بامداد جنوب- وندیداد امین:
هادی تقیزاده در یازدهم فروردینماه سال ۱۳۴۹ شمسی در مشهد متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در آن شهر به اتمام رسانید و برای ادامه تحصیل به تهران رفت. او در دو رشته مرمت و حفاظت از آثار تاریخی و هنرهای سنتی موفق به اخذ مدرک کارشناسی شد. تقیزاده سرودن شعر را از سال ۱۳۶۸ آغاز کرد و قطعاتی از اشعارش در مطبوعات ادبی آن زمان چاپ و منتشر شد. وی با چاپ نخستین مجموعه داستانش به نام «انتقام سیمهئون» یا «رساله بازگشت»، شاعری را کنار گذاشت و به داستاننویسی روی آورد.
از آثار او میتوان به رمان «شب خیر سلطان»، مجموعه داستانهای «شکار فرشتگان»، «فشار آب بر دنیای عجیب دلکو»، «باواریا» و رمان «گراف گربه» اشاره کرد. «گراف گربه» در سال ۹۱ و ۹۲ موفق به دریافت جایزههای متعددی نظیر کسب عنوان رمان تحسینشده جایزه ادبی مهرگان شده است. تقیزاده همچنین تالیفاتی در زمینه بررسی فرهنگ عامه دارد که از آن میان میتوان از فرهنگ معماران و معماری سنتی خراسان و سیمای میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری خراسان رضوی یادکرد. او در سال ۱۳۷۲ ازدواج کرد و در سال ۱۳۹۵ از همسرش جدا شد. حاصل این ازدواج تولد فرزند دختری به نام «روژین» است که در اغلب داستانهایش حضور دارد. با این نویسنده گفتوگویی را صورت دادیم که در ادامه میآید.
نخست میخواهم گفتوگویمان را با این پرسش آغاز کنم که چه شد که از شاعری دست کشیدید و رو به داستاننویسی آوردید؟
در واقع اتفاق خاصی نیفتاد. یک روز داستانی نوشتم. همان روز از داستاننویسی خوشم آمد. داستانهای بیشتری نوشتم. وقتی به خودم آمدم، دیدم سالهاست که دیگر شعری نگفتم اما در ماه گذشته بعد از سالها باز یکی دو قطعه شعر نوشتم. هرچند مدتهاست که شعر گفتن اولویتش را برایم از دست داده است.
هسته اولیه یک داستان چگونه در ذهنیت نویسنده شکل میگیرد؟
سوال عجیبی است. به نظرم هسته اولیه هر داستان برای هر نویسنده و حتی برای هر داستان از یک نویسنده به شکلی متفاوت بهوجود میآید. مثلا برای یک داستان طرح اولیه میریزیم. یک داستان با جمله آغازینش شکل میگیرد. یک داستان نه طرح دارد نه جمله کلیدی، بلکه فقط با یک حس گنگ شروع میشود. گاهی یک آدم یا یک اتفاق موجب نوشتن داستانی میشود. گاهی تاثیر یک داستان دیگر است که داستانی تازه را به دنیا میآورد و بیشمار امکانهای دیگر... .
در اغلب داستانهای شما حضور دخترتان «روژین» را میتوان دید. چه توجیهی برای این حضور دارید؟
چون دختر من است. به او علاقهمندم. به او فکر میکنم. در زندگیام نقش دارد. به لحاظ ژنی به خودخواهیهای من پاسخ میدهد و مهمتر از همه تقریبا از خردسالی بزرگش کردم. خانواده بهعنوان یک مکعب کوچک در هرم بزرگ جامعه همواره برایم محل ارزشمند و تفکر برانگیزی بوده است. متاسفانه بزرگترین وظیفه خانواده ادامه بقاست و بهجز تولد انسانی دیگر محصول خوشایند دیگری ندارد. تهش جز اندوه و رنج و ناملایمت نیست.
ازآنجاکه شما فعالیتهای ادبیتان را از شهرستان آغاز کردید، تفاوت دو بافت پایتخت (مرکز) و شهرستان را در جهت قوام و رشد یک نویسنده چگونه ارزیابی میکنید؟
بهش فکر نکردم. من مدتها در تهران و کاشان زندگی کردهام.خیلی از داستانهایم را در تهران نوشتم. خیلیها را هم در مشهد نوشتم. چندتایی را هم در کاشان. الان که دقیقتر نگاه میکنم تفاوتی نه در شیوه و نه در زبان نمیبینم. شاید جغرافیا برایم آنقدر مهم نیست. بالاخره آدمیزاد روی گوشهای از این زمین گرد گام برمیدارد و به قول پاز: «هر اتاقی مرکز جهان است».
نقاط ضعف و قوت جوایز ادبی- هنری را چه فاکتورهایی میدانید؟ با توجه به اینکه امروزه انتقادهای عدیدهای نسبت به این نوع مسابقات هست؟
نقاط قوت؟ بههرحال همینکه جایزهها هستند خودش نقطه قوتی است؛ یعنی کسانی هنوز وجود دارند که حاضر هستند برای نوشتن داستانی جایزه بدهند اما نقطهضعف این است که متاسفانه خود نویسندهها به خودشان بهطور چرخشی جایزه میدهند. در غیاب همهچیز، ما با سایهای توانمند از همهچیز روبهروییم. گاهی آن را هیولاوار میبینیم. گاهی مثل دانه خردل. خیلی مواقع هم اصلا نمیبینیمش. شاید این مشکل کلانتری باشد که یک سرش ضعف اندیشه انتقادی و تولید اندیشه است و سر دیگرش ممانعتها و سانسور و چاپلوسی و فشاری سازمانیافته است.
آیا بهشخصه از سیاستهای فرهنگی دولت دوازدهم راضی هستید؟ مدتی است که کاغذ گران شده و اثرات محسوسی را بر حوزه نشر و ارائه آثار تالیفی گذاشته است!
در حقیقت من نسبت به سیاستهای دولت دوازدهم مشکوکم. یکچیز شتر گاو پلنگ است. گاهی حرفهای آزادمنشانهای میشنوم گاهی عملکرد فوقالعاده ارتجاعی میبینم. خلاصه دم خروس است و قسم حضرت عباس، حکایت ما. کتاب مستور با نامهای از محاق درمیآید اما کتابهایی با دهها بار اعتراض نویسندهشان همچنان در محاق میمانند و در کوچههای اداره کتاب از شورایی به شورایی دیگر میروند و نتیجهای حاصل نمیشود. درباره کاغذ هم ماجرای نخ تسبیح است. وقتی اقتصاد مملکتی کلپس میکند و متورم میشود رویهم چیز تاثیر میگذارد. از دلار تا کاغذ. از تخممرغ تا ماشین هیوندای.
کدامیک از آثارتان با مخاطب ارتباط پررنگتری داشت؟ آیا اساسا ادبیات و هنر بایستی «مخاطب محور» باشد؟
در واقع مخاطب برای من در جایگاه اول ننشسته است. وقتی مینویسم فکر نمیکنم جوری بنویسم که مخاطب خوشش بیاید. مخاطب عام برای من هیچوقت مهم نبوده و احتمالا نخواهد بود. سلیقه مخاطب عام در ادبیات رمانسهای خیلی عاشقانه است در موزیک یا رپ مزین کننده پارتیهای سرخوشانه ست یا نالههای سوزناک با صدای تودماغی در سینما هم از ایندست... حالا بماند که گاهی استثنائاتی یافت میشود. به نظرم اگر ادبیات مخاطبمحور باشد آدم ناچار دچار نوعی خودسانسوری میشود. حتی در قبال مخاطبان خاص... فکر کنم «گراف گربه» را بیشتر خواندهاند. دقیق نمیدانم.
از میان نویسندگان معاصر، کدامیک را بیشتر دنبال میکنید؟ آیا به روی قلم شما هم تاثیر گذاشتهاند؟
از میان کدام نویسندهها؟ ایرانی یا غیرایرانی؟ از ایرانیها بهرام صادقی و ساعدی و هدایت و از غیر ایرانیها باید از دهها نویسنده نام ببرم. از کارهای براهنی و جولایی هم خوشم میآید. تقریبا از همه کتابهایی که میخوانم چیزی میآموزم؛ یعنی سعی میکنم یاد بگیرم.
گزاره «بحران نقد ادبی» را در ایران معاصر قبول دارید؟
بله. تا حدی قبول دارم.
هنر و خاصه ادبیات ایران به کدام سمت خواهد رفت؟ آیا توان جهانیشدن را در خودش داراست؟
نمیدانم. شاید بعضیها جهانی بشوند اما با این اوضاع پیچیده که انواع فشارهای مختلف روی گرده نویسندهها سنگینی میکند و راه تجربههای مختلف را میبندد. بعید میدانم جهانی بشویم. مگر اینکه راهی به وادی تازه و تبادلات فرهنگی موثر باز شود.
چه اهداف و برنامههایی برای آینده ادبیتان در نظر گرفتهاید؟
برنامهای ندارم. فعلا دوره میکنیم شب را و روز را ... هنوز را...