bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۲۰۳۳
تاریخ انتشار: ۲۳ : ۱۸ - ۱۰ تير ۱۳۹۷
زهرا عبدی در گفت‌وگو با بامداد جنوب:
زهرا عبدی نویسنده و شاعر، دانش‌آموخته رشته زبان و ادبیات فارسی و ادیان و عرفان (کارشناسی) از دانشگاه تهران و همچنین فوق‌لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی است. وی از نوجوانی وارد نشست‌های مهم شعر شد و در مجلات و روزنامه‌ها غزلیاتش پیوسته منتشر می‌شد.
بامداد جنوب- وندیداد امین:
زهرا عبدی نویسنده و شاعر، دانش‌آموخته رشته زبان و ادبیات فارسی و ادیان و عرفان (کارشناسی) از دانشگاه تهران و همچنین فوق‌لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی است. وی از نوجوانی وارد نشست‌های مهم شعر شد و در مجلات و روزنامه‌ها غزلیاتش پیوسته منتشر می‌شد. عبدی در انواعِ نشست‌ها و کنگره‌های شعر فعال بود و دو بار برگزیده کنگره شعر زن شده و یک‌بار هم داوری کنگره شعر زنان را بر عهده داشته است.
دوره‌های نقد ادبی را نزد دکتر حسین پاینده و دکتر امیرعلی نجومیان گذرانده است. از عمده مطالعات او می‌توان به فلسفه غرب و نظریه‌های ادبی اشاره کرد. خود عبدی درباره مطالعاتش می‌گوید: «با خواندن متون کلاسیک فارسی و برانگیختگی ذهنیِ پس‌ از آن، نیاز به ادامه این تکاپوی ذهنی در من به‌وجود آمد و میل به زیستن را در جهان کلمات در من مشدد کرد. هنوز هم د‌لبسته تاریخ بیهقی‌ام. همزمان خواندن رمان‌های کلاسیک را هم در کنار شعر ادامه می‌دادم. خواندن داستان جزِ جدایی‌ناپذیر مطالعات بود. آنقدر خواندم تا این‌که دیدم خودم هم‌ دلم می‌خواهد بنویسم.»

از زهرا عبدی آثار متعددی طبع و چاپ ‌شده یا در دست چاپ هستند که عبارتند از: مجموعه شعر «تو با خرس سنگین‌تر از کوه رقصیده‌ای» ( نشر قو، 1387)، رمان «روز حلزون» (نشر چشمه، 1392)، رمان «ناتمامی» (نشر چشمه اسفندماه، 1395) (نزدیک به دو سال منتظر مجوز ارشاد بوده است)، رمان «تاریکی معلق روز» (پایان رمان تابستان 1396، در دست انتشار، نشر چشمه) و مجموعه شعر «شهرزاد» (در مراحل پایانی ویرایش برای تحویل به نشر). با این نویسنده و شاعر جوان گفت‌وگویی صورت دادیم که در ادامه می‌آید.

خانم عبدی، نخست بفرمایید چه شد که وارد عرصه ادبیات و نویسندگی شدید؟
 نوشتن برای من از نوجوانی با سرودن غزل، آغاز شد. غزلیات شمس را با ولع می‌خواندم و تحت تاثیر وزن و رقص کلمات غزلیات شمس، غزل می‌سرودم و بی‌آن‌که عروض سنتی بدانم، بر وزنی که مصرع اول با خودش می‌آورد، غزل می‌سرودم. بعدها علمِ عروض و قافیه را فراگرفتم و در وزن‌های سخت و جدید، غزل می‌سرودم.
عمده مطالعات من در آن ایام ادبیات کلاسیک فارسی و رمان‌های کلاسیک غربی بود. با خواندن غزلیات سعدی به درک تازه‌ای از زیبایی‌شناسی کلامی رسیدم و همچنین رفته‌رفته با رمان‌های مدرن آشنا شدم. در واقع من از دوازده سیزده‌سالگی وارد دنیای ادبیات شدم. آنقدر خواندم و خواندم تا این‌که دیدم خودم هم‌ دلم می‌خواهد بنویسم و از همان موقع این جریان تاکنون ادامه دارد.

از آنجا که شما با ادبیات و شعر کلاسیک ایران آشنا هستید، امروزه چه نسبتی می‌توان میان آن فضا با شعر معاصر برقرار کرد؟
من با خواندن غزلیات شمس و مثنوی جلال‌الدین محمد مولوی دریافتم که می‌توان به رابطه زیبای اندیشه و زبان در اثر رسید و این چیزی است که به‌نظرم تمام آثار موفق جهانی در ادبیات و هنر از آن برخوردارند. وقتی این رابطه را درک کنی، انگار سررشته را گرفته‌ای. رشته‌ای که تو را از اولین اثر کلاسیکی که خوانده‌ای در هزار سال پیش وصل می‌کند به آخرین اثر ادبی موفق که به‌تازگی منتشر شده است. مثلا من با خواندن سعدی، حد اعلای این نزدیکی را در آن زمان چشیدم و می‌توانم بگویم خواندن متون کلاسیک فارسی و برانگیختگی ذهنی پس ‌از آن بود که اشتیاق و نیاز به ادامه این تکاپوی ذهنی و افتادن در جهان کلمات را در من مشدد کرد. هر شعر زیبا و کاملی که در دوره معاصر می‌خوانم، محال است که رابطه اندام‌واری با شعر کلاسیک فارسی از نظر من نداشته باشد.

رمان و داستان یک هنر جدید و معاصر است. وضعیت این نحله در حال حاضر چگونه است و به چه سمتی می‌رود؟
شماری از منتقدان در سی چهل سال پیش فریاد زدند که رمان دیگر مرده است و دیدیم که هنوز نمرده است! به نظر من تا زمانی که انسان سخن می‌گوید و تا زمانی که امید به سر برزدن آفتاب فردا باشد، ادبیات در قالب داستان خواهد بود، چراکه انسان از روایت ناگزیر است.

شما هم در عرصه رمان و هم در وادی شعر دست به طبع‌آزمایی زده‌اید. چه اشتراکات و تفاوت‌هایی میان این دو نحله ادبی است؟ کدام برایتان مهم‌تر است؟
هر دو برای من مهم است. همان‌طور که گفتم از دوازده، سیزده‌سالگی شعر گفتم. از شانزده‌سالگی در مجلات شعر چاپ کردم. قبل از بیست‌سالگی برگزیده کنگره شعر زن شدم. هنوز دوستان شاعری مرا مشتاقانه دعوت می‌کنند به زمانی که غزل می‌سرودم و معتقدند من به‌ذاته غزل‌سرا هستم. غزل‌هایی با لحن حماسی که حجم تصاویر از کلمات بیرون می‌زد. از غزل شروع کردم و به مثنوی و قصیده رسیدم و بعد شعر نیمایی و سپید. داور کنگره شعر زن بودم. اگرچه می‌گویند مسیری را که نویسنده تا رسیدن به مقصد می‌دود، شاعر می‌رقصد اما برای من انگار تمام آن سال‌هایی که شعر گفته‌ام، دویدنی مستمر و نفس‌نفس‌زدنی سخت در یافتن ارتباط بین معنا و کلام بوده است، برای این‌که برسم به‌جایی که بتوانم فقط یک جمله را به‌قاعده بنویسم. بحث زبان برای من بحث بسیار مهمی است. چنان‌که فوکو می‌گوید«: زبان به‌مثابه تفکر است و این‌ همه سال کلمه ورزیدن در شعر کمک کرده تا زبان را به شیوه خود دریابم». نوشتن شعر را هیچ‌گاه کنار نگذاشته و نخواهم گذاشت. 

من در شعر رابطه‌ام را با اندیشه و معنا و تصویر ِزمان و زندگی مردمم پیدا کردم. زمانی چنان غرق شعر معاصر عرب بودم که با اشعار نزار قبانی می‌خوابیدم و با کلمات آدونیس بیدار می‌شدم. چنان شیفته ادبیات عرب که هزار و یک ‌شبِ چاپ بیروت را به‌زحمت پیدا کردم و به عربی خواندم. اشتراک شعر و رمان در جهان کلمات است که اشتراکی بسیار قوی است اما این را باید بگویم که نوشتن رمان با سرودن شعر خیلی متفاوت است. نوشتن رمان برای من با تغییر فراوانی در خلق‌وخوی نوشتن همراه بوده است. در سرودن شعر، آماده بودن درونی مهم است؛ یعنی باید برانگیختگی‌هایی از درون منجر به سرودن شود. این نامرتب است و شاعر برای مرتب سرودن باید مراقبات درونی داشته باشد اما در رمان این‌گونه نیست. عذر و بهانه‌ای پذیرفته نیست. این‌که من الان احوالاتم مناسب نیست، معنایی ندارد. باید بنشینی و مرتب بنویسی. باید اخلاق نویسندگی را در خودت تقویت کنی. باید خودت را بخشی، از زنجیره متصل کلمات بدانی، باید حواست باشد تو بخشی از فرایند کلام و حافظه و تخیل هستی و برای خلق مداوم باید همواره پشت میز بنشینی تا با آن زنجیره ارتباط منظم و همواره داشته باشی. برای من شعر و رمان، هر دو در کنار هم هستند، اگرچه رمان سوگلی‌تر است.

خانم عبدی، از دید شما چرا ادبیات ما آن‌طور که باید و شاید، جهانی نمی‌شود؟ حداقل در ادبیات صدسال اخیر، این فقدان احساس می‌شود!
بسیار شنیدیم که زبان فارسی کاربر محدودی دارد اما جهانی‌شدنِ آثار ادبیِ سرزمین‌هایی با زبان محدودتر نشان داده است که این نمی‌تواند عامل اصلی باشد. اگر ما اثری هم داشته باشیم که استعداد جهانی‌شدن داشته باشد، متاسفانه راه به بازار جهانی ندارد. چرا؟ چون معرفی آثار و ترجمه خلاصه آثار کار پرهزینه‌ای است و ناشران از پس هزینه‌های آن برنمی‌آیند و دولت نیز در تمام این سال‌ها نشان داده است که امکانات را صفر می‌کند برای آنان‌که ذره‌ای با او اختلاف فکری دارند. باید آثار ترجمه شوند و به‌قاعده معرفی آثار جهانی به بازار راه یابند و در رقابت قرار بگیرند تا بعدش ما بتوانیم بگوییم چرا ما آثار جهانی نداریم. اگر همین امروز بخواهند این گزینش را انجام دهند، شما بگویید با توجه به پیش‌انگاشت‌ها و گفتمان غالب چه کسانی از فیلتر این انتخاب رد می‌شوند؟ ما آثار خوب و قابل‌عرضه داریم ولی خودمان با خودمان کنار نیامده‌ایم تا دیگران در دنیا فرصت این را داشته باشند که ما را بخوانند و انتخاب کنند. «روز حلزون» به ایتالیایی ترجمه ‌شده است و آن‌طور که ناشر خبر داده، فروش خوبی دارد. به دو سمینار و همایش جهانی در همین تابستان در ایتالیا دعوت ‌شده‌ام که در پی درخواست خوانندگان اثر برای آشنایی با نویسنده بوده است. به نظر من سیستم دولتی دیگر باید از گزینش و انتخاب به مزاج خواص خود، دست بردارد.

در آفرینش یک اثر ادبی یا هنری، هم فرم و هم محتوا، هر دو حائز اهمیت هستند. شما به‌شخصه به کدام‌یک بیشتر گرایش دارید؟
هر دو مهم است. هر دو باید به شکل و سبک و جهان‌بینی منحصربه‌فرد نویسنده درآیند. رمان نوع ادبی شگفت‌انگیزی است که کاملا متفاوت با هر نوع ادبی دیگری از عناصر بینامتنیت (برای ساخت و پرداخت محتوا) استفاده می‌کند و فرم و محتوای خویش را می‌سازد. یک رمان موفق به‌گونه‌ای شاخص و تقلیل‌ناپذیر، فردیت ویژه خود را داراست که خب همه می‌دانیم این فردیت را از ذهن و قلم یگانه نویسنده می‌گیرد. اگر این فردیت اعمال ‌شده از طرف نویسنده بر رمان نباشد، یعنی اگر نویسنده نتواند در فرمی شایسته این عناصر را به رنگ نگاه خود دربیاورد، به نظر من رمان هرگز نخواهد توانست مخاطب خاص خود را بیابد. یکی از عوامل مهم جذابیت رمان افزودن فردیت جهان‌بینی نویسنده هم بر محتوا و هم بر فرم متن است. ازنظر من سبک و زبان تا حد زیادی ابزاری هستند در دست نویسنده تا پیام خود را به شیواترین شکل ممکن به خواننده منتقل کند. به همان اندازه که شیوه و فرم ارتباط مهم است، پیام و صدایی که قرار است به گوش خواننده برسد هم اهمیت فراوانی دارد. مهم است که شیوه رسانش پیام چگونه باشد، زیرا ممکن است بعد از زحمتِ گشودنِ دریچه، شیوه بیان (فرم) به‌گونه‌ای باشد که خواننده پای دریچه، آنقدری نایستد که چیزی بشنود. پس حضور توامان این دو با هم در متن برای من مهم است.

از سیاست‌های فرهنگی دولت دوازدهم تا به امروز رضایت داشته‌اید؟
من تغییر چندانی نسبت به گذشته و دولت قبلی نمی‌بینم. من رای دادم و ناامید از تغییر نیستم. من به تمام روزهایی که در پی خواهند آمد، امیدوارم.

از بازار نشر و عرضه محصولات ادبی و هنری چطور؟ با انتشاراتی‌ها رابطه خوبی دارید؟
من جز با ناشر خودم (نشر چشمه) با نشر دیگری ارتباط ندارم و از چشمه هم راضی هستم.
از میان نویسندگان و شاعران خانگی معاصر، کدام‌ها را بیشتر می‌پسندید و کارهایشان را به‌صورت ویژه دنبال می‌کنید؟
از میان شاعران فروغ برای من به جهت جلودار بودن در امر مدرن، اهمیت ویژه‌ای دارد. پایان‌نامه من درباره مدرنیسم در شعر فروغ و شاملو و سپهری بود. فروغ و شاملو را زیاد می‌خواندم. آثار براهنی را دوست دارم. چه شعر و چه رمان. شهریار مندنی‌پور، خسرو حمزوی، محمود دولت‌آبادی، سیمین دانشور، سیمین بهبهانی را دوست دارم. رمان‌های جدید را هم می‌خوانم اما این روزها اولویت انتخاب من همیشه اول کتاب‌هایی در حوزه اندیشه و فرهنگ و سیاست است، بعد شعر و رمان.

از آنجا که شما در ادبیات اساتیدی هم داشته‌اید، آیا به نظر شما مقوله‌ای مثل شعر یا رمان آموزش دادنی است؟
همه استادانی دارند. من شعر کلاسیک فارسی و فلسفه و حکمت را سال‌ها در محضر علی معلم دامغانی یاد گرفتم. با وی سال‌ها خاقانی و بیدل خواندیم و تمام آثار عطار را زیر نظرش خواندم اما همان‌طور که در سوال شش شما پاسخ دادم، ادبیات یعنی اعمال فردیت نویسنده بر متن و این چیزی است که آموزش دادنی نیست.
 
وضعیت نویسندگان و شاعران زن در جامعه امروز ایران را چطور ارزیابی می‌کنید؟
به نظر من در حوزه داستان، زنان به‌جایی رسیدند که من هرکدام از رمان‌ها و مجموعه داستان‌ها را که خواندم، نکته درخشان روایتی یا تکنیکی مثلا در پلات و یا به لحاظ مضمون، در آنها دیده‌ام که این حضور قدرتمندی را در ادبیات این سرزمین از جانب زنان، نوید می‌دهد.

سخن پایانی؟
«هر کس به شکلی شبیه سرزمینش می‌شود؛ یکی با کویری در دلش، تنهایی لوت می‌شود و یکی با گیسوان پریشانش؛ ویرانیِ جنگل گلستان و یکی با بال‌های نداشته‌اش؛ جای خالیِ فلامینگوهای صورتیِ دریاچه غمگین ارومیه را در دلش بال‌بال می‌زند. هر کس به شکلی شبیه سرزمینش می‌شود؛ یکی اهواز می‌شود با صورتی که غبار فراموشی از یاد برده‌اش و دیگری در سر پل ذهاب به شکلِ سقف خانه‌ای در خود فرومی‌ریزد. یکی به شکل باکری از ارومیه شبیه خوزستانش می‌شود و یکی در شمال حسرت عهدنامه‌ای می‌شود در تاریخی که باد برده‌اش. اما آن‌که در ادبیات زندگی می‌کند و ساکن کلمه است، آن‌که سرزمینش کلمه به کلمه او را زندگی می‌کند، او می‌داند سرزمینش شبیه تمام سرزمین‌های دیگر است و او همان‌قدر که میرزاده عشقی و همان‌قدر که میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل است، ویکتور خارا هم است و این معجزت ادبیات است که ساکن کلمات، یک تجربه فراگیر بشری را کشف می‌کند و بعد آن را به لهجه و طعم و بویِ سرزمینش می‌نویسد. 

این معجزت ادبیات است که جهان، همه وطنت می‌شود، چون می‌دانی داستان‌ها کهن‌الگوی مشترک بشری هستند که در تو دارند سفرشان را ادامه می‌دهند. برای همین است تو می‌نویسی تهران و تبریز و بوشهر و او می‌خواند ماچوپیچو کازابلانکا و لیما. یوسا می‌نویسد: «زاوالیتا، دقیقا در کدام لحظه پرو خود را به فنا داد؟» و تو جای پرو، اسم کشورت را، می‌خوانی.» این متنی است که برای دریافت جایزه هفتمین دوره جایزه ادبی هفت ‌اقلیم نوشته بودم!

نام:
ایمیل:
* نظر: