بامداد جنوب- وندیداد امین:
خانه پدریم را بازسازی کردهام، از همان خانهها که هنوز وسط حیاطشان حوض کوچکی است اما کنار حوض جای چند گلدان شمعدانی خالی است. این روزها حیاط مثل آن وقتها محل آسایش نیست، کنار خانهمان ساختمانهای بلندی ساختهاند که باور میکنی هر لحظه ممکن است چشمی در اتاقی در یکی از طبقات تو را نگاه کند که با پیژامه آمدهای نشستهای لب حوض و نان خشک خرد میکنی برای ماهیها (از داستان «نامه»)
فائزه طباطبایی، متولد ۱۳۵۱، وکیل دادگستری و دانشجوی دکتری حقوق بینالملل است.
خود را نویسنده نمیداند چون معتقد است نویسنده کسی است که بیشتر وقتش صرف نوشتن و ملزومات آن میشود. از او یک مجموعه داستان کوتاه، سال ۹۳ توسط نشر هیلا (ققنوس) منتشرشده که سال گذشته تجدید چاپ شد، به نام «حالم خوب نیست».
او کنسول افتخاری مالت در ایران است و کارگاههای آقای کیارستمی را گذرانده است.
در حال حاضر یک داستان بلند و یک فیلمنامه دارد که پس از تکمیل پایاننامه آنها را بازنویسی نهائی خواهد کرد. از آنجاکه به عقیده وی نویسندگی حرفه تماموقت است ایشان خود را نویسنده نمیداند، چراکه مشغلههای زندگیاش زمان چندانی برایش نگذاشته است! نگاهش به آثار ترجمهای نگاهی مثبت است و آثار ایرانی را در حالتوسعه میبیند. در ادامه بیشتر با نظرات ایشان آشنا میشویم:
1- در ابتدا مایلم بدانم چه موضوعی باعث شد وارد عرصه ادبیات شوید؟
تصمیم قبلی نبود. از انشاهای مدرسه شروع شد و به کشویی پر از دستنویس و حالا هم فایلهایی پر از نوشته ختم شد. دفترچه یادداشت سیمی دارم که همیشه همراهم هست هر وقت ایدهای به ذهنم برسد یادداشت میکنم تا شاید روزی بنویسمش. گاهی حتی از خواب بیدار میشوم، آنچه به ذهنم رسیده یا در خواب دیدهام یادداشت میکنم و دوباره میخوابم. نوشتن جوششی است از درون که دائم در حال مهار کردن آن هستم.
چگونه میشود میان رشته حقوق و ادبیات، پل ارتباطی چید؟
رشته حقوق همواره همراه آدم است از تولد (بحث نسب و نام و نام خانوادگی و شناسنامه) در طول زندگی (ازدواج و طلاق و خرید و اجاره و قراردادهای مختلف و دعوا و دادگاه) و مرگ (ارث). وقتی رشتهای اینقدر با زندگی آمیخته است طبعا با ادبیات هم آمیخته خواهد بود. داستانهای زیادی در مورد قضات، وکلا، جرم و جنایت، محاکمه و دادگاه، چک برگشتی و ... نوشته شده است. وکیل بودن آدم را در خط مقدم جبهه مبارزات آدمها با هم قرار میدهد و این یعنی تجربه درد و رنج آدمها از نزدیک.
آیا فعالیتهای شما در عرصه سینما، برروی نگاهتان به داستاننویسی تاثیری داشته است؟
علاقهمندی به سینما، نه ربطی به ادبیات ندارد. هر دو را دوست دارم. اگر موضوعی زیادی ذهنی باشد، بهصورت داستان مینویسم، اگر قابلیت تصویری خوبی داشته باشد، فیلمنامه. فیلمهای اقتباسی معمولا با اقبال عمومی روبهرو میشود اما کمتر فیلمی است که دیده باشم و گفته باشم حق مطلب را بهجا آورده است... دو مدیوم کاملا متفاوت هستند. فکر کنم همه ما وقتی یک داستان خوب میخوانیم آن را در ذهنمان مثل یک فیلم تماشا میکنیم.
کارگاههای زندهیاد کیارستمی چه حال و هوایی داشت؟ ایشان را چگونه انسانی دیدید؟
آقای کیارستمی را اولینبار در یک پرواز خارجی دیدم. کلی با هم حرف زدیم. کارهایش را دیده بودم و مصاحبههایش را خوانده بودم، از مدرسه جم قلهک دنبالش کرده بودم تا آن روز که میرفت یک اپیزود از فیلم قطار را بسازد. سالها بعد که میخواستم در کارگاه ثبتنام کنم. شرط ثبتنام داشتن فیلم کوتاه بود که من نداشتم. داستانها به دادم رسید. آقای کیارستمی داستانها را که خواند گفت میتوانی در کارگاه شرکت کنی. راستش با تشویق ایشان جرات پیدا کردم که داستانها را چاپ کنم. در کارگاه فیلمهای بچهها نقد میشد و خود استاد هم گاهی از کارهایش نشانمان میداد و میگفت چطور ساخته است. مهمترین علتی که تلاش کردم به کارگاههای استاد راه پیدا کنم، بهره بردن از نوع نگاهش به زندگی بود. این نوع نگاه هرچند در آثار هنریاش متجلی بود اما برداشت نزدیک چیز دیگری بود. فرصت مغتنمی که برای آن همیشه خدا را شاکرم.
آقای کیارستمی، انسان فروتن و خوشصحبتی بود. در انتقال تجربیاتش به دیگران گشادهدست بود و خودش میگفت همیشه در حال یاد گرفتن است حتی در کارگاه فیلمسازی. نگاه دقیق و تیزبینی داشت که جزئیات را از دست نمیداد و در تمامکارهایش ستایش حیات و زندگی دیده میشد.
به عقیده شما، آفتهای یک نویسنده ادبی چه مواردی هستند؟
من آدم مناسبی برای پاسخ دادن به این سوال نیستم. من خودم را نویسنده نمیدانم. نویسندگی شغل تماموقتی است. از صبح که بیدار میشوی باید نویسنده باشی و به نوشتهات فکر کنی، در مورد آن بخوانی، در مورد آن تحقیق کنی؛ اگر فیلم میبینی، به موسیقی گوش میدهی، اخبار روز را دنبال میکنی باید در راستای نویسندگی باشد. حتی سفر رفتن و در خانه ماندن هم. من خودم را نویسنده نمیدانم چون یک شغل پرمشغله دارم، مادر یک خانوادهام، درس میخوانم و درس میدهم و هیچکدام از اینها ربط مستقیمی به نوشتن ندارد. آن ساعتهای آخر شب که میماند برای نوشتن، صرفا ارضا حسی فروخورده است تا نویسندگی.
ادبیات ترجمهای را نسبت به ادبیات وطنی چطور ارزیابی میکنید؟
بهترین آثار ادبی دنیا این روزها ترجمه میشود و ما این امکان را داریم که ترجمه یک مترجم خوب را در این آشفتهبازار ترجمه پیدا کنیم و بخوانیم. اثر ادبی درخشان، با ترجمه عالی فارغ از همه آنچه از آن میآموزیم، حس شیرینی در وجود آدم باقی میگذارد که تا مدتها میماند. هنوز هم وقتی چشمم به بعضی کتابها میخورد، آن طعم شیرین میخزد زیر زبانم.
ادبیات وطنی مثل بقیه چیزهای وطنی است، در حال توسعه، هنوز به مرحله توسعهیافتگی نرسیده است. هنوز خیلی راه مانده تا جهانیشدن!
داستان کوتاه شما، پارسال هم تجدید چاپ شد. بهنظر شما دلیل این اقبال چه میتواند باشد؟
راستش من اسمش را نمیگذارم اقبال، کتابی که با تیراژ 660 تا چاپ میشود و بعد از دو سال به چاپ دوم میرسد، مورد اقبال قرار نگرفته است. فقط میتوان گفت تا حدودی دیده شده است.
بهشخصه از بازار نشر و عرضه آثار ادبی رضایت دارید؟
مجموعه داستان من سال 1390 آماده چاپ بود اما سال 1393 وارد بازار شد. سه سال برای چاپ یک کتاب خیلی زیاد است. نشر هیلا که زیرمجموعه نشر ققنوس است کتاب را چاپ کرد. برای من اینکه اولین اثرم را یک ناشر خوب چاپ کند، مهم بود. بعدها تماسهایی از دوستان داشتم که کتاب را پیدا نمیکردند. ققنوس با اینکه خودش پخش هم داشت، مبنا را تقاضای کتابفروشیها قرار میداد. گاهی باید یک هفته صبر میکردند تا کتاب میرسید. بعضیها هم دلسرد میشدند و دیگر دنبالش نمیرفتند. پیچیدگی پروسه چاپ و نشر کتاب خیلی انرژی بر است، آنقدر که گاهی انگیزه چاپ کتاب را بهکل از بین میبرد.
از میان نویسندگان ایرانی و خارجی، آثار کدامیک را دنبال میکنید؟
نویسنده ایرانی یا خارجی خاصی نیست که بگویم کارش را دنبال میکنم. کلا در بازار نشر زیاد پرسه میزنم و زیاد کتاب میخرم. بعضی نویسندههای وطنی هر چه چاپ کنند میخرم که داشته باشم، ولو اینکه هیچوقت نخوانم! سال گذشته، بهترین داستان ایرانی که خواندم «مارون» بلقیس سلیمانی بود و بهترین داستان خارجی «مردی به نام اوه»، هدیههای نوروزیام بیشتر این دو تا کتاب بودند که مطمئن بودم هر کس با هر سلیقهای میپسندد. امسال بیشتر ترجمه خواندهام تا تالیف، کتابهایی که خواندم همه خوب بودند اما هنوز لیست خرید عیدم را تهیه نکردهام.
بهنظر شما ادبیات ایران در آینده به کدام سو خواهد رفت؟
من خیلی به ادبیات خودمان امیدوارم (البته کلا آدم خوشبینی هستم) کلاسهای داستاننویسی حقیقی و مجازی، دسترسی به بهترین آثار ادبی دنیا، وجود شبکههای اجتماعی همه و همه کمک خواهد کرد که نویسندههای خوبی داشته باشیم، البته غم نان اگر بگذارد!
از اهداف و برنامههای آتی هنری و ادبیتان هم برای ما بگویید.
چند داستان بلند دارم که یکی از آنها دو سال است آماده چاپ است بهعلت موضوع حساسیتبرانگیز آن دست نگهداشتهام. دو فیلمنامه که باید دست نهایی رویش کشیده شود.
و سخن پایانی؟
مدل زندگی این روزها عوض شده است. کسی وقت و حوصله خواندن رمانهای بلند را ندارد. فضای مجازی/شبکههای اجتماعی حجم عمدهای از اوقات فراغت مردم را پُرکرده است. دنیای مکتوب دارد جایش را میدهد به کتابهای صوتی و فیلمهای کوتاه و بلند. یک کلیپ کوتاه را میلیونها نفر در همه جای دنیا میبینند. دارم فکر میکنم به اینکه با کدام مدیوم میتوان به مخاطب نزدیکتر بود؟