پ
بامداد جنوب- وندیداد امین:
فاطمه قدرتی آذرماه سال 54 در شهر قم به دنیا آمد. وی دانشآموخته علوم قرآنی و رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران و دانشجوی آزاد ادبیات داستانی است. فعالیت ادبی وی بهصورت حرفهای از سال 79 با انتشار داستانهای کوتاه و مقالاتی در زمینه ادبیات داستانی در مجلات مختلف شروع شد. ده سال بعد، اولین مجموعه داستانش به نام «پنت هاوس» از طرف نشر افراز روانه بازار شد. پنت هاوس مجموعهای از داستانهای کوتاهی است که هرکدام، پیشتر در نشریات مهم ادبی مانند کارنامه، کلک، ادبیات داستانی و بخارا به چاپ رسیده بودند و همچنین بسیاری از این داستانها در جشنوارههای مختلف ادبی مانند جشنواره صادق هدایت، جایزه ادبی تهران، جشنواره نویسندگان غرب کشور، جایزه ادبی اصفهان و جشنوارههای مختلف ادبیات مقاومت، حائز رتبه شده یا مورد تقدیر قرارگرفته بودند.
اولین رمانِ فاطمه قدرتی با نام «سایه عقاب روی پیادهرو» در سال 94 را نشر نگاه منتشر کرد. این اِثر بلند که نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرد، رمانی است شهری با مضمونی اجتماعی. نویسنده در این اثر به ماجرایی حقوقی میپردازد و با روایتی هوشمندانه از زندگی شخصیتهای داستان، همانند یک کارشناس، در پی کشف چگونگی وقوع جنایتهای اجتماعی، قصهای خواندنی میآفریند. این داستاننویس و منتقد ادبی، این روزها مشغول نگارش و ویرایش داستانهای کوتاه برای انتشار دومین مجموعه داستانی خویش است. گفتوگویی ادبی با این نویسنده درباره دیدگاههایش ترتیب دادیم که در ادمه میخوانید:
خانم قدرتی نخست بفرمایید چرا پس از ده سال اولین کتابتان را چاپ کردید؟
چاپ کار اول، بهرغم لذتی که دارد، یک شناسنامه کاری هم هست که نویسنده با آن به دنیای هنریاش ورود میکند. در حقیقت گذشته از موانع بیرونی مثل پروسه ارشاد و وضعیت نشر، عوامل درونی هم در تاخیر آن بیتاثیر نبود؛ یعنی تا از قوام کار در ذهن خودم مطمئن نشدم، آن را با دیگران به اشتراک نگذاشتم.
برگردیم عقبتر، اساسا چطور شد که وارد فضای ادبی شدید؟
راستش قبل از سال 79 دو رمان، آماده چاپ داشتم که بعدها هیچوقت چاپشان نکردم. سال 79 با ورود به پیک قصهنویسی حوزه هنری، وارد یک فضایی حرفهای برای نوشتن شدم. در ادامه در کنار مطالعات شخصی، در محضرِ اساتید زیادی در این زمینه شاگردی کردم و دانشجوی آزاد این رشته خواهم ماند.
راستش نوشتن دو جنبه فردی و اجتماعی دارد؛ در ابتدا یک امر شخصی و بیشتر روانی است. یکجور خوددرمانی و ترمیم ذهنی. این بهتنهایی خیلی لذتبخش است ولی تغییر شگرفی در آدم ایجاد نمیکند. به نظرم همه چیزهایی که به نوشتن ختم میشود مهمتر است، همه راههایی که باید بروی، درکهای متناقضت از جهان، ایدئولوژی که پیدا میکنی و نگاههای تازهای که در تو اتفاق میافتد و درنهایت لبریز از نوشتنت میکند. با کتابهایی که میخوانی، آدمهایی که میبینی و سوالهایی که در تو شکل میگیرد و دیوانهات میکند و راه میافتی تا به جواب برسی و همه سردرگمیهایی که برای رسیدن به یک آرامش ثانویه در تو ظهور و افول میکند.
همه اینها از آدم، آدم دیگری میسازد که نه دیگر مثل قبل میبیند و نه مثل قبل فکر میکند. من هم از یکجاهایی انقلابهای بزرگی در خودم احساس کردم و در واقع، نوشتن واقعیِ من، نتیجه آن انقلابهاست. نوشتن یک امرِ فانتزی سرگرمکننده است ولی میتواند یک پیامرسان هم باشد. اگرچه باید پذیرفت نوشتن برای مردم ما کار سختی است. چون ذاتا قریحه ادبی دارند و قرنهاست که در جور اجتماعی زندگی میکنند. دوست داشتم چشم دوربینیِ جامعهام باشم و به قول کنراد وظیفهای که میکوشم به انجامش برسانم، این است که به قدرت کلمه مکتوب، به تو امکان بدهم که ببینی.
با فضای ادبی هنری زادگاهتان قم هم امروزه آشنایی دارید؟ چه تفاوتی میان شهری مثل قم و کلانشهری مثل تهران، ازنظر اتمسفر و قابلیتهای ادبی وجود دارد؟
من در اصل شمالیام ولی بهخاطر شغل پدرم، تولد و کودکی من در قم اتفاق افتاد. در یک خانواده کاملاًمذهبی و سنتی بزرگ شدم. در واقع بخشی از من که هیاهوی تظاهرات و انقلاب را دید، بخشی که سالهای اولیه جنگ و بمباران را تجربه کرد و بخشی از من که در کودکی ناچار به مهاجرت شد، از قم شروع شکل گرفت. اینها در من گم نمیشود. برای همین شهر قم بخش مهمی از هویت فردی من است. در دهسالگی بهخاطر شرایط شغلیِ پدرم ناچار به مهاجرت شدیم و به تهران آمدیم و همینجا هم بزرگ شدم.
تفاوت شهری مثل تهران با شهرهای کوچکتر و کاملا مذهبی و تاریخی مثل قم یا دزفول خیلی زیاد است. سوای فرهنگ مشترک ایرانی، گاهی تفاوت نگرش زندگی در شهرهای مختلف ایران آنقدر زیاد است که بهجرات میتوانم بگویم بیشتر شبیه یک شکاف است تا مرزبندیهای جغرافیایی، اقلیمی. اگرچه خوشبختانه این روزها به مدد وسایل ارتباط جمعی و فضای مجازی، نوعی تعامل جمعی فرا اقلیمی به وجود آمده است. شهرستانهای کوچکتر هم این روزها با همه حساسیتها و محدودیتهایی که در زمینه کار اجرائی دارند، بازهم خیلی فعال هستند ولی میتوان گفت همچنان تمرکز فعالیتهای ادبی و مراکز شناختهشده آموزشی در تهران است. خودم سه سال اخیر بهخاطر شرایط کاری ساکن دزفول بودم. در آنجا، در اندیمشک و اهواز هم انجمنهای ادبی بسیار فعالی دیدم. درباره قم هم با توجه به آشنایی با دوستان ادبیاتیام، دورادور شاهد و پیگیرش هستم. به نظرم فضای ادبی و فرهنگی قم هم نسبت به سابق تغییر چشمگیری داشته است.
با فضای متلاطم اجتماعی-سیاسی امروز ایران چگونهاید؟ از نگاه شما یک نویسنده در حوادث و التهابات فعلی ایران چه نقش و جایگاهی دارد؟
اوضاع منطقه خاورمیانه و بهتبع آن ایران که در چند دهه اخیر متلاطم و با سرعت بسیار زیاد در حال تغییر است. گاهی حرف زدن و بررسی و پیشبینی مسائل روز، امری نزدیک به محال میشود. اصولا چه اظهارنظری میشود کرد؟ از یک منظر دنیا با وجود همه شعارهای تبلیغاتی دموکراسی و مردمسالارانهاش، حول محوریت چند قطب اقتصادی و سیاسی و مذهبی اداره میشود و عرصه بینالمللی برای بقای نسل قدرتمند در حال پاکسازی کشورهای ضعیفتر است. در یکبخشی از این تحولات که تاثیرات عمومی بر جامعه جهانی و ایران میگذارد من هم همانطور زندگی را میگذرانم که بقیه! از منظر دیگر، تعاملات اجتماعی و جهانی هم بیشتر شده است یعنی هویت فردی مجال حرکت بیشتری پیداکرده و انسان امروز در حین دسترسی به رسانههای جمعی، دچار نوعی بمباران و شوک اطلاعاتی است. من بهعنوان یک مدعی هنر، اول باید بتوانم انسان معاصر خودم را در این فضا درک کنم و در این بمبارانِ گاه مخرب اطلاعاتی، یک پناهگاه امن به او نشان بدهم تا بعد. گاهی با پرسش ایجاد کردن، در جایی آموزش تکنیک درست دیدن و در برههای با آگاهی دادن و این مسوولیت اهل هنر را خیلی سنگین میکند.
وضعیت زنان نویسنده را چگونه ارزیابی میکنید؟ آثار متعدد زنان نویسنده امروز ایران، نشان از یک پویایی و حضور بالفعل ندارد؟
اینکه آثار متعدد زنان در عرصه ادبیات داستانی نشانه پویایی و حضور بالفعل آنهاست به نظر من هم بله و هم خیر. بهعنوان یک زن که در همین هوا دارم نفس میکشم گاهی مسرتبخش است و گاهی زنگ خطر. زنگ خطر از این جهت که وقتی زنان در یک جامعه مدنی، اتفاقا حضور بالفعلِ اجتماعی نمیتوانند داشته باشند، پس بهناچار احساسات و خواستههایشان را بهصورت انتزاعی مینویسند! حضور اجتماعی بالفعل، به عقیده من یعنی ورود کردن به عرصههای بسته اجتماعی که مرزبندیهای قانونی و خط قرمزهای اجتماعی و عرفی و مذهبی دارد. به این میگویند حضور چشمگیر، در جهت رسیدن به امنیت در کنشهای اجتماعی. بعد این کنشها به فضای هنری نویسنده رسوخ میکند و هنرمند از زمانه خودش جلو میافتد و یکراه پیشنهادی به بقیه نشان میدهد، راه پیشنهادی خودش! غیر از این باشد، بهنوعی همدردی تخیلی و رنج کشیدن انتزاعی در هنرمند درباره پیرامونش خواهد انجامید. این حد از نگرش، خالق یک اثر هنریِ ناب نخواهد بود، اگرچه تولید انبوه شکل بگیرد.
از بین آثار منتشر شده در دهههای اخیر، هستند آثار قابل توجهی از زنان نویسنده که حاوی نشانههای خوبی از عمقیابی و درک فعالیتهای اجتماعی است. ورود زنان به عرصههایی مثل اقتصاد، سیاست، قضاوت، امور فقهی و غیره که آراءِ زنانه در آن هرگز مهر تائید نداشته است. این مسرتبخش است. اگر آثار نویسندگان مطرح این سالها و نه لزوما پر تیراژها و پرفروشها را نگاه کنیم، متوجه میشویم که اندیشه حاکم براثر این زنان، حتی اگر تجربه زیسته خود آنها هم نباشد اما از نوعی آگاهی و ورود به فضاهای ممنوعه شکلگرفته است. خوشبختانه آثار داستانی خوبی در سالهای اخیر با همین ساختارشکنی و خروج از پیشفرضهای جامعه درباره زن و چارچوب فعالیت زنانه به چاپ رسیده که برخی هم به زبانهای دیگر ترجمه شده است.
یک نویسنده یا شاعر با مساله فقر و بیپولی چگونه باید کنار بیاید؟ چنانچه شاهدیم بسیاری در حوزههای ادبی و هنری درگیر مشکلات عدیده اقتصادی هستند؟
هنرمندان که از ابتدا هم با این مساله روبهرو بودهاند و این مختص حال ما نیست، ضمن اینکه این روزها متاسفانه اکثریت قریببهاتفاق جامعه از مشکل نداشتن تمکن مالی رنج میبرند، هنرمندان بیشتر اما واقعیت این است که هنرمند وقتی از غیر، بینیاز میشود که هنرش در عرصه تجاری قرار بگیرد. کتاب هم یک کالاست. نیاز به فروش دارد تا محل درآمد برای نویسنده و ناشر باشد. هنرهای فردی مثل نوشتن بیشتر با این معضل دست بهگریبان هستند. چون نوشتن، هنر نمایشی و صدایی و تجسمی نیست. هنر تبلیغاتی نیست. در واقع نویسنده پایگاه اطلاعرسانی درستی برای عرضه و تبلیغات کالای فرهنگی خود ندارد. این وظیفه ناشر است. حالا ناشر اگر بهخاطر منافعاش، کاری را پرفروش نبیند، تبلیغ نمیکند. در بیزنس معتقدند باید برای موفقیت از صد درصد سرمایه، نود درصدش را به تبلیغات اختصاص داد. این روزها کدام ناشری را میشناسید که این کار را بکند؟ کدام نهاد خبری از نویسنده حمایت میکند؟ منظورم تبلیغات رفاقتی و نان قرض دادن به هم نیست که متاسفانه فقط همین بخش از تبلیغاتمان فعال است. منظورم تبلیغات سالمی است که بخشی از آن وظیفه ناشر است، در قبالِ همه کتابهایی که چاپ میکند. منظورم از تبلیغات سالم، تبلیغات رسانهای کتابهایی است که هر سال از ارشاد خروجی میگیرد.
منظورم نمایشگاههای کتابی است که ظاهرا کتابش از ارشاد مجوز چاپ میگیرد ولی دستهای پنهان، به ناشرش مجوز نمایش کتاب را در نمایشگاه نمیدهد. ضمن اینکه مساله کپیرایت، مسائل مربوط به سانسور محتوایی آثار پیش از چاپشان، مسائل اقتصادی و تاثیر آن بر قیمت روی جلد کتابها و بهطبع ضعف اقبال عمومی از خرید کتاب و... هم از مشکلات صنفی ماست. اصولا اگر نخواهیم نویسندگی، شغل دوم و سوم باشد که در آن صورت مجال و موقعیت برای خلق اثر خوب از بین میرود، باید بهعنوان شغل اول و حرفهای به آن پرداخت. آن هم امنیت شغلی میطلبد و خب این امنیت نیست! جای بسی تاسف که به نویسندگی در ایران هنوز بهعنوان یک امر حرفهای نگاه نمیشود. الان معدود کسانی هستند که نویسندگی شغل اول و آخر آنهاست و از این طریق ارتزاق میکنند. در خانمها که اصلاًسراغ ندارم.
چقدر به آینده ادبی و هنری ایران امیدوار هستید؟
همانقدر که به طلوع پس از هر غروب! ادب و هنر در بین مردمی که ذاتا هنرمند هستند، نمیمیرد فقط بر اساس شرایط و امکانات گاهی یک شاخهای از هنر ظهور بیشتری دارد و دیگری کمتر. هرگونه تلاشی برای منزوی کردن هنر و هنرمند، اصولا تلاش بیهودهای است.
از اهداف آینده و آرزوهایتان بگویید؟
خب باید بپذیریم که هر شغلی یک طول عمر مفیدی دارد. عمر مفید هنری نویسنده نباید فقط به دغدغه و تلاش معاش بگذرد. درباره زنان گاهی سختتر هم هست چون مسوولیت همسرداری و نگهداری از فرزندان را هم دارد. من دو فرزند دارم. وقتی معتقدم که توجه به روابط صحیح در خانواده نقش مهمی در پیشگیری از بزهکاریهای اجتماعی دارد پس خودم هم باید برای امر آموزش و تربیت بچهها وقت بگذارم. برای همین بهسختی مطالعه میکنم. بهدنبال موقعیت و فرصتی هستم برای منظم نوشتن، بیشتر خواندن و نظم دادن به تحقیقات و نوشتههای پراکندهام. شاید بزرگترین دغدغهام فعلا همین است.