کریم جعفری:
روز گذشته، بهزعم بسیاری روزی مهم در تاریخ قرن بیست و یکم بود، روزی که بهنظر آخرین بازمانده از تفکرات کمونیستی به دیدار نماد امپریالیسم رفت تا دو طرف با هم آشتی کنند! نشست رئیسجمهور امریکا و رهبر معظم کره شمالی در کشور سنگاپور، به هر شکل که به آن نگاه شود، یک دیدار مهم بهشمار میرود، اما تاریخی بودن آن زمانی قابل تاکید است که نتایج ملموسی داشته باشد و طرفین به یک توافق اجرایی کامل برسند، در غیر این صورت، این دیدار کاملا تشریفاتی بهشمار میرود. این ملاقات که با تبلیغات و هیاهوی رسانههای حامی رئیس جمهور امریکا همراه شد، اما سوالات بسیاری را در ذهن بسیاری از مردم جهان، بهویژه کشورمان ایجاد کرده است، اینکه چرا کره شمالی باید تسلیم امریکا شود؟ مگر آنها بمب اتم نداشتند، موشکهایشان به امریکا نمیرسید، ارتشی قوی نداشتند؟ و سوالاتی از این قبیل که پاسخ گفتن به آن آسان هم نیست.
به باور من، کمونیسم روز گذشته به شکل نهایی و پس از یک قرن تلاش و تقلا برای ماندن و بقا، از امپریالیسم شکست خورد تا ثابت شود که این تفکر و شیوه حکومتداری پتانسیلهای لازم را برای مردمداری و ایجاد شرایط لازم جهت رفاه ندارد. هر چند بر این باورم که این بار امپریالیسم (ترامپ نماد امپریالسم است و نه لیبرالیسم) بیش از کمونیسم نیاز به این دیدار داشت. در سال 1917 بلشویکهای روس با حمایت مستقیم آلمان، حکومت چند صدساله تزارها را برانداخته و نخستین حکومت اشتراکی جهان را بنیان گذاشتند تا «رفیق»ها یکی پس از دیگری در دیکتاتوری پرولتاریا یکی از خونینترین صفحات تاریخ بشر را رقم بزنند. لنین و پس از او، پیشبینی دقیق مارکس در سال 1875 در کتاب «نقد برنامه گوتا» را به واقعیت تبدیل کردند، هر چند منظور مارکس از دیکتاتور پرولتاریا، دیکتاتوری در تعریف سیاسی امروز نبود و به هژمونی طبقه کارگر ارتباط داشت، اما درست همان دیکتاتوری پیشین شد.
یکصد سال بعد، آخرین بازمانده از حکومت مارکسیستهای آرمانخواه در شرقیترین بخش آسیا در برابر فشارها دیگر نتوانست کمر راست کند و دست به یک انتخاب سخت برای فرصتسازی جهت بازسازی درونی خود زد. این انتخاب سخت، به عوامل بسیاری وابسته بود که برشمردن همه آنها در اینجا سخت و شاید هم در توان نویسنده نباشد. کره شمالی و کوبا، آخرین کشورهایی بودند که در آن آرمانها و خواستههای مرام کمونیستی به شکل دقیق اجرا میشد. هر دو کشور در سالهای حیات شوروی سابق، اوضاع بسیار مناسبی داشتند. مسکو در آن زمان تلاش میکرد تا با هزینهکرد 12درصد از درآمد ناخالص ملی خود، متحدان اقماریاش در همه جهان را حفظ کند و به زبانی دیگر، علاوه بر مبحث امنیت، برایشان هزینه میکرد. فروپاشی شوروی، حیات بسیاری از کشورها و حتی احزاب کمونیستی جهان به پایان خود نزدیک کرد، در این میان کوبا شانس آورده بود که در یک محیط خاص قرار داشت و چپگراهای امریکای لاتین به کمکش شتافتند، اما باوجود حمایتهای اروپا، رائول کاسترو هم در برابر امپریالیستها کم آورد.
کره شمالی این شانس را نداشت، پس از پایان شوروی، سران پیونگیانگ کمربندها را محکمتر کرده و سیمخاردارها را بلندتر کرده و در نهایت دو دستی به آغوش برادر بزرگتر خود، چین افتادند که میخواست از همسایه پرچانه خود در برابر لیبرالهایِ همسایه متحدِ رقیب، یعنی امریکا لولویی بسازد و به معامله با آنها برخیزد. اما کره شمالی برای چینیها هم پرهزینه بود. در حالی که چینیها از دهه 1980 و پس از درس گرفتن از حادثه میدان تیانآنمن در سال 1989 که دلیل عمدهاش فساد گسترده اقتصادی، نبود عدالت اجتماعی و سوءاستفاده سران بلندپایه کشور از قدرت بود، دست به اصلاحات گسترده اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی زدند، نمیتوانستند بیش از این برای کرهشمالی هزینه کنند. چینیها بارها و بارها برای بقای کره و معاف کردن این کشور از تحریمها تحرکات بسیاری کردند، حتی همین چند سال پیش بود که با امریکاییها بر سر خرید محصولات پتروشیمی ایران معامله کردند تا کاخ سفید دست از سر کیم جوان بردارد، اما زمان به سر آمده بود.
چینیها که سه دهه پس از شروع اصلاحات اقتصادی و سیاسی، تقریبا فقط در حوزههای خاص مرام کمونیستی را حفظ کردهاند، میخواهند نقش جدیتری را در جهان بازی کنند. این نقشآفرینی به شدت با تخطئه و مسخره غربیها روبهرو شده و دلیل عمده آن نیز حمایت اقتصادی و سیاسی پکن از پیونگ یانگ است. این موضوع را سالهاست که چینیها فهمیدهاند. در مذاکرات پیشین شبهجزیره، همواره این چینیها بودند که مقامات کرهشمالی را ناچار به حضور در مذاکرات کرده و حتی تضمینهای لازم را هم میدادند. با این حال، پس از دو بار کلاهبرداری و دروغگویی رسمی امریکاییها در سالهای 1994 و 2002، به چینیها ثابت شد که بازی به این سادگی هم نیست و باید شرایط متفاوت شود. با این حال، در درون خود کره نیز اتفاقاتی افتاد که آنها را به سمت و سوی مذاکره بیش از پیش سوق داد.
واقعیت این است که رهبر جوان کرهشمالی چندان بیمیل نبود که با طرف امریکایی مذاکره کند، این موضوع را پدر و پدربزرگش هم در دستور کار داشتند، اما روسای جمهور امریکا همواره تسلیم بیقید و شرط آخرین قلعه کمونیستها را میخواستند، آنها همه چیز را میخواستند و حتی به بمب اتم هم قانع نبودند و این همان مسالهای بود که توافقهای گذشته را محکوم به شکست کرده بود. رهبر جوان کرهشمالی و خواهرش که عملا عقل منفصل وی بهشمار میروند با مشورت با چینیها به این نتیجه رسیدند که در فضایی که هجمه و حمله بسیار است، پس از رسیدن به توان بازدارندگی موشکی، هستهای و هیدروژنی به دیدار رئیس جمهور امریکا بروند، آنها هر چند که نیاز به این دیدار داشتند تا اندکی از فشارها را کم کنند، ولی به خوبی میدانستند که ترامپ در شرایط فعلی بیش از آنها مشتاق این دیدار است.
ترامپ که در همه حوزههای سیاست داخلی و بینالمللی شکستهای تلخی خورده و هجمهها به او بسیار است، فکر میکرد همانگونه که نیکسون رئیسجمهور وقت امریکا به فرودگاه «محقر» پکن رفت تا دروازه چین را به روی امریکا باز کرده و سرمایهگذاران امریکایی را به بهشت شرقی ببرد، او نیز میتواند با دیدار با رهبر کره شمالی، شکستهایش را با تبلیغات سنگین رسانهای، پوشش دهد! این برداشت هر چند منطقی بهنظر میرسد اما گویای این مساله نیست که در داخل کره شمالی یک جمیعت 30 میلیون نفری در مساحت 120هزار کیلومتر مربع باوجود پیروی از مکتب «جوچه» بتواند بقاپذیری داشته باشد. در مکتب جوچه که توسط کیم ایل سونگ بنیانگذار کره شمالی پایهگذاری شد، بر خودکفایی ذاتی کشور در همه حوزهها تاکید شد، سیاستی که شاید در سه دهه پیش میتوانست جوابگو باشد، اما امروزه این سیاست دیگر کاربردی ندارد.