بامداد جنوب- وندیداد امین:
محمد جانبازان، شاعر و منتقد ادبی در 3 آذر سال 1357 در دزفول به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی خود را در یزد و دوره متوسطه و دبیرستان را در دزفول گذراند. از سن 11 سالگی تحت تاثیر پدر خود مطالعه کردن را با خواندن کتاب «بوف کور »و کتاب «فواید گیاهخواری» صادق هدایت آغاز کرد. او در 13 سالگی اولین شعر خود را در قالب غزل سرود و تا سال 1380 به نوشتن و تجربه قالبهای شعر کلاسیک همت گمارد. در دبیرستان با برگزاری جلسات شعرخوانی و نقد شعر و انتشار مجلات فعالیت مطبوعاتی خود را آغاز کرد. علاوه بر چاپ اشعار و مقالات خود در نشریات محلی اولین مقاله رسمی خود را درباره موضوعات اجتماعی شروع کرد و در سن 16 سالگی در هفتهنامه فجر خوزستان به چاپ رساند و به شکل رسمی خود را در مطبوعات خوزستان مطرح کرد.
از آن پس در رشته فلسفه و بعد حقوق قضائی به تحصیل پرداخت و از دانشگاه آزاد اسلامی دانشآموخته شد. جانبازان در سن 14 سالگی با خواندن کتاب «چنین گفت زرتشت» بهشدت به فلسفه و سپس به نقد و نظریه ادبی علاقهمند شد و از آن روز تا به اکنون لحظهای مطالعه و تفحص در کتب فلسفی و نقد و نظریه ادبی را رها نکرده است. او شاعر است و بیشترین حوزه فعالیت نویسندگیاش در زمینه نقد ادبی، نظریه ادبی و فلسفه است. جانبازان تاکنون دو مجموعه شعر بهنامهای «رقصیدن با اشباح در خواب هندسی» (نشر شانی) و «گاو من» (نشر سوسابه) را به چاپ رسانده و سه مجموعه شعر دیگر نیز در دست چاپ دارد. او همچنین کتابی در حوزه نقد و نظریه ادبی بهنام «جماهیر متن» دارد که در اختیار ناشر است و در نوبت چاپ بسر میبرد.
جانبازان تاکنون سردبیر ماهنامههایی از قبیل «چلیپا»، «مصلح» و «پیوند مهر» بوده و هماکنون مدیر داخلی و عضو هیات تحریریه فصلنامه ادبی «هفتاد» است. از او تاکنون مقالات بسیاری در جرایدی همچون «عصر کارون»، «صبح کارون»، «توسعه جنوب»، «روزان»، «جنوب گستر»، «نور خوزستان»، «آرمان»، «سیاهمشق»، «هفتاد» و ... به چاپ رسیده است. گفتوگوی صمیمانهای را با این شاعر خوزستانی صورت دادهایم که در ادامه میآید.
ما در زمانهای زیست میکنیم که پلورالیسم در تمامیِ ساحتش حضوری محسوس به عملآورده و ظاهرا بیش از همه در دیدِ زیباییشناختیِ هنری نمود یافته است. این نگاه زیباییشناختیِ کثرتگرایانه در شعر را چطور ارزیابی میکنید؟
گفتوگو در باب پلورالیسم در هنر معاصر، بحث درباره استیلا و ضرورت است که خاصه تقدیر شعر معاصر فارسی را بهعنوان مهمترین خصیصه هویتی قوم ایرانی رقم زده است. تکثرگرایی محصول عصر پسانوگرایی است و پاسخ گفتن به این پرسش، قیام علیه انفعال پیشاپسانوگرایی انسان تاریخی است. عصری که در آن انسان بهمثابه دانای کل، خرد خود را حاکم و خرد-برتر میشمارد و تنها به بخشی از گفتمان خود که در سایه حاکمیت دین، ایدئولوژی و فراواقعیات است، اهمیت داده و صدای خویش را صدای برتر میشمارد. در این چیرگی صدای دانای کل و تحکم صدای واحد که معمولا با طنین مذهب و یا با صدایی در سایه گفتمان قدرت همراه است، تمام کلان صداها در صورتیکه نتوانند خود را موازی یا مشابه صدای واحد برتر کنند حذف و یا اصلا شنیده نخواهند شد.
از طرفی خردهصداهای مخالف نیز مورد انکار و تکذیب قرار خواهند گرفت. مونوفونیک که در سایه وحدت تاریخی ابرصداهای ایدئولوژیک پدید میآید، محصول نگرش ارتجاعی و پیشامدرن نهادها و دستگاههای است که در هستی آنها تنها با سلطه تفکری سیاسی- آیینی مواجه هستیم؛ انسانی که اندیشه خود را یا ماخوذ از آسمانها دانسته و یا در سایه گفتمان قدرت به وحدتی فراگیر اما سیاسی میاندیشد اما سه قرن به طول انجامید تا بشر منتشر و تجزیهطلب کنونی توانست خواستگاه خود را در تکثر و گوناگونی و ابداع بیابد و مدار و محور فهم زیباشناسی خود را بر پایه کثرت صداها و گفتمانها قرار دهد. پلورالیسم در ذات خود از پذیرش و تکثر صداها و گفتمانها برمیخیزد و این نشانه بلوغ کیفیت رشد یافته جوامعی است که در سایه تسامح بسر میبرند و از تجاهل ارتجاعی تاریخی و بنیادگرا به دور هستند. مهمترین دستاورد این ودیعه برای بشریت، ایجاد امکانی وسیع و فرارونده در راستای ظهور شیوهای برای روشمند شدن طرق ابداع در ساحت هنر بود. وجود و شکلگیری ژانرهای گوناگون و جریانهای غیرمتداول و غیرمعمول هنر و امکان ظهور اندیشههای متفاوت و گاه در بسیاری مواقع متناقض از مهمترین دستاوردهای پلورالیسم در ساحت هنر است. من ریشه پلورالیسم و تکثرگرایی را در گوناگونی و کثیر بودن افق معنا میدانم. افقی که امکانات آن تنها در ساحت تاویل متن رخ داده و ظهور خواهد کرد. قرائتهای گوناگون از متن و شنیدن صداهای کثیر از نهاد فرمهای خلقشده در متن، این امکان را برای تقابل مخاطب /متن/مالف پدید آورد تا هرکدام به شنیدن بخشی از صدای خود و دیگری توفیق یابند. صداهایی که حتی در عین تضاد، هرکدام تکمله کلام و صدای دیگری است.
در شعر معاصر فارسی-مراد انقلاب نیما تا به امروز -تا به اکنون یکی از مهمترین امکاناتی که از قبل رویکرد نیما در شعر بهدستآمده است ظهور و بروز صداهای مختلف از دل نحلهها و جریانهای کثیر ادبی است که تحت عناوینی چون شعر موج نو، جیغ بنفش، شاهین، موج ناب، شعر دیگر، شعر حجم، شعر گفتار، شعر زبان، شعر تجسمی، شعر حرکت، شعر فرم، شعر سپید، شعر فراسپید، شعر فرانو، شعر در گستره هفتاد و... سعی در بازتاب بخشی از صدای پنهان و ناپیدای حقیقت دارد و این همه کثرت، نتیجه نگاه وسیع و چندگانه نیما به هستیشناسی شعر و انسان و ضروریات او بود. از برایند چنین کثرتی، انسان معاصر توانست در سایه خرد مدرن و ولایت تکنیک به کشف فرمهای بدیع، کشف سویههای غریب زبان، تجربهاندوزی در ساحت زبان، رسیدن به لحن شخصی، تنوع زبانی، اعراض از استفاده انواع بدوی و مستعمل تخیل، گریز از عادات و قواعد مرسوم و فربه شده، پرهیز از هنجارگراییهای فرمی و زبانی، دوری جستن از نهادینه شدن نگاه و زاویه دید شاعرانه و بدل کردن جامه بهظاهر فاخر اما در عین حال درباری شعر فارسی به انداموارهای برای ظهور افق معنوی انسان نوظهور کنونی در ساختاری اصیل و بر پایه نظام معرفتی ویژهای گردد. این دست آورد که در سایه پلورالیسم هنری بهدست میآمد همه در پرتو دور شدن از «من برتر» و اعراض از صدای واحد و دانای کل در هنر بود. نیما با همین نگاه کثرت بنیاد توانست شعر فارسی را در بزنگاهی تاریخی و با فهم دقیق و اصیل جریان شعر پیشانیمایی، به ورطه تازهای از حیات خود وارد سازد، بهطوریکه حتی در باب اصول مقدماتی اما بنیادین شعر دچار گوناگونی و کثرت در تعریف باشیم. کثرتی که تداوم حیات شعر را نیز فراهم خواهد ساخت، بهطوریکه ما هیچگاه در باب موضوع بنیادین اما مقدماتی مانند ارائه تعریفی واحد از شعر به اجماع نخواهیم رسید؛ چراکه اجماع و اتحاد بر تعریفی واحد از شعر بهمثابه بستن راه بر گفتمانهای دیگر در این باب بوده و منجر به حذف و نشنیدن صداهای دیگر است.
هرگاه صاحب تعریفی واحد از شعر شویم آن روز، زمان تحکم و حاکمیت ارتجاعی یک صدای واحد و صامت بر شعر است. از این مهم نیز نباید غافل ماند که تنها راه برونرفت از فروشد به فراشد فرهنگی و ارتجاع تاریخی و بنیادگرا و تبری جستن از تحکم خان سالاری ادبی در شعر، پذیرش و تسامح در سایه کنش انتقادی است که در ساحت ظهور گفتمانهای متنوع و متفاوت رخ میدهد.
بهتازگی دو کتاب شعر با اندکی فاصله از شما منتشرشده. مجموعهای نسبتا بدیع از رویکردهای بدیعِ زبانی و استاتیکی. در چه پروسه ذهنی به این مهم نائلآمدهاید؟
من بر این باورم که زبان، بنیادیترین حقیقت هستی است و بهمثابه روح تاریخ عمل میکند. هر آنچه امکان ظهور مییابد بهواسطه زبان است که نمود یافته و متجلی میگردد. اینکه مارتین هایدگر «زبان را خانه هستی» میداند و بر آن است که «ما در زبان زندگی میکنیم» به معنای تجلی صورت حقیقت است که به مدد عمل ذهن پدیدار میشود. این باور ناخواسته خاستگاه و افق ما را در شعر به دستگاه عظیم فکری فزایندهای سوق خواهد داد که بیشتر سعی در کتمان حقیقت دارد تا افشای حقیقت. آنچنانکه یاکوبسن بهعنوان یکی از علمداران بزرگ جنبش مهم فرمالیسم، شعر را هنری در جهت کتمان حقیقت میدانست و یا شکلوفسکی در کتاب «هنر بهمثابه تمهید»، شعر را برجستگی میداند که در زبان اتفاق میافتد. رشد فزاینده و در عمق رونده فرم، تنها بهواسطه زبان نمود مییابد و امکاناتی را از دستگاه عظیم زبانی شعر هویدا میسازد که در سیر تکامل آن مدام معنا از بطنی به بطن دیگر رفته و در لابیرنت زبان گاه کشف و گاه ناپیدا میگردد.
کشف و شهود حاصل شده در عمق معانی و ارجاع غیرصریح متن به معنای ضمنی، باب تکثر معناها را باز میکند و دست یافتن به آفاق گوناگون معنا تنها خاستگاه تاویل است. البته در این کشف و شهود از نقش ویژه نقد نظاممند و تفسیر روشمند نیز نباید غافل ماند. نقد روشمندی که بهمثابه کنشی فرهنگی ظهور میکند و در پرتو آن باب تاویل معنا مفتوح میگردد. این خاستگاه که همانا نقد صریح، تاویلگرانه و بیواسطه است و در پرتو خودبسندگی شعر شکل میگیرد تنها افق نجاتبخش حقیقت است؛ چراکه تنها راه برونرفت از فروشد به فراشد فرهنگی است که البته راه را بر جرح و تعدیل خود نیز نمیبندد. من در معرفت حاصلهام از امتزاج با هستی و هویت اشیاء و حصول معرفت نسبت به جهان انتزاعی پیرامون، به رویکردی فرمی و زبانی تن میدهم و از منظر زبان، فرم و تاویل به بازخوانی دوباره هستی میپردازم. نهتنها در شعر که در نقد سینما، نقاشی، موسیقی، معماری نیز از این منظر به تاویلی که گاه از نظاممند شدن نیز پرهیز میکند و تنها بر پایه روشی تفسیری استوار است و بر غنای خود میافزاید، روی میآورم. همانطور که شلایر ماخر میگفت تنها راه فهم متن، هرمنوتیک و تنها راه تشخیص اصالت متن نقد ادبی است که این هر دو برای من در نظام فکری و دستگاه زبانی شعر و دستگاه عظیم نقد تاویلگرانه قرار دارد. آنچه در «رقصیدن با اشباح در خواب هندسی» آمده است، نتیجه رنجی است که الفاظ در نظام هندسی عبارات از ما میبرند و تنها با رسوخ در جان واژهها و کشف فرمهای ویژه و برهم زدن تناسبات و تداعیهای بهنجار و فربه شده متن است که میتوان از روگرفت آنان گذشت و بنا به گفته یدالله رویایی به عرفان کلمات نائل آمد.
یک اثر ادبی چطور رنگ کهنگی میگیرد؟ در تقریرِ فلسفیاش، زمان چه صِبغهای بر یک اثر ادبی مترتب میسازد؟
هنر از مقولات انضمامی نیست. لااقل فارغ از زمان و مکان و مرز و رنگ و پرچم معنا مییابد. شکلوفسکی از پیشگامان فرمالیسم روسی میگفت: «رنگ هنر با رنگ پرچمی که بر در دروازه شهر در اهتزاز است متفاوت است». این بدان معناست که اثر هنری اصیل، فارغ از مرز و زمان و مکان و نژاد و تنها در سایه فردیت است که به آزادی خواهد رسید و فراگیر خواهد شد. آنچه بیش از هر امری میرایی و ناماندگاری آثار هنری را سبب میشود، نگاه تقویمی و ایدئولوژیک بر هنر است. گریختن از نگاه تقویمی و رفتن به افق نگرشی انسانی که بر پایه نیازهای فطری او بناشده باشد، اساس نامیرایی آثار ادبی را فراهم خواهد ساخت. در واکاوی تاریخ تطور شعر فارسی و کالبدشکافی کل ادوار شکلگیری آن، عوامل چندی در مانایی و میرایی اثر یا آثاری نقش داشتهاند.
یکی از این عوامل موثر، بار شدن توفیق تاریخی با اثر ادبی است. شواهد فراوان بر این مدعا وجود دارد که از خیل عظیم سرهنگان شعر فارسی در طول تاریخ، تنها تعداد اندکی که شاید عددشان در حد انگشتان دودست هم نباشند، توانستهاند در این گردونه بمانند و بسیاری از ابر شاعرانی که دارای نظام معرفتی و دستگاه زبانی ویژهای بودهاند شاید تنها بهدلیل نبود توفیق تاریخی و قرار گرفتن در دورهای از زوال فرهنگی در دوران حیات و شکلگیری شعر خود به محاق رفته و تنها در حافظه تاریخ شعر فارسی در سطح یک نام، تاریخ تولد و وفات باقی ماندهاند. فیالمثل در ادبیات کلاسیک میتوان از سیف فرغانی و در ادبیات نیمایی و پسانیمایی از هوشنگ ایرانی نام برد که با وجود دارا بودن پتانسیلهای فراوان، در زاویهای خاموش مانده و رفتهرفته به دست فراموشی سپردهشده و یا خواهند شد.
گمان میکنم جدای از توفیق تاریخی که در ماندگاری آثار میتواند تاثیرگذار باشد، تعامل میان مخاطب، شاعر، ضرورت و نیاز تاریخی به واکاوی آن بخش از ادبیات که بازگوکننده نیازهای بنیادین انسان و احیا کننده روح تاریخ یک سرزمین است و به نیازهای فطری انسان جستوجوگر حقیقت پاسخ میدهد و وجهی برای غنابخشی فرهنگ محسوب میشود از اهمیت ویژه برخورداراست اما مهمترین واصلیترین عامل ماندگاری یک اثر ادبی و بهخصوص شعر را که مهمترین خصیصه هویتی قوم ایرانی است، در تبدیلشدن آن به بخشی از حافظه فرهنگ زبانی یک قوم میدانم. شاعری را که مفاهیم شعرش به بخشی از حافظه فرهنگ زبانی قوم ایرانی بدل شود، نمیتوان کنار نهاد و نادیده گرفت؛ چراکه عناصر تشکیلدهنده آن متن باروح فرهنگ تودهها گرهخورده و تداوم مییابد. یک نکته دیگر که نباید مغفول بماند آنکه تودهها اگرچه در خلق فرهنگ نقش بنیادین و زیر بنایی نداشته و خالق فرهنگ نبوده و نقشی انفعالی و غیر اصیل در شکلگیری جریانهای ادبی دارند، اما حامل فرهنگ هستند و در حفظ، دوام و قوام آن میتوانند نقش بسزا داشته باشند.
این گفتوگو ادامه دارد...