت و همه‌گرایی در ادبیات، آیا به سود ادبیات است یا به ضررش انجامیده؟
ادبیات اگر همه‌گرا شود بسیار عالی است، چون سرانه مطالعه در ایران بسیار پایین است. همه‌گرایی می‌تواند به بالا بردن سرانه مطالعه کمک کند. همه‌گرایی ادبیات به بالا رفتن سطح فرهنگ و شعور منتهی می‌شود و باعث باز شدن ذهن مردم شده و تاثیرات گسترده‌ای در همه ابعاد زندگی‌شان خواهد گذاشت. البته این موضوع می‌تواند پیامدهایی هم داشته باشد. مثلا استفاده ابزاری یا تبلیغاتی از ادبیات. ممکن است برای دوره‌ای ادبیات سخیف چون سیلابی راه را برای خودش باز کند اما طولانی‌مدت نخواهد بود و مردم در نهایت خودشان مسیر درست و غلط را پیدا خواهند کرد و ادبیات جدی را از ادبیات سخیف تشخیص خواهند داد.

شما آفت‌های یک نویسنده ادبی را چه می‌دانید؟ مسوولیت یک نویسنده ادبی در گرو چه مشخصه‌هایی است؟
 یکی از آفت‌ها می‌تواند تقلید باشد. ذهن بسته‌ای که بدون هیچ خلاقیتی موضوعات تاپ شده را هِی تکرار و تکرار می‌کند. خواننده‌ها را از ادبیات زده می‌کند و باعث تغییر سلیقه و یا دیکته کردن موضوعاتی خاص به سایر نویسنده‌ها می‌شود. دومین آفت شاید توجه زیاد به سلیقه دوره‌ای خواننده‌ها باشد، به‌طوری که بدون این‌که دنبال رسالت خاصی باشد خط سلیقه‌ای موجود در بازار را دنبال کند. آفت دیگری شاید درگیر شدن زیاد نویسنده با تکنیک‌ها و ساختار داستان باشد، به‌طوری که اصل داستان را گم کند و در نهایت موقع بستن کتاب خواننده به هیچ جمع‌بندی مشخصی نرسد. مسوولیت یک نویسنده ادبی بیان دردهای جامعه است، کاستی‌ها، حتی التیام بخشیدن بخشی از آنها. در کنارش ایجاد حس آرامش، حس انسان‌دوستی، ایجاد علاقه و انگیزه. بعضی چیزها روی خودآگاه و همین‌طور روی ناخودآگاه انسان تاثیر می‌گذارد. در این مورد، کتاب‌ها از فیلم‌ها و موسیقی تاثیرگذارترند. افکاری که نویسنده از پسِ نوشته‌هایش به خوانند القا می‌کند بسیار قدرتمند است. در اینجاست که حرمت قلم معنا پیدا می‌کند. مخاطب از طریق کتابی که به دست گرفته، دریچه‌ای را به‌سوی نویسنده بازکرده است. نویسنده نسبت به چیزهایی که از طریق این دریچه به ذهن مخاطب وارد می‌کند، مسوول است.

شاعران و نویسندگان امروز و از جمله خود شما، چه توقع و مطالباتی از دولت دوازدهم در خصوص پیشبرد هرچه بهتر سیاست‌های فرهنگی دارید؟
نویسنده‌ها و شاعرها می‌نویسند و دلشان می‌خواهد کارشان دیده شود. شاید اولین گله و انتظار از دولت حمایت از ناشران باشد! ناشرانی که نتیجه زحمات یک نویسنده و شاعر را به عرصه ظهور می‌رسانند و فرصت دیدن شدن می‌دهند اما به قیمتی گزاف و بدون ‌حمایت دولت! در کشور اما تمام آن چیزهایی که باید در قبالشان پول پرداخت کنیم آزاد است! بنزین آزاد است! کاغذ آزاد است. قبوض آزاد است! از دولت انتظار داریم همت کند و همین آزادی‌ها را هم بردارد! در خیلی از کشورها دولت اولین چاپ یک کتاب را می‌خرد و به‌صورت رایگان پخش می‌کند. می‌شود حمایت از ناشر، می‌شود حمایت از نویسنده! تا این حد نمی‌خواهیم اما قیمت کاغذ چرا باید اینقدر گران باشد؟ طوری که نه نویسنده فرصت شکوفا شدن داشته باشد، نه برای ناشر باصرفه تمام شود و نه برای کتابفروش و نه حتی برای خواننده. آخر این معادله چند سر باخت است! نویسنده‌ای که قلمش خشک می‌شود. ناشری که کم‌کار می‌شود و کتابفروشی‌هایی که بسته می‌شوند. بزرگ‌ترین ضربه اما کجاست؟ فرهنگی که رفته‌رفته پایین می‌آید! کتاب‌های روانشناسی که می‌تواند توی قفسه کتابخانه یک خانواده باشد و نیست. کتاب تربیت کودکی که خوانده ‌نشده. کتاب سلامتی که هرگز حتی زیر چاپ نرفته. روح‌های بیمار. فرزندان ناخلف و تن‌های مریض... مگر اینها از این مملکت سرمایه نمی‌گیرد؟ مگر بودجه خرجشان نمی‌شود؟ شعار می‌دهیم پیشگیری قبل از درمان و عمل نمی‌کنیم!

در رمان و داستان‌هایتان، چه کاربردی از زبان را مدنظر دارید؟
سادگی و روانی. با ساده‌ترین کلمات در ساده‌ترین جملات می‌شود مفاهیم بسیار پیچیده‌ای را مطرح کرد. می‌شود لذتی وافر به خواننده داد و خواننده را به داستانی عمیق پیوند زد.

فکر می‌کنید حد تمایز و اشتراک هنر و ادبیات کجاست؟ برای هنر و ادبیات ذات قائلید؟
می‌شود گفت که ادبیات یکی از زیرشاخه‌های هنر است و به‌یقین ادبیات اشتراک‌های زیادی با والد خود دارد. هر دو دارای بُعد زمانی هم هستند و هم نیستند. در هر دو سلیقه و تمایل شخصی بسیار دخیل است. هر دو از روح سرچشمه می‌گیرند و با تمرین و تمرین و تمرین به کمال نزدیک می‌شوند و... و شاید طرح این‌که تمایز ادبیات و هنر در کجاست؟ درست نباشد. هنر به‌عنوان یک والد به فرزندان خود ارث‌های مشترکی داده و بقیه وجه تمایز فرزندانش از هم است. نه وجه تمایز هنر از ادبیات. نقاشی از ادبیات، به‌عنوان دو فرزند از یک پدر متفاوت است. مجسمه‌سازی همین‌طور، موسیقی همین‌طور و... و در مورد قائل شدن ذات برای هنر و ادبیات، به‌نظر من ادبیات خودش به شاخه‌های مختلف تقسیم می‌شود. در شاخه‌ای مثل ادبیات کلاسیک به نظر می‌رسد دارای ذات باشد اما در ادبیات مدرن که مدام به‌روز می‌شود و تکنیک‌های جدید می‌آید، خیر. نمی‌شود در ادبیات مدرن از سبک و سیاق دهه‌های گذشته استفاده کرد. پس‌زده می‌شود... و این موضوع در مورد فرزندان دیگر هنر هم به نظرم صدق می‌کند. حداقل در مورد موسیقی و نقاشی که می‌دانم همین‌طور ست.

 کدام‌یک از آثارتان بیش از همه مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت؟ فکر می‌کنید دلیلش چه بوده است؟
فعلا فقط دو تا از کتاب‌هایم روی گیشه آمده است. کتاب اولم تجربه قبل از بیست‌سالگی‌ام بود. خامی‌ها و کاستی‌های خاص خودش را داشت اما در کار دوم هم تجربه بیشتری داشتم و هم تحقیقات بیشتری و خوشبختانه مورد استقبال خوبی هم قرار گرفت. از دلیلش بخواهم بگویم، به‌غیر از کتاب‌هایی که با بدشانسی دیده نمی‌شوند و یا کتاب‌هایی که بخت و ستاره‌شان بی‌دلیل می‌گیرد غالبا می‌شود گفت که کتاب خوب مسیرش را پیدا می‌کند.

آیا از بازار نشر و توزیع راضی هستید؟ همکاری با انتشاراتی‌ها چه تجاربی برایتان داشت؟
از بازار نشر که راضی نیستم، چون ناشرها راضی نیستند. ناشرها مثل پدر و مادر ما می‌مانند. نباشند نیستیم، هرچقدر هم که خوب باشیم، نباشند همه‌چیز پس ذهنمان می‌ماند و گسترش نمی‌یابد. پدر و مادرِ ناشر هم دولت است ولی یتیم مانده. یتیمی که به‌سختی خودش را روی پاهایش نگه‌داشته است. منتظر یک تلنگر است! نمی‌دانم چرا دلشان نمی‌سوزد و جدی نمی‌گیرند. نمی‌دانم چرا فقط می‌گویند که سرانه مطالعه پایین است و بستر لازم را فراهم نمی‌کنند!

کار کدام‌یک از نویسندگان ادبی معاصر ایرانی و خارجی را می‌پسندید؟ چرا؟
آثار روان را دوست دارم. آثاری که نویسنده تفکر خودش را القا نمی‌کند. قضاوت نمی‌کند. ذهن را شلوغ و خسته و پر هرج‌ومرج نمی‌کند. در آثار خارجی ترجمه نقش کلیدی دارد. هنر مترجم مانند لباسی است که به پیکره کتاب پوشانده می‌شود. در مورد کارهای ایرانی کارهای آقای محمود دولت‌آبادی، جلال آل احمد را دوست دارم و احمد محمود.

چرا ادبیات ما توان جهانی‌شدن را در خودش نمی‌بیند؟ این انفعال از کجا سرچشمه می‌گیرد؟
ادبیات ما پر از سکته است. پر از خودسانسوری. پر از تابوهایی که نوشته ‌نشده. یک دور نویسنده خودش را سانسور می‌کند، یک دور ارشاد، یک دور هم می‌رود زیر تیغ خواننده. پیکره‌اش پاره‌پاره می‌شود... توان جهانی‌شدن نه این‌که نداشته باشد، دارد! اما زخمش می‌زنند. ادبیات زخم‌خورده به درد کدام کشور خارجی می‌خورد؟ به درد کدام فرهنگ می‌خورد؟ کتابی را که ما خودمان در بهترین حالت دست می‌گیریم و می‌فهمیم فلان جایش نویسنده مجبور بوده و حذف کرده، فلان جایش سانسور شده... ذهنمان به‌سختی می‌نشیند نقطه‌چین‌هایش را پر می‌کند، وصله‌اش می‌زند و شاید نصفه و نیمه درک کند در پس ذهن نویسنده‌اش چه بوده. حرف‌هایی که ما در گفتنش مانده‌ایم بقیه کشورها سال‌هاست که گفته‌اند و از رویش عبور کرده‌اند! مثل این می‌ماند که ما با دست و پای‌ شکسته و چوب زیر بغل دنبالشان گذاشته‌ایم! ولی از حق نگذریم کارهایی هم این میان هستند که در ادبیات جهانی درک می‌شوند یا تیغ به بدنشان کمتر خورده یا نویسنده بامهارت خوب بخیه‌اش کرده است. دست ناشران را می‌بوسد که اعتماد کنند و سرمایه‌گذاری کنند برای معرفی نمایندگان ایران به سایر کشورها.

نقش جشنواره‌ها و مسابقات ادبی را در جهت رشد و اعتلای منویات و ذهنیات یک نویسنده چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 مطمئنا بی‌تاثیر نیست. خیلی هم عالی است اما کم تاثیر است. در جامعه ما به نویسنده‌ها بها داده نمی‌شود. کسی آنها را نمی‌شناسد. خواننده‌ها را همه‌جا می‌بینیم. فوتبالیست‌ها را هم خارج از مستطیل سبزشان همه‌جا می‌بینیم اما یک نویسنده را فقط میان کلماتش می‌بینیم و هیچ‌وقت نمی‌شناسیم! این جایزه‌ها و جشنواره‌ها مثل گرم کردن مولکول‌های یک جسم است. آنهایی که گرم شده‌اند، انرژی می‌گیرند و پرشتاب می‌خورند به یکدیگر و حتی کمی حرکت به آنهایی هم که گرم نشده‌اند، می‌دهند اما در نهایت نمود خارجی ندارد. مولکول‌هایی که فقط خودشان می‌دانند گرم شده‌اند! شاید اولش جذاب باشد اما همان جایزه اول و دوم و سوم است که گرم می‌کند و شتاب می‌دهد. برای بعدش به چیزی فراتر از اینها نیاز است.
کمی هم از اهداف و فعالیت‌های آینده ادبی‌تان بگویید.
دلم می‌خواهد به جذاب شدن ادبیات کمک کنم. دلم می‌خواهد خواننده‌های بیشتری را بکشانم سمت کتاب. سراغ ژانرهایی بروم که کمتر مورد توجه و لطف قرار گرفته‌اند. دلم می‌خواهد سلیقه خواننده‌ها ارتقا پیدا کند و هدفم این است که در این ارتقا گامی هرچند کوچک بردارم.

سخن پایانی؟
حرف زیاد است اما حرف جدیدی نیست. آ‌قدر گفتیم و گفتند که شبیه صدای قارقار کلاغ‌ها عادی شده و کسی نمی‌شنود. دلم می‌خواهد روزی برسد که به اسم ایران افتخار کنم، به ایرانی بودن. سخت چسبیدیم و دم از فرهنگی می‌زنیم که چیزی از آن نمانده است. ملتی شده‌ایم غمگین، بی‌هدف، افسرده و خیلی‌هایمان هنوز قبول نمی‌کنیم که حالمان خوب نیست. دلم می‌خواهد مردمم زندگی کردن را یاد بگیرند، در کنارش شاد بودن را. هردوی اینها هنر است. دلم می‌خواهد روزی برسد که افتخارمان گذشته‌مان نباشد! دل‌خوشی‌مان هم وعده ‌و وعید آینده نباشد. دلم می‌خواهد امروزمان را ساخته باشیم. ممنونم از شما، از این فرصت، از خواننده‌های خوبی که شما را دنبال می‌کنند. برای همگی آرزوی روزهایی شاد و موفق دارم.

نام:
ایمیل:
* نظر: