bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۲۰۹۵
تاریخ انتشار: ۱۶ : ۱۷ - ۱۸ تير ۱۳۹۷
علیرضا جوانمرد در گفت‌وگو با بامداد جنوب:
علیرضا جوانمرد متولد 30 مرداد 1357 در تهران است. از اول راهنمایی تا دیپلم در دبیرستان «مفید 1» تحصیل کرد. وی در مدرسه مفید معلم انشایی به نام محمدجواد جزینی داشت که از همان زمان به روی ذهنیت او تاثیر بسزایی داشت.
کاش یکی مثل محمود درویش داشتیمبامداد جنوب- وندیداد امین:
علیرضا جوانمرد متولد 30 مرداد 1357 در تهران است. از اول راهنمایی تا دیپلم در دبیرستان «مفید 1» تحصیل کرد. وی در مدرسه مفید معلم انشایی به نام محمدجواد جزینی داشت که از همان زمان به روی ذهنیت او تاثیر بسزایی داشت. جوانمرد بلافاصله در دانشگاه علم و صنعت پذیرفته شد و سپس دانشگاه صنعتی اصفهان در رشته مهندسی مکانیک موفق به اخذ مدرک فوق‌لیسانس شد. این نویسنده از سال ۷۶ در دوره‌های آموزشی داستان‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی حوزه هنری مشغول شد و همزمان و از همان سال به تحریریه مجله هفتگی «گل‌آقا» پیوست. اگرچه شغل اصلی وی در همان زمینه‌های مهندسی و فنی است اما تا حالا بیست ‌و چند سال است که بی‌وقفه کلاس‌های آموزشی داستان جواد جزینی را ترک نکرده. وی جزینی را از افراد موثر در زندگی خود می‌داند. از فیلمنامه‌های وی چند تله‌فیلم در تلویزیون پخش‌ شده و مجموعه داستان کوتاه «پیشانی‌نوشت‌ها» از او به‌تازگی به چاپ رسیده است. جوانمرد تاکنون جوایزی چند در زمینه داستان کوتاه، فیلمنامه و طنزنویسی کسب کرده است. با این نویسنده و کنشگر ادبی گفت‌وگویی را صورت دادیم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت می‌کنیم.

نخست راجع به کلاس‌های آموزشی داستان و فیلمنامه مایلیم سخن برانیم، آیا هنر و ادبیات قابل‌آموزش است؟ چند و چون این آموزش به نحوی است؟
فکر می‌کنم که آموزش داستان‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی هر دو برای کسی که می‌خواهد این کار را جدی ادامه بدهد، خیلی لازم است. من خودآموزی را مطلقا نفی نمی‌کنم اما معتقدم که همان‌طور که در همه رشته‌ها مثلا مهندسی مکانیک خودآموزی بسیار دشوار است، برای داستان‌نویسی یا فیلمنامه هم همین‌طور. به‌خصوص اگر افراد بتوانند با حضور در کلاس‌ها خود را به‌روز نگه ‌دارند اما داشتن دانش صرف به‌طور قطع کسی را فیلمنامه‌نویس یا داستان‌نویس نمی‌کند. خلاقیت و تلاش فردی بسیار موثر است. به‌عبارت‌دیگر، آموزش شرط لازم است ولی کافی نیست!

شما شانس آن را داشته‌اید که در تهران به دنیا بیایید. جایی که آثار، به‌واسطه تمرکز اکثریت ‌قریب‌به‌اتفاق فعالیت‌های هنری در آن تولید و عرضه می‌شود. برای رشد و اعتلای یک هنرمند ایرانی، این مرکزگرایی را چطور ارزیابی می‌کنید؟
به نظر من بنیادی‌ترین مساله در عدالت اجتماعی عدالت آموزشی است. اگر امکان آموزش، رشد، نقد و بالندگی درجاهای دور از مرکز نباشد، طبیعتا استعدادهای زیادی از دست خواهد رفت. ماجرای کشف استعداد استاد ناصر تقوایی بسیار مشهور است اما همه شاید به‌اندازه ایشان خوش‌شانس نباشند! واقعا وظیفه حاکمیت در جهت گسترشِ عدالت یکی همین امکان آموزش و امکان نشر و نقد درجاهای دور از مرکز است. اگر این تمرکززدایی نباشد، عمل استعدادهای بسیاری را در گوشه گوشه‌ای ایران از دست می‌دهیم.

فکر می‌کنید «تعهد اجتماعی» یک نویسنده در چیست؟ همان‌طور که همه شاهدیم جامعه ما امروزه محمل حوادث و اتفاقات غلیظ سیاسی-اجتماعی شده است. نقشِ یک نویسنده این میان چیست؟
برای پیدا کردن جواب این سوال باید یک تن دیگر هم سوال کرد. آیا از یک معلم از یک مهندس از یک پزشک یا از یک کارمند هم سوال می‌شود که آیا شما تعهد اجتماعی دارید یا ندارید؟ طبیعتا اگر هرکسی در کار خودش متعهد به کار خودش باشد، به‌نوعی به تعهد اجتماعی خودش هم عمل کرده است. اگر منظور این است که یک نویسنده بایستی در انتخابات مثل یک از دویست سیاسی عمل کند، من به‌هیچ‌عنوان اعتقادی ندارم یا شبیه آنچه در ابتدای تشکیل حزب توده و حتی تا انتهای کنگره چهارم شاهد بودیم که کنگره حزب برای نویسندگان دستورالعمل صادر می‌کرد که نویسنده باید به چه مسائلی بپردازد و به چه مسائلی نپردازد و یا چه درون‌مایه برای آثار خود انتخاب کنند، حتی حزب چیزی بیشتر از ادبیات رئالیسم اجتماعی را به رسمیت نمی‌شناخت. این‌طور تعهدسازی برای نویسنده معنی از هنر پای سیاست است. البته که هنرمند در مسائل اجتماعی و سیاسی حسگرهای تند و تیزی دارد؛ زود می‌شنود و زود پاسخش را هم می‌دهد اما نویسنده یک فیلسوف یک اکتیویست سیاسی یا یک اکتیویست اجتماعی نیست!

این روزها با بعضی از هنرمندان و نویسندگان که تعدادشان هم کم نیست، وقتی هم‌کلام می‌شویم گویی از یک جزیره تک افتاده می‌آید و می‌گوید. ذهن و زبانش به‌کل از اجتماعش فاصله گرفته. این اوصاف را پای روشنفکرمآبی بگذاریم یا مسائل دیگری دخیل است؟
هرکسی سلیقه خودش را دارد. نمی‌شود از کسی خرده گرفت که چرا این‌طوری فکر می‌کنید. خیلی‌هایش هم مد روز است. شاید تعبیر جالبی نباشد ولی به‌نوعی جوگیری است. به‌هرحال روزگار غریبی شده. انگار همه از جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، فاصله گرفته‌ایم. خاطره مشترک نداریم. ترانه مشترک نداریم. حس و حالِ مشترک هم نداریم. به‌عنوان یک شهروند عرض می‌کنم: به نظرم این می‌تواند خیلی خطرناک باشد. علاقه ندارم مثل کنگره‌های حزب توده باید و نباید برای هنرمند صادر کنم ولی می‌توانم آرزو کنم که یکی مثل محمود درویش داشته باشیم.

چند اثر شما در تلویزیون دولتی پخش ‌شده؛ خب، ما امروزه شاهد انتقادهای عدیده و ساختاری نسبت به عملکرد صدا و سیما هستیم. با این قضیه دچار مشکل نشده‌اید؟
واقعا باید به این فیلمنامه‌نویسی برای تلویزیون و فیلمنامه‌نویسی برای سینما و داستان‌نویسی سه وجه مختلف قائل شد. من وقتی برای تلویزیون فیلمنامه می‌نویسم، تلاش می‌کنم در یک قالب یک چارچوب مشترک بین آنچه خودم فکر می‌کنم و آنچه قابل پخش از تلویزیون است، کارکنم. واقعیت این است که من در تلویزیون چندان هم پرکار نیستم. یکی از دلایلش هم همین است. اساسا من با توجه به رشته تحصیلی‌ام در کارهای فنی مشغول به کار هستم؛ چون نمی‌خواهم امرارمعاشم به فیلمنامه‌نویسی برای تلویزیون وابسته باشد. زندگی کردن مثل احمد محمود که فقط نانِ قلم می‌خورد ولی قلمش را آزادِ آزاد حفظ کرد، کار بسیار بسیار دشواری است.

آقای جوانمرد، داستان‌ها و فیلمنامه‌های شما در چه حال و هوایی خلق می‌شوند؟ این آفرینش هنری، از سنخ ساختنی‌هاست یا آمدنی‌ها؟
روراست بخواهم با شما صحبت کنم، باید بگویم که هیچ کاری انجام نداده‌ام که سراسر آمدنی باشد! به قول شما یا سراسر ساختنی. به‌هرحال دغدغه‌ها و فکرهای اولیه و بسیاری از پرداخت‌ها آمدن هستند با طرح و برنامه و مهندسی از قبل درست نشدند اما اگر بگویم صد درصد کار بدون هیچ طرح و برنامه قبلی یا هیچ مهندسی یا به قول شما هیچ ساخته می‌شود، واقعا تابه‌حال نتوانستم این موضوع را درک کنم. به‌هرحال یک طرح اولیه همیشه از پیش هست اما در مسیر نگارش ممکن است عوض شود ولی راجع به حال و هوای کارها که پرسیدید: در داستان‌های من عموما چند مولفه هست که تکرار می‌شود، مرگ، عشق، مذهب و طنز. این را همه می‌فهمند که عموما داستان‌های من داستان‌های شیرینی نیستند.

از دید شما، چرا ادبیات ما پا‌به‌پای هنری مثل سینما، آنچنان‌که باید و شاید، جهانی یا حتی منطقه‌ای نمی‌شود؟ در داخل هم که اقبال مخاطب ادبیات خاصه در شعر، آنچنان تعریفی ندارد!
من از گونه‌های دیگر ادبیات مثل شعر هیچ سررشته‌ای ندارم اما اگر بخواهم درباره داستان که کمی از آن می‌دانم صحبت کنم. باید بگویم که این‌طور هم نبوده که ما خیلی لایق جهانی‌شدن بوده‌ایم و گیر افتاده‌ایم، به نظر من تنها نویسنده‌ای که در مقیاس جهانی پیشرو بود و می‌توانست سریع در میان سرهای جهان داشته باشد، بهرام صادقی بود اما دانش ما و منتقدان ما و مترجمان ما آنقدر نبود که بهرام صادقی را در روزگار خودش به جهان معرفی کنیم. همه‌چیز دست دولت نیست! دانشِ ما، فهم ما و همدلی ما هم مهم است. این‌که به هم حسادت هم نکنیم، مهم است.

به نظرتان بخشی از این معضل، نبود ساز و کار مناسب نهادهای مربوط در حوزه فرهنگ و هنر نیست؟ مثلا سیاست‌های فرهنگی دولتی‌ها یا نهادهایی مثل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؟
وزارت فرهنگ در پیش از انقلاب یا فرهنگ و ارشاد اسلامی بعد از انقلاب برای ادبیات چکار کرده؟ به نظر من اگر این وزارتخانه نباشد، به‌طور قطع به حال ادبیات و فرهنگ موثرتر و مفیدتر است، وزارت ارشاد نه‌تنها کمکی به ادبیات پیشرو و مستقل در ایران نکرده که تمام تلاش خود را برای منهدم کردن آن‌ هم به کار می‌بندد. افطاری خوردن با دولت‌آبادی یا سر مزار احمد محمود گل گذاشتن ربطی به وزارت فرهنگ ندارد. مهم این است که کتاب کلنل دولت‌آبادی سال‌های سال مجوز انتشار نداشت. 

آیا به آینده فرهنگ ایرانی خوشبین هستید؟
من چون پژوهشگر ادبیات نیستم نمی‌توانم پاسخ درستی درباره آینده فرهنگ ایرانی داشته باشم! دغدغه‌های شخصی من در حوزه محتوایی مفهوم زندگی است که با مرگ معنا می‌شود. اگر انسان‌ها نامیرا شوند، زندگی و اخلاق بی‌معنا می‌شود؛ از آن مهم‌تر موضوع موعود یا در زبان مذهبی ما مهدویت. این فکر که اگر موعودی نباشد اصلا برای چه باید زیست؟!! همیشه همراه من است. دغدغه‌های فرمی هم کم ندارم. دوست ندارم شبیه دیگران یا حتی شبیه داستان‌های قبلی خودم قصه روایت کنم.

از میان نویسندگان و هنرمندان حال حاضرِ جهان، کار کدام‌یک را می‌پسندید؟
موراکامی، ایشی گورو، ونه گات، مارکز، یوسا، فوینتس، براتیگان، بارتلمی، کارور، بورخس! همین‌ها!

سخن پایانی؟
خیلی ممنونم از شما که این فرصت را در اختیار من گذاشتید.

نام:
ایمیل:
* نظر: