بامداد جنوب- وندیداد امین:
«... همهچیز میتواند واکسن داشته باشد حتی عشق. سالهای جنگ بود. بابا تازه راهی نمیدانم کجا شده بود و من دامن کلوشی را که مامان برایم دوخته بود، پوشیدم و با موی بافته شمعهای روشن روی کیک تولد دستپخت مامان را فوت کردم. داشتم میرسیدم بهروزهایی که قلبم بتپد و گونههایم سرخ شود. زیر آوار آژیر و باران موشکها نیمای دبیرستانی به آسمان تیره نگاه میکرد و از پلههای پناهگاه بالا میدوید. انگار میدوید تا برسد به هواپیماها و متوقفشان کند. انگار میدوید تا برسد به موشکها و مسیر سقوطشان را منحرف کند» (بخشی از رمان «ارکیدههای من» نوشته فرزانه سکوتی).
فرزانه سکوتی، نویسنده، مترجم و بازیگر متولد ۱۳۵۷ است که فعالیت هنری خود را با سپری کردن دورههای بازیگری در موسسه رسام هنر- زیر نظر مهتاب نصیرپور- و دورههای بازیگری و کارگردانی از کانون سمندریان آغاز میکند. وی دانشآموخته رشته ادبیات فرانسه است و در نمایشهایی چون «دایره گچی قفقازی» نوشته برتولد برشت و کارگردانی حمید سمندریان، «باغوحش شیشهای» نوشته تنسی ویلیامز و کارگردانی محمد داودی، «ملاقات شبانه» کاری از نیما دهقان، «بعدازظهر وحشی» به کارگردانی سیما معدنیپور و «سیزده» اثری از بنفشه توانا به ایفای نقش پرداخته است. سکوتی در این سالها افتخاراتی چون کسب جایزه بهترین بازیگر زن را از جشنواره ملی جوانان بهدلیل بازی در نمایش «آوای باد» به کارگردانی حمید ابراهیمی (سال 82) در کارنامه خود دارد. وی همچنین علاوه بر همکاری با مجلههای نمایش و بازیگری، ترجمه نمایش «سه روایت از زندگی» نوشته یاسمینا رضا (نشر نی/م جموعه دور دنیا نمایشنامه) را به انجام رسانیده است.
سکوتی در خصوص اولین تجربه حرفهاش میگوید: «اولین اجرای حرفهایم را بیستسالگی تجربه کردم. «دایره گچی قفقازی» به کارگردانی استاد سمندریان. علاقهمندیهای من طیف گستردهای دارد و به هر کدام نیز ناخنکی زدهام. زبان انگلیسی، زبان فرانسه، نقاشی، نوشتن، ترجمه کردن. اینها زمان میخواهد و این سالها را من بین این علائق تقسیم کردهام. طَی این سالها مداوم تئاتر کار نکردم اما مثلا نمایشنامه ترجمه کردم. کاری که مداوم انجام دادهام مطالعه بوده که به نظرم حلقه ارتباط همه این علایقم است». با فرزانه سکوتی گپ و گفتی حولِ فعالیتها و دیدگاههایش داشتهایم که در ادامه ارائه میشود.
در ابتدا مایلم در خصوص هنر تئاتر سخن بگوییم. در همه جای دنیا، هنرهای نمایشی همه از تئاتر زاده میشوند و شکل آن را دارند. فلسفه و چیستی هنر تئاتر از منظر شما چیست؟
فکر میکنم هر علاقهمند، نسبت به موضوع موردعلاقهاش، نگاه و فلسفهای شخصی دارد. پس گونهگونی دیدگاهها بهوجود میآید که خود همین گونهگونی زیباست. به نظرم مقصد، همین درک زیباییها در میان آشفتگی جهان است. در این برش از زمان که ما در آن زندگی میکنیم، آشفتگی جهان، جنگها، تحولات، بارش بیامان تکنولوژی و... از همیشه بیشتر است. پس احتمالا لزوم درنگ کردن و آسودن برای روح و روان ما از همیشه بیشتر حس میشود و کدام استراحت و آسودگی بهتر از هنر؟ این بخش کلی است. وقتی به انسانها نزدیکتر میشویم و دقیقتر نگاهشان میکنیم بر پایه استعدادها و علاقهمندیشان، رشتههای مختلف هنر انتخاب میشود، چه ما انجام دهنده آن کنش هنری باشیم و چه مخاطب آن. برای من جذابیت تئاتر، هم بازیگری، هم ترجمه نمایشنامه، هم یک تماشاگر بودن را شامل شده. خیلی شخصی است اما راهی است برای آسودن.
سینما که در حقیقت نمایشی است که یکبار ضبط و بهدفعات پخش میشود، نزدیکترین رابطه را با تئاتر دارد. آیا میتوان گفت که سینمای هر کشور (مثلا ایران) انعکاسی از وضعیت تئاتر آن کشور است؟
درست میگویید. سینما و تئاتر جزء هنرهای نمایشی هستند اما به نظر من نزدیکترین رابطه را با سینما ندارد. شاید افراد و عوامل و اِلمانهای مشترکی در هر دو وجود داشته باشد اما تفاوتها هم کم نیستند. مثلا تهیهکننده و بودجه در سینمای حرفهای رکن اساسی است اما در تئاتر حرفهای ما هنوز جایی ندارد. یک بازیگر درجهیک تئاتر بعد از یک اجرای حرفهای باید منتظر بماند با گیشه تسویهحساب شود، کمکهزینه برسد و... تا بتواند دستمزدش را بگیرد. سینما نیازمند تجهیزات فنی است که هزینه دارند و شاید مهمتر از همه این تفاوت مطرح باشد که اجرای یک نمایش روندی بدون قطع است. شما وارد سالن میشوید، گروه اجرائی کارشان را بهطور زنده انجام میدهند و بعد از پایان کار، سالن خالی میشود. آیا در سالن سینما هم همین اتفاق میافتد؟ احساس میکنم بهتر است سوال را اینگونه مطرح کنیم که آیا میتوان گفت هنر هر کشور انعکاسی از وضعیت آن کشور است؟ در این صورت خواهم گفت که صد درصد هنر تابعی از جامعه خاستگاه خود است. سلیقه مخاطب و جهانبینی و تجربههای هنرمند تاثیر عمیق و متقابل بر هم دارند.
سالنهای تئاتر کشور در حال حاضر چه وضعیتی دارند؟ از امکانات فعلی رضایت دارید؟
بیشتر کارهای من در زمینه تئاتر برمیگردد به دهه هفتاد. سالهایی که جامعه تغییراتی میکرد و یکی از این تغییرات در فضای هنر بود. رونق تئاتر، رونق کتاب، انتساب مدیرانی با دغدغه فرهنگ، وضعیت اقتصادی بهتری که باعث میشد بخش فرهنگی و هنری در سبد نیازهای خانوادهها جا باز کند و... من ناخواسته این زمان را با آن زمان مقایسه میکنم. آن زمان مرز افتراق کارها مشخص بود. افرادی و نامهایی بودند که اعتبار یک اجرا محسوب میشدند و همین اعتبار تماشاگر را به سالن میآورد. الان گروهها در تبلیغ کار خود، نام تماشاگران شناختهشده را میآورند که فرداشب فلانی مهمان ما خواهد بود. آیا حضور یک تماشاگر که در جایی دیگر، با عنوانی دیگر محبوب است، میتواند دلیل محبوبیت یک نمایش باشد؟ مثال دیگر اینکه سالنهای خصوصی به وجود آمدهاند و خیلی زیاد شدهاند تا حدی که توانستهاند در بعضی اجراهای موفق با سالنهای تئاترشهر رقابت کنند. در اواخر دهه هفتاد محمدرضا فروتن که سابقه حضور در کلاسهای بازیگر تئاتر را داشت، بعد از به شهرت رسیدن در تلویزیون و سینما برای اجرای «رومئو و ژولیت» دعوت شد. آن زمان اعتراض میشد که چرا بازیگری از سینما روی صحنه تئاتر رفته؟ مگر بازیگر خوب تئاتر کم داریم؟! اما الان با این همه سالن خصوصی (که کار چه فروش کرد و چه فروش نکرد، اول اجاره سالن خود را میگیرند و حق هم دارند) دعوت از بازیگران غیر تئاتری بسیار بدیهی و عقلانی شده است. فکر میکنم همه این حرفها نشان داد که بهشخصه چه در جایگاه هنرمند روی صحنه، چه از جایگاه تماشاگر که نگاه میکنم رضایت زیادی از اوضاع حس نمیکنم. با توجه به اینکه در سالهای اخیر نشستهای و بحثهای تخصصی در این زمینه کم نبوده، راهکار را از خروجی این جلسات باید جویا شد.
چگونه میشود یک راهکار مثبت و سازنده را انتخاب کرد تا هم کیفیت تئاتر افول نکند و هم ارتباط با مخاطب را از دست رفته نبینیم؟
همانطور که اشاره کردم راهکارها را باید از نتیجه جلسات تخصصی آسیبشناسانه جویا شد اما اصل ارتباط مخاطب و تئاتر صداقت است. وقتی تماشاگر تیزر و تبلیغی را میبیند و دلش میخواهد اجرا را ببیند ولی در سالن با چیز دیگری مواجه میشود، حتما احساس بدی پیدا میکند. تیزر و تبلیغ انتظاری بهوجود آورده که اجرا پاسخگوی آن نیست یا حضور بازیگر محبوب که در حد انتظار نیست یا حتی کیفیت سالن نسبت به هزینه بلیت. اینها هم ارتباط را مخدوش میکند. مهم این نیست که مثلا چهل شب سالنمان پر باشد. به نظر من، مهم این است که بعد از پایان اجرا انگیزهای برای دیدن نمایشهای بعدی در دل تماشاگر ایجاد شود. تاثیر جادویی تلگرام و اینستاگرام و فنون تبلیغ را نادیده نگیریم اما به این نکته هم توجه کنیم که احساس نیاز به دیدن تئاتر و فرهنگِ تئاتر دیدن، باید در برنامهریزیها و تخصیص بودجههای رسمی کشور هم ایجاد شود. فلان نمایش تمام میشود اما کل تئاتر که تعطیل نمیشود.
به نظر شما «تربیت تئاتری» به چه معناست؟ آیا اساسا هنری همانند تئاتر، آموزشپذیر است؟
همه شاخههای هنر قابل یادگرفتن هستند چون یکسری اصول ثابت دارند. اگرنه اینهمه دوره، کارگاه، کتاب و جزوه درزمینه آموزش هنر شکل نمیگرفت. آن بخشی که قابلآموزش نیست به استعداد و پشتکار هر فرد بستگی دارد. به نظر من بخش بزرگی از تربیت تئاتری یعنی اجتماعی شدن انسانها. نمایش تلاشی است برای ارتباط زنده برقرار کردن با فردی که رو به روی ما نشسته؛ چه آن فرد، بازیگر مقابل باشد و چه تماشاگر در سالن. یکی از آرزوهایم این است که ببینم روزی تئاتر جزء دروس مدارسمان شده است. تئاتر زیر چترِ یکجور بازی و سرگرمی، نظم را یاد میدهد، کنار آمدن با دیگران را یاد میدهد، ضعفها و قوتهایمان را به ما نشان میدهد و اینها برای بچههای هر جامعهای لازم است. فردایی که این بچهها خواهند ساخت، دیدن دارد.
در کارنامه شما علاوه بر بازیگری و کارگردانی، نگارش، ترجمه تئاتر هم دیده میشود. از این تجربهها برای ما بگویید.
من تاکنون کارگردانی نکردهام و حتی فکرش را هم نمیکنم. من اهل یکجور «هر کی هر جور راحته»ای هستم که با کارگردانی مغایر است. یک کارگردان برای جمعکردن گروه و دوری از آشفتگی، سختگیری دارد که در خودم نمیبینم. من فقط بازیگری تئاتر میکردم، بعد دانشگاه رفتم و بهخاطر رشتهام که زبان و ادبیات فرانسه بود به خواندن کتابهای فرانسوی علاقهمند شدم. بعد دلم خواست معنی دیالوگهای نمایشنامهای را که میخواندم به بقیه بگویم. قصد ترجمه کردن و مترجم شدن نداشتم اما در روند کار اینجوری شد. مقاله و مصاحبه و نقد ترجمه کردم برای مجله نمایش، برای نشریه بازیگر و سایتهای مختلف. نوشتن هم که همیشه مینوشتم. از دوران مدرسه. خیلی شخصی و روزنگار بود و کمکم شد وبلاگ و داستان کوتاه و رمان. هنوز هم دارم یاد میگیرم و مشتاق دانستنم.
زمانی در دهه هفتاد، حمید سمندریان گفت: تئاتر با یک بهبود فرهنگی در آغاز از دبستان شروع میشود! به نظر شما نقش نهادهای متولی فرهنگی همانند وزارت آموزش و پرورش، وزارت ارشاد و در رأس آنها دولت، چه وظایفی را باید بهصورت جدی و هدفمند پی بگیرند تا به رشد و اعتلای هنرهای نمایشی برسیم؟
در این مورد نظر من چه اهمیتی دارد؟ من یا یکی مثل من اگر نقش این نهاد و آن نهاد را تشریح کنم، چه فایدهای دارد؟ مگر کم نظر دادهایم و نقش بررسی کردهایم؟ بیشترین و پرفایدهترین نقش، نقش تکتکمان است که شهروندان جامعه مدنی هستیم. اگر در هر نقطهای که هستیم وظایف و مسوولیتهایمان را بشناسیم، هم خودمان یکقدم جلوتر میرویم و هم جامعه را جلوتر میبریم. بهتر است منتظر این نهاد و آن نهاد نمانیم چون عمرمان دارد میگذرد.
واقعا خط قرمزها برای اهالی نمایش مشخصشده است؟ از دید شما تا چه حد اصحاب تئاتر میدانند که باید چگونه رفتار کنند تا گرفتار ممیزیها نشوند؟
ایکاش خط قرمزی وجود نداشت. در مورد هر چیزی نتوانیم حرف بزنیم میشود یک درد بیدرمان. درد را باید دید، در موردش حرف زد تا درمان هم یافته شود. اگر کزاز و هاری پوشیده میماند آیا امروز میشد از آنها پیشگیری کرد؟ هنرمند چیزی را میببند که نیاز به مطرحشدن دارد. حالا خط قرمز بکشیم و بگوییم از موضوعات آن وَر خط حرف نزنید. آیا در موجودیت موضوعات آن وَر خط تغییری ایجاد میشود؟ فکر میکنم تعریف کردن خط قرمز و ترساندن از ممیزی برای ما که دیگر جزء گروه سنی الف و ب نیستیم، مناسب نباشد. با این حال، خودمان یاد گرفتهایم که «هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد».
شما در جشنوارهها و مسابقات مختلفی موفق به کسب جوایز هنری شدهاید. نفس این نوع برنامهها چه کمکی به پروژه هنرهای نمایشی در شرایط فعلی میکند؟
(البته جوایز من زیاد نبودهاند). مسابقه یعنی رقابت و رقابت انگیزه میدهد؛ اما تاثیر بستگی دارد به قواعد حاکم بر انتخاب. مثلا در جشنواره فجر، اول نمایشها در جشنواره اجرا میشوند بعد اجرای عمومی احتمالی در پیش خواهد بود. (غیر از بخش مرور که خارج از مسابقه است) اما مثلا در جشن بازیگر رقابت بین کارهایی است که در طی سال قبل اجرا شدهاند. شما این دو نوع قاعدهگزاری را مقایسه کنید. بهیقین تاثیر این دو هم متفاوت خواهد بود. حالا این دو رقابت را مقایسه کنید با جشنوارههای دیگری که در کشورمان برگزار میشود. ناگفته پیداست که تاثیرات، منتج از اهداف هر جشنواره هستند. حالا شما خودتان حدیث مفصل بخوانید از این مجمل.
چگونه میتوان به بنیانهای یک «تئاتر ملی» دست یافت؟ این ریشههای فرهنگی-هنری به چه صورت قابل وصول هستند؟
من میپرسم چرا اصلا تئاتر ملی؟ در هنر، فردیت خیلی مهم است. بگذاریم فردیتها بروز کند، بعد وجوه مشترک این فردیتها که در یک مقطع زمانی و مکانی هستند، هویت ملی را میسازد. کل از اجزاء تشکیل میشود.
از میان کنشگران هنر تئاتر و نمایش معاصر، کار کدامیک را بیشتر میپسندید؟ دلیل این انتخاب چیست؟
اجازه بدهید نام نبرم. من بهعنوان یک تماشاگر کار افرادی را مشتاقم ببینم که چیز تازهای در مورد خودم و دنیا نشانم دهند. بدیهی است تا آن فرد به کندوکاو در دنیای بیرون و درون خودش نپردازد، مطالعه نکند، سفر نرود و افقهای تازه را نبیند، نمیتواند چیز تازهای کشف کند. این تعریف با خیلیها سازگار است، یکی شاید کارگردان باشد و یکی بازیگر. با این میل به دیدن کارشان مینشینم و توقعات عجیبوغریب ندارم.
چه اهداف و برنامههایی برای آینده هنری در نظر دارید؟
با اطمینان میگویم نوشتن و ترجمه کردن را ادامه میدهم. پیشنهاد ایفای نقش موردعلاقهام را میپذیرم. کتاب میخوانم، تئاتر میبینم.
سخن پایانی؟
آرزو میکنم قانون کُپیرایت در کشورمان بهطور کامل اجرا شود تا با اجازه نویسنده و با آسودگی بتوانم ترجمه کنم و ترجمههای تازهتر را بخوانم.