bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۱۴۰۴
تاریخ انتشار: ۱۱ : ۱۹ - ۳۱ فروردين ۱۳۹۷
تازه‌ترین اثر بهناز علی‌پور گسکری با نام «جا ماندیم» پُر است از واژه‌هایی که ما را بیشتر به زادگاه نویسنده نزدیک می‌کند. نویسنده متولد رودسر است و این بار داستان خود را از فراز روستای خیالی نپتارود روایت می‌کند.
«جا ماندیم»؛ پیچیده و مرگ‌آلودصبا دباغ‌منش:
تازه‌ترین اثر بهناز علی‌پور گسکری با نام «جا ماندیم» پُر است از واژه‌هایی که ما را بیشتر به زادگاه نویسنده نزدیک می‌کند. نویسنده متولد رودسر است و این بار داستان خود را از فراز روستای خیالی نپتارود روایت می‌کند. به کار بردن این واژه‌های تازه از جهتی قوت و از جهت دیگر ضعف کار است. از این نظر که نویسنده توانسته است با استفاده از واژه‌های جدید، تنوع ایجاد کند و کلیشه و کسالت را از زبان نوشته خود دور کند، تحسین‌برانگیز است اما این‌چنین نوشته‌هایی به‌یقین نیاز به پانوشت دارد. پانوشتی که در آن کلمات توضیح داده شوند. هدف از به کار بردن واژه‌های جدید در نوشته، تنها جذب مخاطب و رنگین کردن فضای نوشته نیست، بلکه هدف آشنایی خواننده با واژه‌ها و درک معنی و مفهوم آنها نیز است، حتی به‌گونه‌ای که در ذهنش بماند و بتواند در گفتار و نوشتار خود به کار ببرد. خواننده «جا ماندیم» باید یک سامانه فرهنگ لغت در کنار خود داشته باشد و مدام جست‌وجو کند تا بتواند معنای کامل جمله‌ها را درک کند و این ضعف است؛ چراکه چشم مخاطب از متن دزدیده و رشته داستان از دست او رها می‌شود.

داستان ماجرای یک خانواده را روایت می‌کند. گرشاسب پاکزاد پدر خانواده است و همسرش ماهتاب نام دارد. آنها صاحب سه فرزند هستند. دُرنا و برزین دوقلو و دُرسایی که از آنها کوچک‌تر است. نکته جالب‌توجه که بیشتر ذهن خواننده را به هم می‌ریزد، وجود شخصیت‌های خیالی مثل یاس و کوکو در کنار شخصیت‌های اصلی است. این شخصیت‌های خیالی باعث می‌شوند خواننده در نوسان خیال و واقعیت باشد. نمی‌داند در این لحظه‌ای که درنا حرفی از زبان یاس (همدم خیالی‌اش) می‌زند واقعا یاسی را در کنار خود می‌پندارد یا حرف‌هایی که در ضمیرش است و جرات گفتنش را ندارد در زبان این شخصیت خیالی می‌گذارد. روایتگر اصلی داستان درنا است اما زاویه دید مدام تغییر می‌کند. هر سه نوع زاویه دید، یعنی اول و دوم و سوم شخص را می‌توان در این اثر مشاهده کرد و از همه دشوارتر زاویه ‌دید دوم‌شخص است که کمتر نویسنده‌ای به سراغ آن می‌رود. بهناز علی‌پور در قسمت‌هایی از داستان این زاویه دید را برای روایت انتخاب می‌کند و به‌راستی درست از کار درآمده است. «نه آرام گرفتنی در کار نیست. دستت بی‌اختیار دماغت را می‌فشارد و بعد چانه‌ات را می‌گیرد و بعد مشت می‌شود دو سمت تنت و با نظم خاصی تکرار می‌شود» (ص 8).

رمان چهل فصل دارد و در آغاز این‌گونه به‌نظر می‌رسد که هر فصل از زبان یکی از شخصیت‌ها روایت می‌شود، ولی در فصل سی‌وهفت که از زبان دُرسا است و در واقع گره‌گشایی داستان آنجا اتفاق می‌افتد، خواننده متوجه می‌شود که همه آنچه تا اینجا خوانده، دست‌نوشته‌های درنا بوده که پس از مرگش به دست خواهرش دُرسا افتاده است. مخاطب اینجا متوجه می‌شود که دلیل این‌همه پیچیدگی و به‌هم‌ریختگی چیست. اینها یادداشت‌های دختری است که فراز و نشیب‌های بسیاری را پشت سر گذاشته و به قول دُرسا: «انگار کاغذها را یکی بُر زده. همه‌چی پس‌وپیش است» (ص 273). مخاطب وقتی به این فصل می‌رسد احساس نیاز می‌کند. نیاز به دوباره خواندن کل کتاب. به‌نظرم اگر جای این فصل با فصل چهل یعنی فصل آخر عوض می‌شد، پایان‌بندی کار قوی‌تر بود. 

درون‌مایه پررنگ اثر پدیده مرگ است. مرگ‌اندیشی، توصیف مرگ، همراهی آن با هر لحظه انسان و حتی عشق به مرگ در سراسر رمان دیده می‌شود. مرگ‌ها در این اثر طیف دارند. گاهی ساده مثل مرگ آیسوف عمو، گاهی تدریجی و دردآور مثل مرگ گرشاسب و گاهی عاشقانه و متعالی مثل شهادت برزین. نکته جالب مرگ ذهنی است. دُرنا در نوشته‌هایش مرگ مادرش را نیز توصیف می‌کند اما وقتی فصل طولانی سی‌وهفت را با روایتگری درسا می‌خوانیم، متوجه می‌شویم که ماهتاب زنده است و در سرای سالمندان به‌سر می‌برد و اما عشق، بیشترین ردپای عشق را در نامه‌های برزین به درنا می‌توان دید. به‌نظرم‌ خواندنی‌ترین بخش‌های رمان که احساسات را درگیر می‌کند و در همین حال آدمی را به فکر نیز وامی‌دارد، همین نامه‌هاست. به‌ویژه فصل بیست‌وهفت. البته در ابراز علاقه صابر، هم‌رزم برزین، به درنا هم بارقه‌های عشق وجود دارد اما نه به آن قوّتی که در نامه‌های برزین است.

نام:
ایمیل:
* نظر: