بامداد جنوب- وندیداد امین:
علیرضا پنجهای معتقد است: «آرایههای ادبی در روند فرسایش و گندیدگی خود دچار خودکارسازی میشوند و بهواسطه تکرار از «لذت بکر» فاصله میگیرند، هنر همچون همه پدیدههای زیستمند نیازمند نوشدگی است وگرنه بدل به صنعت میشود که حیاتش وابسته تکرار و به دست آوردن مهارت است اما وجه توفیری هنر با صنعت در ذاتش است که به زیبایی میاندیشد و چون ذات زیبایی از تنوع جدا نیست، بنابراین در خصوص نیاز جامعه به انواع هنر و در این مبحث شعر باید به نو از نو شدگیاش در وجه دیداری و شعرتوگراف و گونههای دیگر پایفشرد، این نظر بهواسطه اینکه شعرتوگراف خود جزئی از زیرمجموعه گونههای دیداری است، صراحت لهجه بیشتری میپذیرد؛ بنابراین اگرچه درگذشته چنین رویکردهایی را تفنن شعری مینامیدند اما اکنون در اوتوریته و تسلط انرژی الکترونیکی و بدلشدگی دنیای رایانه، اینترنت و دیجیتال به شاهکلید مراودات بشر در دوران کنونی و با مراجعه به گوشیهای هوشمند که نقشی کلیدی در وسایط ارتباط جمعی ایفا میکنند، ضرورت توجه به شعرتوگراف (شعر داخل گراف) بیش از هر زمانی جلوهگری میکند.
مضافا چون ذات هنر با زیبایی سرشته شده است و از آنجا که انسان موجودیتی زیباپسند دارد، بنابراین آرایههایی که توسط روزآمدترین متدولوژی ارائه میشوند، بدیهی است که بهنظر، ما را با چنین ظرفیتهایی در برتافتن مظاهر چندرسانهای زیبایی، کامیابتر و قدر مسلم موثرتر مواجه سازند. ناگفته پیداست از میان پیشنهاد چند گونه از انواع شعر دیداری ما با مظاهری چند از آن در دنیای واقعی و مجازی نیز مواجه بودهایم. در واقع شعرتوگراف اکنون یک ضرورت زیباشناسانه است. در صورت امکان پیرامون استفاده از برخی پیشنهادهای دیداری در عرصه شعر و چتهای مجازی و حتی خودنوشتها میتوان به ذکر نمونه اشارت داشت. در واقع شعرتوگراف توان ارائه آرایههای نو بهجای واژه در شکل واژه را نیز دارد». شما را در ادامه به خواندن قسمت دوم و پایانی گفتوگوی ما با این شاعر مطرح دعوت میکنیم.
کتاب اخیر شما با عنوان «تو را بهاندازه تو دوست دارم» آیا بیش از آنکه نمایانگر فضای اجتماعی زمانه خودش باشد همانطور که از نامش پیداست، حال و هوای مغازله ندارد؟ آیا میتوان از ماهیت یک مغازله و یا نحوه بیان احساسات شخصی، به مناسبات اجتماعی یا حتی سیاسی عصر خویش در یک اثر ادبی- هنری پی برد؟
این کتاب همانگونه که در گفتوگوهایم هست و در رسانهها آمده برگزین و نهحتی عصاره چهل سال شاعرانگی من است. برگزین 9 کتاب پیشین و یکی از چند کتاب آماده برای چاپم. جانِ تغزل، بنمایه زبان شعرهای من است، بی آنکه از اتمسفر جامعه، سیاست و فلسفه کاسته باشم. عنوان کتاب را هم تغزلی برگزیدهام تا اشارتی به همین بنمایه داشته باشم. در کتاب گرایشهای معرفتی و درونبینی و برونبینی (جهانبینی) من نیز قابل رصد است. این برگزین از زلزله، جنگ، فقر و مصائب از این دست روزگار و زیباییهای زندگی نیز دور نمانده است. البته نزد بسیاری از شعرهای جامانده مانند شعر «رشت قدیمی» که نگاهی تاریخی و مدنی را با تغزل و حماسه درهم آمیخته و سرِ آخر پیروزی عشق بر سیاست و جنگ نیز در آن شعر قابل واجویی است و من شرمنده چنین شعرهایی شدم که محدودیت صفحات، گاه مرا از انتخاب بیشتر منع میداشت. مضافا سعی نکردهام کتاب، صرفا برگزین اشعار ناب و نزدیک به زیباییشناسی اخیرم باشد، البته به نظرم دغدغههای زیست روزآمدِ شاعر در نمونههای دیداری و زبانمحور توانسته گزارش صادقانهای از سیر تکوینی آفرینههای شاعری بهنام «علیرضا پنجهای» را برای گوش و چشم هوشمند بنمایاند.
آنچه شما در این کتاب با عنوان دغدغههای زیست روزآمد در فرمت دیداری و بصری از آن یاد میکنید، دقیقا اشاره به چه مکانیسم و روند ادبی دارد؟ این پروسه چگونه خلق میشود؟
ببینید زلزله سال ۶۹ که شد، شبهایی در پیادهرو خوابیدیم. همسایهها یک زیرانداز با هم فاصله داشتند همهمه گنگ در وحشت پسلرزهها فضای موهومی را رقم زده بود، هنوز قالب ِ «مربعجادویی» را ابداع و یا بهتر بگویم به مکاشفه ننشسته بودم. در سررسید سال ۶۹ نوشتم: «آدم سرسام میگیرد اینجا» و سپس در هر سطر کلمات را تا آنجا که هر سطر با سطر دیگر تفاوت نحوی داشت، ادامه دادم یادم نیست ۱۶ یا ۲۴ سطر زیر هم نوشتم: «آدم سرسام میگیرد اینجا/ آدم میگیرد اینجا سرسام/ سرسام میگیرد اینجا آدم/ اینجا آدم سرسام میگیرد...» همینطور نوشتم زیر هم تا جایی که ارکان جمله در سطر بعد با بقیه سطرها متفاوت باشد؛ آن زمان گذشت من هنوز به قالب مربع جادویی نرسیده بودم تا سال ۷۲ یا ۷۳ که با ادات استفهام و کلمه شعر «با نشانهها» را گفتم و سپس «شعرتوگراف»ها آمدند. من به طراحی جدول علاقه داشتم، روزی برای طراحی جدول کلمات متقاطع هی مربع کشیدم، یکهو گفتم مردم حوصلهشان تنگ است، چه میشود جدول ۱۶ خانهای ۴ در ۴ حل کنند. ناگهان شعر نوشتم در خانههایش: «کسی مرا صدا نزد» بعد بدون نظم همان تغییرات شعر زلزله را دادم، دیدم در محور افقی، حرکت رخ و فیل و چهارتاچهارتای مربعهای کوچکتر هیچ عبارتی تکراری نشد. با خود ارشمیدسوار گفتم قالب شعر سرسام زلزله را یافتم. قالبی برای خوانشهای متعدد در چهار کلمه. البته بعدها متوجه شدم همین جدول ۱۶ تایی در کتاب المعجم هم هست اما آن ۱۶ خانه ژانر دیگری بود، تکرار داشت و وزن و قافیه آن را جادویی و در جهت چند خوانشی و دموکراسی در خوانش و به پرفرمنسی ویژه بدل نمیکرد. بهقول مولف کتاب «از نقطه تا خط» نصرت رحمانی، محمود نیکویه، پنجهای چند سور تازه هم به «شمس قیس» زده و تفاوت «مربع جادویی» من با ماهیت قدماییاش تفاوتی بهتقریب مانند «مستزاد» و «غزل» داشت یا در دسترسترین توفیر بین «رباعی» و «قطعه» یا «دوبیتی»؛ بنابراین قالب «مربع جادویی» به مخاطب امکان انتخاب نحو دلخواه را میداد و مضافا در شعر سرسام ِ زلزله شکل ۱۶ خانهای میتوانست به شکل آپارتمان و سرسامِ سر و صدا هم تاکید داشته باشد و در پرفرمنس، اگر هر گزینه را یکی میخواند، میشد شاهد همنوایی حداقل ۱۶ خوانش بود. یا در «شعرتوگراف» و «شعر دیجیتالی» مخاطب از امکانات گرافیکی و دیجیتالی در شعر میتواند بهره ببرد؛ چراکه بسا تصویر جای کلمه بر روزآمدی و شعریت شعر بیفزاید و البته به بسیاری از آرایههای شعری قدمایی امکان جولان مصور نیز میبخشد.
«شعرتوگراف» اولِ من در کتاب «پیامبر کوچک» که در همین کتاب «برگزین ده کتاب شعر» هم آمده، شکل مصوری از صنعت «تضاد» و «مراعات نظیر»، «جناس»، «تشخیص» و... را ارائه میدهد. ما در شعر قدمایی صنعت «موشح» و «عکس» را هم که دیداری هستند، داشتهایم یا وقتی من مینویسم: «ظن همان یقین گمشده است؟» گوش ابتدا «ظن» را «زن» میشنود و یا در شعری دیگر نوشتهام: «پل صراط نهعرضد» که ایهام بدیعی دارد که میشود نامش را ایهام مصور یا «ایهام دیداری» نامید با «پل صراط نهارزد» یا در ژانر خاصی از شعر کوتاه بهنام «چامک» کوتاهی مضاعف شعر امکان بهره با پیامک را سهلالوصول میکند، خاصه وقتی شاهد رفتاری موجز هم باشید در ژانر شعر کوتاه، یا احیای شکل جدید «چیستان» (لُغز) که عنوان شعر در پایان شعر برعکس میآید تا ماهیت رمزگان شعری افشا نشود. البته این مباحث در گفتوگوها و نقدهای منتقدان بارها تکرار شده اما متاسفانه هنوز جامعه شعرخوان حتی حرفهای ما را دیدهام که به تاثیر گیرندگان از نوآوریهای ما آن هم در قالبهای شعر قدمایی مانند رباعی به خیال آنکه این ابتکار دستاول از سوی ایشان بوده آفرین و مرحبا گفتهاند که البته جای خوشحالی است تسری بدعتهای ما؛ اما مشکل در اینجاست که با وجود دهها گفتوگو با روزنامههای «شرق»، «اعتماد»، «آرمان» و... نوشتن چند پایاننامه فوقلیسانس و دکتری در خصوص این بدعتها و ثبت آن در برخی کتابها پیرامون معرفی و نقد شعر و شاعران معاصر نمونههای دیداری بنده و برخی از دوستان کانکریت کار هنوز آنطور که باید در اینخصوص بهخوبی همرسانی نشده است. قالب « وسطچین» هم بهمنظور امکان چند خوانشی و پرهیز از قطعیت در کتابهایم مطرحشده است و شعرهای «شنودیداری» و ... درواقع قالبهای پیشنهادیام برای شعر در وجه دیداری و شنیداری تعدادشان قریب به انگشتان دودست است.
شما معتقدید «ذات هنر با زیبایی سرشته شده است». در این گزارهها چندین پیشفرض وجود دارد. اینکه برای هنر، قائل به ذات هستید. هنر با امر زیبا سرشتگی دارد. جناب پنجهای نسبت این دو با هم چیست؟ خود امر زیبا چه میتواند باشد؟ آیا نمیتوان پذیرفت که زیبایی هم با هنر سرشته میشود؟ کیفیت این سرشتگی به چه نحو است؟
تصحیح میکنم این عبارت نصرت بوده با تحلیل هرمنوتیکیاش که از سوی من ارائه شده، در واقع من نخستین کسی بودم که این عبارت نصرت رحمانی را در حافظه نگه داشت. چند جا هم بهنام هماو ذکر خیرش را داشتهام. البته تعاریف زیادی از فلاسفه در این خصوص با مخرج مشترک واحد هست. از افلاطون تا این زمانیها که با عبارت «ذات هنر بیان زیبایی است» نقل به مضمون من از نصرت در هنگام مستندسازی از او از سوی ناصر زراعتی که تنی چند از دوستان بهدعوت نصرت در آن جلسه حضور داشتند که یکی من بودم، هست و این تعبیر، تازگی نداشته است. اگرچه ذکرش در دهه ۷۰ خالی از لطف نبود از سوی او و اما این ذات خجسته برای هنر نام و عنوانی است برای یک کارکرد و محصولی از یکآفرینه، بنابراین چون محکش به قیدِ زمان و مکان و سایر عوامل وابسته است و متغیر است. بنابراین نمیتوان گفت این گزاره تابع مفهومی مجرد و مشخص است. زیبایی را میتوان از دو منظر معرفتشناسانه و هستیشناسی نیز تبیین داشت؛ در واقع در این خصوص چهبسا یک مصاحبت مجزا بتوان مترتب داشت که مبسوط آن بماند برای بعد؛ اما در حد یک نگاه گذرا و در آن و دم چنین میتوان تصریحکرد که در واقع هرکسی را توان از ظن خود یار آمدنش میرود. باری چون زیبایی و لذت رابطه تنگاتنگی با هم دارند، میزان لذت ما از هر آفرینه مبین معیارم در خصوص آن آفرینه است. البته برخی برای خود از هنر یک معیار ناب و اتوپیایی در نظر دارند که هرچه بر میزان لذتشان بهواسطه آگاهی از چند و چون مناسبات به آن هنر افزوده میشود به همان اندازه آن معیار هم متغیر و راه تعالی پیش میگیرد.
بهدیگر سخن، لذت از آفرینهای سنتی تابع قراردادهایی است مکرر و نهچندان غریب هم ازاینرو مخاطبان بیتری بدان اشراف دارند اما هنر مدرن و پسامدرن تابع وضعیت و مفهوم زمانی کوتاهتری از دوران در هنر است. از دیگر سو، زیبایی دارای دو وضعیت است خاستگاه و خواستگاه، انتظار ما از زیبایی زمانی جذابیت مییابد که لذت بکر، پدید آید و غافلگیری داشته باشد. این همۀ خاستگاهِ زیباییشناسی است اما فاصله زیبایی هنر در یک مبدا و یک مقصد معین محدود نمیشود، همواره خاستگاه و خواستگاه پیشین با آتی نیز متغیر است. مدام بر تجربه زیبایی در اندوخته ذهن شما با عنصر غافلگیری در گزارهای جدید افزوده میشود اگرچه همین تغییر در ذهن سنتمند با تغییر نه فرم که محتوا ارضاگر هموست. زبان نو در خود، شکل نو را در لفافه دارد، بنابراین تمام این لذت و زیبایی به باورهای هنری شما نیز بستگی خواهد داشت. ذهن سنتی در لذتِ محتوایی از شعر کلاسیک لابد بسنده به رعایت وزن و قافیه و سلاست و روانی و مراعات نظیر و جناس و تضاد و آرایههایی ازایندست دارد؛
اما شما در شعر نیمایی و طرز شاملویی و شعر منثور مدام در جستوجوی تعاریفی کموبیش مشترک و سپس غیرمترقبهترید؛ شعر نیمایی اگرچه در وزن مشترک اما در قافیه نه و برخلاف شعر سنتی در قید «کلیات» نیست و دمبال «جزئیات» است و طرز شاملویی نیز «وزن» را به «آهنگ» تغییر داده و سبب رهاتر عمل کردن ذهن و زبان شاعر شده. همینگونه بگیرید نسبت شعر طرز شاملویی به شعر نیمایی و پیشا آن -شعر سنتی- را و البته اشعار منثور و دیداری هر یک با فاصله از نوع اخیر خود مرزبندیهایی دارند و تابع متغیرهای خویشتابع هستند؛ بنابراین یکی از معیارهای زیباییسنجی تابع لذت و هیستوری زیبایی است. عناصر شعری متنوع و گونهگونی در این سنجه منقوش هستند. ذات هنر که زیبایی است همانا پیچیده در لفاف بکارت اوست. هرچه دستنایافتنیتر نابتر و جاودانهتر. از استشمام عطر خوش بهسوی شیشه گلاب میرویم که در بازار در فروشگاهی هست اما ذات زیبایی به گل نظر دارد که غایب این معادله است: «در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ که این (کین) شاهد بازاری و آن پردهنشین باشد» (حافظ). البته همین شاخصههاست که سبک را پدید میآورد و خود سبک در زیبایی بسامدهای خاص خود را مردف دارد.
یک پرسش به میان میآید که از بعد زیباشناختی هم در زمینه اجتماعی و هم مقوله هنر و ادبیات قابل اعتناست! و آن، اینکه اگر در اجتماعی، مشغله بسیاری از هنرمندان و نویسندگانش حول و در ارتباط با امر «زیبا» باشد آیا صورت و محتوای آن اجتماع هم الزاما یا تلویحا به مفهوم زیبایی نزدیکتر است؟ همچنان که شاهد معضلات و گرفتاریهای عدیدهای درصحنه اجتماعی ایران هستیم و از طرفی هم بسیارانی معتقدند که شعر هنر نخست ایرانیان است. آیا ذیل این گزاره میشود پذیرفت که مناسبات جامعه امروز ایران زیباست چون کارورزان هنری و ادبیاش مدام مشغله امر زیبا رادارند؟!
مناسبات هنری بر مبنای اتوپیاییِ مدینه فاضله شکل میگیرد، در این مدینه، همه مناسبات، ناگزیر، تحت عنوان زیبایی مترتباند. جهان اتوپیا بهواسطه آرمانبینی مطلق در جهان واقع ذاتا نمیتواند تمام و کمال محقق شود. اطلاق زیبایی هم ازاین رو است؛ بنابراین نمیتوان چنین انگاشت که در مدینه فاضله شاعران هر آنچه مردف و مترتب است، میتوان در جهان واقع نیز چنین عاملیتی را بهعینه سراغ گرفت. خیر! اصولا بین جهان شاعر و عامه تفاوت شکلی و ماهوی در بُعد زیباییشناسی است. یک شاعر در شعر خود میتواند پلشتیهای بشری را با آفرینهای که از کارگاه زیبایی ذهنش گذشته باشد، بهزیبایی نقش بندد. زشت را به زبان زیبا بازگوید، چراکه این کارکرد هنر است. ایدئولوژی شاعران و هنرمندان «زیبایی» است و لاغیر. هر جا که از هنر چون ژدانُف بهره ایدئولوژیک و حزبی برگرفته شد، هنر ضایع شد چراکه ایدئولوژی ذاتا مطلقه است و هنر منعطف. هنر ذاتا والاست و اگر بهزور تحت ایدئولوژی و سیطره قدرت قرار گیرد، تنها جسم بیجانش پس میماند و اما جانش هرگز با آن پدیده تزویج نمییابد؛ چراکه چون روغن و آب است حکایتشان.