bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۲۱۳۱
تاریخ انتشار: ۵۵ : ۲۰ - ۲۰ تير ۱۳۹۷
شکایت علیرضا پنجه‌ای از وضعیت ادبی این روزها؛
زمانی که مناسبات روشنفکری جهان بر اساس ایدئولوژی رقم می‌خورد، شاعر و شعر معنای وجودی واحد و دال و مدلولی خاص حال و هوای آرمان‌گرایی داشت. اکنون آرمان‌های بشری در انواع قالب‌های هنر و ادبیات دستخوش التقاط و پراکندگی در تبیین اهداف خود شده است.
هنر و ادبیات به‌شدت در اِغماست!بامداد جنوب - وندیداد امین:
علیرضا پنجه‌ای زاده ۲۷ اَمرداد ۱۳۴۰در ساوه از پدر و رشتی است. او از جمله شاعرهایی است که اشعارش تاکنون به زبان‌های عربی، ترکی، آلمانی، سوئدی، ایتالیایی، فرانسه و روسی ترجمه ‌شده است. پنجه‌ای از نوجوانی سرودن را آغاز کرد و نخستین اشعار خود را در سال ۱۳۵۶ سرود. وی از پاییز ۱۳۵7 انتشار ۱۰ کتاب شعر و یک آنتولوژی از ۵۴ شاعر نوپرداز گیلانی را به همت «نشر مروارید» در کارنامه ادبی خود دارد. این کتاب با عنوان «برشی از شعر گیلان» است که از سوی ناشر سال ۷۴ با عنوان «گزینه شعر گیلان» نشر یافت.

علیرضا پنجه‌ای اکنون سردبیر دوهفته‌نامه «دوات» است که مدیرمسوول و صاحب‌امتیازش پسرش مزدک پنجه‌ای است. پنجه‌ای در سال ۹۶ برگزین 10 کتاب» خود را با عنوان «تو را به‌اندازه تو دوست دارم» به همت انتشارات «دوات معاصر» چاپ و پخش کرده است. وی بیش از پنج کتاب جدید در دست تدوین دارد که سه کتاب جدیدش برای انعقاد قرارداد با ناشر آماده چاپ است. با این شاعر نوگرا بارها گفت‌وگو داشته‌ایم اما این بار حولِ تحولات اخیر اجتماعی و همچنین به بهانه انتشار برگزین 10 ‌کتاب او که می‌تواند عصاره چهل سال شاعرانگی‌اش باشد با او گفت‌وگویی همه‌جانبه پی ریخته‌ایم که شما را به خواندن بخش نخست آن در این شماره می‌کنیم.

آقای پنجه‌ای گفت‌وگو را با این پرسش آغاز می‌کنیم که در این اجتماع متلاطم فعلی، ادبیات و خاصه شعر به چکار می‌آید؟ اساسا شعر چه جایگاهی در جهان موجاموج امروز ایرانی دارد؟
پرسش روزآمدی است میان این ‌همه پرسش‌های مهوع و تکراری، خوشحالم از این‌که با روزنامه‌نگار و منتقدی کاربلد دومین گفت‌وگویم رقم می‌خورد. به‌راستی‌که فلسفه هستنِ شعر از چه ‌روست؟ زمانی که مناسبات روشنفکری جهان بر اساس ایدئولوژی رقم می‌خورد، شاعر و شعر معنای وجودی واحد و دال و مدلولی خاص حال و هوای آرمان‌گرایی داشت. اکنون آرمان‌های بشری در انواع قالب‌های هنر و ادبیات دستخوش التقاط و پراکندگی در تبیین اهداف خود شده است. البته این التقاط از سویی از دگماتیسم و یک‌سویه‌گی و انقباض فاصله گرفته که در جای خود مقبول طبایع باشندگان روشنفکری پسامدرن می‌افتد و از سوی دیگر، از آسیب‌های پراکندگی و هرز نگاری‌های برآمده از همین التقاط گه نتوانسته مرز بین قبض و بسط مناسبات پسااضمحلال شوروی و پیامد آن مناسبات جدید جهان که از مناسبات سرمایه ناگزیر شد تاویل‌های جدیدی ارائه دهد و بدین‌گونه جهان از دوسویگی مناسبات اردوگاه امپریالیسم و سوسیالیسم فاصله گرفت و البته در این میان، مفاهیم کلاسیک شده دستخوش رفورم و تاویل‌های جدید شد. حتی عرفان نیز دیگر از تعابیر سنتی خود فاصله گرفت. در واقع جهان بر اساس مناسبات تازه‌اش تاویلی نو می‌طلبید. دانش‌های بشری و رشته‌های علوم انسانی هم از این‌رو با چالشی نوین مواجه شدند. جهان آی‌تی و الکترونیک در این مناسبات از سویی در سرعت رسانگی نقشی تاریخی ایفا کرد. 

مهندسی ژنتیک و همه‌چیز جهان در طرفه‌العینی «دیگر» شد؛ بنابراین مفاهیم گذشته در هر رشته و بینا رشته‌ای نیازمند بازنگری و «دیگر نگری» شد. در واقع شتابندگی روند، چنان فزاینده شد که فرصت تبیین مفهوم دوران میسر نگردید. شعر نیز به‌واسطه ذات رمزگونه‌اش فرصت نیافت تا در مناسبات نوبنیاد شاخصه‌های خود از دوران را تبیین، مردف و تاویل کند. بسیاری از این‌دست گنگی را می‌توان برآیند این دوران در هرمنوتیک مبانی زیبایی‌شناسی هنر و ادبیات بازجُست که به‌نوعی مبتلابه مفهوم دوران در وضعیت نوظهور است. ما هنوزا فرصت نیافته‌ایم تا کلان‌محورهای هر رشته و خُرد شاخصه‌ها را تبیین کنیم و سرگشتگی ما آب از آبشخور همین آسیب‌شناسی می‌خورد. وضعیت شعر نیز از این وضعیت نو جدا نیست. وضعیت شعر را نیز نمی‌توان از این قاعده مستثنی دانست؛ چراکه هندسه و زوایای دوران هنوز به‌خوبی تعریف‌نشده تا بر اساس آن بتوان از مناسبات دانش‌های بشری تاویل روزآمد ارائه داد. شعر با زیباشناسی گره‌خوردگی ذاتی دارد و در این غائله سره از ناسره و مرز کهنه و نو در این زیبایی‌شناسی به‌هیچ‌ وجه رویه مفهوم دوران در دوره‌های گذشته را ندارد. در واقع زمان انقضای هر نویی بسیار کوتاه شده و مدام نو از نو اگر نشویم با ارتجاع مواجه خواهیم شد و نداشتن برنامه و تحلیل خود بر این سرگشتگی و آشفتگی دامن می‌زند. 

به‌ویژه این‌که ما نسبت به غرب و حتی برخی از کشورهای خاورمیانه در جهاتی عقب‌مانده‌تر مانده‌ایم. یکی از دلایل این سرگشتگی را در طی کردن معیوب چرخه مناسبات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ما باید واجست. ما با ذهنیتی در چالش با فرماسیون فئودالی وارد فرماسیون کاپیتالیسم و جهان مدرن شدیم و هنوز دوران مدرن در تقابل سرمایه و سوسیالیسم در ما به مرحله گندیدگی نرسیده، خودمان را در مناسبات وضعیت پسامدرن سرگشته یافته‌ایم. در واقع ما محصول یک پارادوکس تمام‌ عیاریم و هم ازاین ‌روست که مفاهیم دوران در ما دَوَران‌زاست تا تاریخ‌زا؛ بنابراین در تبیین جایگاه شعر در برخی تاویل‌ها و چالش‌ها با غرب سرنوشت مشترک داریم مانند شتاب ناشی از جهان آی‌تی و مناسبات تغییر جهان، اما چون بدون برنامه و روز گذران به ‌مواجهه با چالش ویژه کشورهایی چون خودمان دست ‌زده‌ایم و امکان در صحنه بودن و برنامه‌ریزی را از نخبگانمان ستانده‌ایم؛ بنابراین سهم ما از سرگشتگی بیشترینه‌اش به محدودیت‌های سیاسی ما بازمی‌گردد که فضا را برای چالش نخبگان تُنُک کرده‌ایم و مدام در هر زمینه‌ای خواسته و ناخواسته خود را عقب نگه ‌داشته‌ایم.

 اگرچه پاسخ به این پرسش به کلیات نظر داشت اما گمان دارم راه برای پاسخ روشن، صریح‌تر و گذراتر به پرسش‌های آتی را هموارتر داشته‌ایم.
پاسخ شما همان‌طور که اشاره کردید، پیش‌زمینه‌ای بود برای پرسش‌های دقیق‌تر بعدی. ببینید زمانی که حزب توده در یک کانتکست سیاسی-اجتماعی خاص تاسیس می‌شود خیل عظیمی از درخشان‌ترین چهره‌های ادبی-هنری عصر را با خود همدل و همراه می‌کند. امروزه با لحاظ همه فراز و فرودهای جامعه ایرانی، دیگر آن کنش‌مندی غلیظ اجتماعی- سیاسی را میان شاعران و نویسندگان نمی‌بینیم. مثلا اوج کنش‌گری یک شاعر، تبلیغ دوسه‌روزه در انتخابات ریاست‌جمهوری است و دیگر هیچ! این انفعال را چطور می‌شود به تدقیق نشست؟

از سویی بودِ احزاب و تشکل‌های سیاسی در دوران دوسویگی جهان به بلوک سرمایه و بلوک سوسیالیسم نقش حائز اهمیتی در پروپاگاندای چهره‌های هنر و ادبیات داشته است. برخی چهره‌ها استعداد چهرگی داشتند برخی هم نه؛ با یک دید گذرا می‌بینیم یک پزشک- شاعر با یک اثر زیر متوسط و پروپاگاندای آن از سوی نه ضرورتا حزبی که بر اساس مراوده با ذی ‌نفوذان در کتاب درسی او را با همان تک اثر بدل به چهره‌ای نوستالژیک می‌کنند تا آنجا که نامش از خیل حرفه‌ای‌های شعر ما مطرح‌تر می‌ماند. باری سخن از گلچین گیلانی و باز باران است. این اثر را از نظر بگذرانید و ببینید چه به‌لحاظ ویژگی زیبایی‌شناختی اثر و چه سراینده‌اش تا چه حد در جامعه مطرح می‌شود؛ حتی شاعرانی چون سیاوش کسرایی با اثری حماسی چون «آرش» بحق در همان کتاب درسی مطرح می‌شود، اگرچه هر چه تحزبش غلیظ‌تر می‌شود، چنین اشعاری کم‌رمق‌تر می‌نمایانند، چراکه همان حزب، دانشمندی چند رشته‌ای چون احسان‌ طبری را در حد بوقچیِ حزب تنزل می‌دهد؛ چه نبود اگر این تحزب، او در هر عرصه و از آن جمله شعر استعدادش درخشان‌تر می‌نمود. شاعر و بخشنامه حزبی؟ چه جفایی؟ باری نه حتی «آرش» کسرایی که «باز باران» گلچین گیلانی را با شاهکار منوچهر آتشی «اسب سپید وحشی» مقایسه کنید. کدام‌ها در حافظه جمعی عامه مانده‌اند یا پروپاگاندای شاعرانی که پساانقلاب در کتاب‌های درسی شهره شده‌اند را. حتی گنبد و بارگاه‌سازی برای ایشان را مقایسه کنید با سنگ مزار کوچک و ساده شاعر ملی ما شاملو که هر سال شکستندش و تاکنون چندین سنگِ مزار دیده ‌شده بر گور این شاعر بزرگ. بودِ تشکیلات و احزاب در چهره نمایی برخی موثر واقع ‌شده اما این چهره شدن در حیطه پوپولیستی است نه در محک و معیار زیباشناسانه نزد باشندگان خردورز. البته هستند شاعرانی که شعرشان مطرح نشد تا بازیگری مشهور از او نوار داد بیرون و سبب آمد شهوت شهرت او را که‌ می‌رفت شعرش دیگر شود را تا حد فهم عوام تنزل دهد. 

البته همه‌ چیزی در این بلبشو دستخوش تغییر شده. در یک بررسی سردستی می‌بینیم با چه اسامی کشافی مواجه می‌شویم که با حمایت ایدئولوژیستی دولتی یا حزبی با خرید چند 10 هزار از کتاب‌هایشان برای کتابخانه‌ها و هدیه با بودجه‌های در دستِ یا دستگاه‌ها یا احزاب و با چندین و چند بار حضورشان در رادیو و تلویزیون در یک سال به‌عنوان چهره‌های بنجلی که به هنر و ادبیات تحمیل کرده‌اند. بالاخره مطرحشان کردند؛ در برنامه‌های صدا و سیما مظلوم‌ترین طیف، خالقانِ کتاب هستند؛ چه نویسنده و چه شاعر. شما یک عبارت ساده را بنویسید و بدهید مدام در بیلبوردها با طراحی‌های درخشان بنویسند و در برنامه‌های مختلف پخشش کنند؛ خب مسلم است که تکرار سبب تقویت حافظه می‌شود و آن نوشته و صاحبش بولد می‌شود. اغلب برنامه‌های صدا و سیما دست مجریان ورزشی یا مجری- هنرپیشه و یا خواننده است، آنها هم مدام در برنامه، دوستان خود را مطرح می‌کنند که یا ورزشکارند یا هنرپیشه و یا خواننده. آن‌وقت انتظار دارید من با چهل سال سابقه شاعری و سی سال روزنامه‌نگاری با فلان خواننده یا بازیگرِ زیر سی سال در چهره شدن رقابت کنم؟ ما چهل سال است در بخش جذب سرمایه‌گذار اقتصادی ابتریم. اگر اقتصاد رشد کند هنر و ادبیات هم ازاین ‌روست. درگذشته از شاعران در تبلیغات استفاده می‌شد. 

نصرت رحمانی برای یک تبلیغش پیکان گرفت که با آن ‌هم در جاده شمال چپ کرد. ما در چه چیز معطوف به ذات و حرفه‌ای عمل کردیم مگر؟! در سرمایه‌گذاری و تولید اگر حرفه‌ای بودیم در بسته‌بندی و در تبلیغات اگر حرفه‌ای بودیم. سرمایه‌گذار فرهنگی، گردشگری هم -که امروز درآمدش چند برابر از نفت بیشتر است- اگر داشتیم. در سردبیران و دبیران نشریات اگر از دست‌اول‌ها بهره می‌بردیم و بنگاه نشر حرفه‌ای و موسسات فرهنگی-هنری خلاق و متمول اگر داشتیم که از میان شاعران و نویسندگانی که آن مسوول صفحه، دست ‌اول آثارش را کشف و چاپ می‌کرد، چهره‌هایی انتخاب می‌کردند و با او در اول کارش به‌سبک بنگاه‌های استعدادیاب هالیوودی قرارداد می‌بستند تا از او پوستر بدهند، تراکت بدهند، شعار تبلیغاتی بگیرند، کتاب چاپ کنند، ویدئو بگیرند و ... از همان ابتدای نوآمدگی او را حرفه‌ای بار بیاورند و بعد کارهایش را بدهند ترجمه کنند تا آن شاعر و نویسنده به شهرتش برسد و زندگی‌اش تامین شود و سرمایه‌گذار هم به سرمایه بیشترش از راه پروپاگاندای آن چهره برسد و جامعه هم به سهم خود از این چهره‌های واقعی با تهیه آفرینه‌هایش. خب این یک نقصان کلیدی است. من شاعرم چه‌بسا در تبلیغات درست برای آثارم مستعد نباشم. یکی باید به‌عنوان مدیر برنامه‌هایم باشد یا یک بنگاه سرمایه‌گذاری فرهنگی. زمانی مخاطب -چشم‌بسته- صرفا به اعتبار نام یک ناشر نسبت به خرید کتاب شعر یا داستان از آن انتشاراتی اقدام می‌کرد؛ چون آن انتشاراتی هیات مشاوران و دبیرانی در هر رشته داشت، ویراستار و نسخه‌خوان و آتلیه طراحی حرفه‌ای؛ الان روی جلدها اغلب بی‌روح‌ هستند و سرقتی؛ اغلب کتاب‌ها ویراستار ندارند، مشاور جوان فلان انتشاراتی برای برون‌شد آن انتشاراتی از ابطال مجوز نشرش تدبیر می‌کند و از فرزند جوان فلان شخص ذی‌نفوذ در وزارت مربوطه انتخاب می‌شود، مسلم است او بیش از آن‌که نگران ادبیات باشد نگران کسب شهرت خود است و یار جمع‌کردن؛ بنابراین شاعران غیر جدی شوخی شوخی کتابشان با توصیه آن جوان منتشر می‌شود اما شاعران اسطقس‌داری که زمانی همان نوآمدگان غیر جدی با سایه آنها عکس می‌گرفتند؛ چون کسر شأن خود می‌دانند که سراغ چنین ناشرانی روند. حاضرند کتاب‌هایشان روی دستشان باد کند اما خوار نشوند یا با جواب سربالای ناشر مواجه! چرا چون نه خوش‌بر و روست نه آدمی که برود مزخرفات آن جوانک نومداد مشاور انتشاراتی را در فیس‌بوک و اینستاگرامش لایک کند.

 مشکلات ریشه‌ای و زنجیره‌ای است جانا! روز ملی شعر ما به‌نام نه حافظ است نه مولوی نه سعدی و نه فردوسی و یا نیما و شاملو. جایزه شاعر ملی ما در چنین بلبشویی می‌افتد دست کسی که از بی‌حزبی افتاد به جان ادبیات؛ با موسسه‌ای تبلیغاتی که تبلیغ می‌داد به نشریات. همو پیرانه‌سر در دهه چهارم زندگی‌اش خود را ملبس به شاعری کرد و در کسوت جدید طوری مجرب عمل کرد که نشریات پیغام می‌دادند، دارید تبلیغات می‌آورید چند تا شعرتان را هم بیاورید. شخص سیاسی، کاربلد است با سرمایه یک شرکت تبلیغاتی وارد می‌شود، خب حالا نوبت قرابت با یک چهره است، چه کسی بهتر از خالق عبدوی جت بود و چه نهادی تشخص‌آورتر از کانون! و چه راهی بهتر از این‌که از سوی کانون با طیف‌های وسیعی از اهرم‌هایی که او را به‌جلو هل می‌دهند، آشنا شود؛ خب هدف بعدی دست‌یازی به دامان بنیاد یک شاعر بزرگ. حالا جا دارد بسیاری از مراودات تو مپرس و من نمی‌گویم را با اعلام برندگان یاران حلقه تسویه کند.

 آن ‌وقت می‌رود برای تداوم اعتبار ماکیاولی‌اش سیرک داوران بینا رشته‌ای راه می‌اندازد، آش چنان شور از آب درمی‌آید که چند داور متشخص از بیم افعی به مار غاشیه پناه می‌آورند. حاصل کار چنان آبرویی از شاعر بزرگ برده می‌شود که دشمنانش با چند میلیارد هزینه‌کرد هم در مقابل آن ابتر می‌ماندند. باری جانم برایتان بگوید متاسفانه هنر و ادبیات به شدت از همه‌سویه در اغماست و تمام جامعه و مبتلا به ِ آن شعر را حاشیه در اشغال خود دارد. حاشیه جای متن. در واقع فساد از خود ماست. اختلاس‌گر و غیره ندارد. سوداگری و تمامیت‌خواهی نیز. مشکل از خود ماست. اگر اغلب ما را قدرتی دهند اول به فکر خودمانیم و سپس حلقه خویشان و محبان. هیچ منقدی را برنمی‌تابیم و در نخستین مرحله کاری اول مخالف خود را زنده بادگویان خفه می‌کنیم. چه منتقد اثر ما باشد، چه داور فلان جایزه. حق تنفس و بالیدن تنها با مجیزگویان ماست. من سردبیر یک دوهفته‌نامه هستم که پسرم صاحب‌امتیازش است. 

چند دهه هم تجربه‌ای مختصر دارم. تاکنون هم اسپانسری نداشتیم که بیاید فقط معطوف به تبلیغ کالا و موسسه خود باشد و از ما حمایت مالی کند. ما باید با فلان نشریات که از سوی برخی نهادها و تشکیلات سیاسی حمایت می‌شوند و قدرت مانورشان نه در عرصه تحریریه کاربلد و جریان‌ساز است بلکه اسپانسرهایشان سردبیران مستعد را آورده‌اند و آن سردبیران نیز چند تن دبیر سرویس را با حقوق کافی و دبیران نیز واسطه‌هایی در هر رشته را. کلا هزینه‌کرد من از جیب برای فرهنگ، طبیعی است که محدود و ناچیز است. بدیهی است معیار هم که با این شرایط، استعداد سردبیری‌ام نمی‌تواند باشد اما جامعه به‌ وقت مقایسه، مرا با آن سردبیران مقایسه می‌کند. من همه‌کاره بی‌مزد و مواجب دوهفته‌نامه «دوات» هستم اما در آن نشریات هر یک حق‌ و حقوقی و تعریف اختیاراتی دارند. چه بگویم، از کجا؟ ما نیازمند برنامه‌ریزی و حول حالنایی جدی هستیم و وضع قوانینی سفت ‌و سخت. در واقع: «عالمی دیگر بباید ساخت/ وز نو آدمی!».
این گفت‌وگو ادامه دارد...
3

نام:
ایمیل:
* نظر: