بامداد جنوب - الهام بهروزی:
«کتاب» امروز در زندگی مدرن که متصل به ثانیه و لحظه شده و افراد غرق در این فضا حوصله را به کناری گذاشته و صرفا به دیدن و شنیدن خو گرفتهاند، مهجور و فراموش شده است؛ این در حالی است که روی آوردن به یار مهربان میتواند التیامبخش بسیاری از آلام و آگاهبخش بسی از نادانستهها باشد. شوربختانه با وجود همه تلاشهایی که در زمینه ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی و داناییافزایی صورت گرفته اما نتوانستهایم به سرانه مطالعه تکانی دهیم؛ موضوعی که امروز به یک معضل بدل شده و نیاز است در این خصوص بهصورت ریشهای ورود شود تا شاید بتوان در آینده نسلی مانوس با کتاب پرورش داد. بامداد جنوب در ادامه مسیر خود در نظر دارد بهصورت ویژه وضعیت کتابخوانی را در استان بوشهر در گفتوگو با نویسندگان، پژوهشگران، صاحبنظران و ... مورد بررسی و کندوکاو قرار دهد، چراکه با وجود اینکه شهر بوشهر در سال 95 بهعنوان پایتخت کتاب ایران معرفی و در این رهگذر طرحهای خلاقانه متعدد و متنوعی در این شهر اجرائی شد اما باید اعتراف کرد که تمام این طرحها چون تبی زودگذر عبور کرد و رفت؛ البته در حوزه دانشآموزی نسبت به دیگر بخشها این عنوان پررنگتر و کاراتر عمل کرد ولی انتظار میرفت کسب عنوان پایتخت کتاب ایران برای بوشهر پیامدهای مثبت ماندگاری را به یادگار بگذارد اما شوربختانه همافزایی فرهنگی لازم در جامعه هدف ایجاد نشد، از اینرو، ما نتوانستیم به نتایج مطلوبی دست یابیم.
در نخستین گزارش خود پای سخنان حمید موذنی، روزنامهنگار، نویسنده و کنشگر اجتماعی و سیاسی استان نشستیم. وی از جمله افرادی است که کتابخانه شخصی مجهزی دارد و کتاب جزء جداناشدنی زندگیاش است. موذنی از سیاست به دنیای لطیف هنر یا شاید از هنر به سیاست رسید، در حقیقت یافتن این راز کلافی سردرگم است. شاید با شنیدن سخنانش بتوان این راز را بهصورت نامحسوس کشف کرد. باید اعتراف کرد او کتابخوان قهاری است و این ادعا را میتوان در پاسخهای پخته و جامعش مشاهده کرد. وی بیش از اینکه سیاست را دوست بدارد، دنیای داستان، شعر، عکس، ورزش، روانشناسی و جامعهشناسی را میفهمد. موذنی تاکنون چندین اثر را به رشته نگارش درآورده که به این شرح است: «بازنگری انتقادی»، «تاریخ سینمای بوشهر»، «سینما در بوشهر»، « تاریخ عکاسی در بوشهر»، «فوتبال و سینما، پاشنه اسفندیار و چشم آشیل مدرن»، «لنگرگاه همیشگیام بوشهر»، «تاریخ کاریکاتور بوشهر»، «تاریخ فوتبال بوشهر»، «توتالیتاریسم ایرانی» و «سینماست» (در حال نگارش). در ادامه شما را به خواندن بخش نخست گفتوگوی مفصلمان با حمید موذنی دعوت میکنیم.
آقای موذنی نخست بفرمایید، دقیقا از چه زمانی به خواندن کتاب راغب شدید و نخستین کتابی که خواندید و شما تحت تاثیر قرار داد کدام بود؟ چرا؟
من با توجه به اينكه پدرم معلم بود از همان دوران كودكي با ادبيات و كتاب آشنايي شفاهي پيدا كردم. یادم میآید پدرم از همان اوان كودكي تا قبل از فوت براي من شعر ميخواند و با من مشاعره ميكرد. او عاشق فردوسي، حافظ و خيام بود و هنوز كتابهاي خيلي قديمي پدرم از خيام و اميرارسلان نامدار و ... را دارم. اينها يك زيرساخت و ذهنيت به من داده بود. دو خواهر بزرگم هم معلم بودند و شهناز خواهر بزرگم اولين كتابها را در دوران دبستان، براي من خريد که شامل «هايدي»، «سگ پاكوتاه»، «سفيد برفي و هفت كوتوله»، «سيندرلا» و ... میشد. بعدها برادم مجيد هم كه اهل كتاب بود، كتابهايي ميخريد و به خانه ميآورد كه من هم آنها را تورق ميكردم. در ادامه در حدود 10 سالگيام به «سفرنامه سندباد» و «سفرهاي گاليور» و مجموعه آثار ژول ورن و یکسري كتابهايي كه بابت طرح جلدهاي آن كه صندوقي نام داشت، گرايش پيدا كردم. سپس علاقهمند به كتابهاي پرويز قاضيسعيد و ميكي اسپيلن شدم و لاوسون و سامسون قهرمانان آثار قاضي سعيد قهرمانان دوره نوجواني من شدند.
داييام «محمدعلي» كه فرهنگي و بسيار اهل مطالعه بود، يك بار به من گفت كه الان ديگر وقت خواندن كتابهاي جدي و عميق است و به من كتاب «انسانها و خرچنگها» را هدیه داد. بعد از آن به سراغ خواندن رمانهاي مهم رفتم که آنها را از میان كتابهاي برادرم (مجيد) و داييام بر ميداشتم و ميخواندم. آثار هرمان هسه، داستايفسكي، تولستوي، جك لندن، ارنست همينگوي و ... نويسندگان مورد علاقهام بودند و البته داستايفسكي از همان آغاز يكي از نويسندگان محبوبم شد و ماند تا هماكنون. اما مهمترين كتاب زندگيام كه ميتوانم بگويم نقطه عطف زندگيام بود، خواندن رمان «ژان كريستف» اثر رومن رولان بود. ژان كريستف مرا خيلي تحت تاثير قرار داد و ميتوانم بگويم دگرگونم ساخت. مرا ويران كرد و از نو برساخت. مثل آتشي بود كه در جنگل روحم افتاد. از يك درخت شروع كرد و تمام روحم را فراگرفت و خاكستري كه بر جاماند، يك حميد تازه بود. در واقع با مطالعه آن خودم را كشف كردم. ژان كريستف به زندگيام معنا داد. تمام جملات شاعرانهاي كه م. بهآذين از اين رمان به فارسي برگردانده بود، روحم را نوازش و خراش ميداد.
ميسوخت و ميساخت. و جمله «بايد با خود پيكار كرد تا از خود برتر رفت» رومن رولان شد مطلع زندگي من و بارها و بارها آن را نوشته و مينويسم. در ادامه عشقم به رومن رولان منجر به خريدن و خواندن تمام آثار اين نويسنده فرانسوي شد. به همه دوستانم هم مثل يك تجويز دوستانه براي معنادرماني و اعتمادبه نفسبخشي و درك بهتر از خود، كتاب رومن رولان را پيشنهاد ميكنم. به دوستان بانو كتاب «جان شيفته» و براي دوستان نابانو كتاب «ژان كريستف» را پيشنهاد ميدهم.
بعد از آن هم «ميلان كوندرا»ي چك نويسنده محبوب ديگرم شد. كوندرا متخصص جراحي روح است. درون انسانها را از زير پوست به بيرون آورده و جلوي چشمانم قرار ميدهد تا با نگاه خيره به روحهاي خودمان و ديگري نظر بيفكنيم. در این رمانها براي من ايراني هم يك همذاتپنداري تاريخي و سياسي هم وجود دارد و هم تجربيات مشترك توتاليتاريسم و استبداد و شكنجه روح شهروندان و عشاق در اين نوع نظام سياسي و روابط آدميان در اين شرايط. خب نميشود در ادامه از گارسيا ماركز، فوئنتس، يوسا، كالوينو، ساراماگو و ديگر بزرگان ادبيات نام نبرد كه هر كدام مرا حيرت و تاملي باز و باز بخشيدند. تا يادم نرفته از شعرخواني هم بگويم كه همزمان من كتاب شاعران كلاسيكي همچون حافظ، سعدي، خيام، وحشي و مدرنهايي همچون شاملو، فروغ، مشيري، بهبهاني، آتشي هم را ميخواندم و لذت ميبردم. راستي به رمانهاي فارسي هم اشارهاي كنم كه من عاشق آثار دولتآبادي و صمد بهرنگي هم بودم و همه آثارشان را در نوجواني خواندم. در كنار اينها آثار سيمين دانشور، صادق چوبك و صادق هدايت و محسن مخملباف و ... را هم ميخواندم. يادآوري كنم كه من از١٣ سالگي به نوشتن هم روي آوردم و چند قصه نوشتم كه هنوز آنها را دارم.
در آغاز بیشتر دوست داشتید کتابهایی که میخوانید پیرامون چه موضوعاتی باشد؟ و اکنون چه موضوعاتی را دنبال میکنید؟
من علاقه اولم در خواندن درك و شناخت بهتر خودم و پيرامون است. با رمانهاي روانشناسانه شروع كردم. به روانكاوي رسيدم و مطالعه مجموع آثار اريك فروم، انديشمند مكتب فرانكفورت را كه از تلفيق آرای فرويد و ماركس به نتايج و تحليلهاي اجتماعي جديدي رسيده، ادامه دادم. بعد از آن علاقهمند به روانكاوي شدم و در كنار آثار فروم به خواندن آثار فرويد و ديگر متفكران روانكاوي و نو فرويديها رو آوردم. همچنین آلفرد آدلر، يانگ و ... . در كنار اينها علاقهمند به سينما هم بودم و كتابهايی را که در زمینه فيلمنامه نوشته شده بود، ميخريدم و ميخواندم و در كنار آن كتابهاي تحليل و شناخت فيلم از جمله «چگونگي درك فيلم» از جيمز موناكو، «هنر فيلم» از ديويد بوردول و تاريخ سينما و فرهنگهاي سينمايي و ... را ناخوانده نگذاشتم، در همين اثنا چند فيلمنامه را هم نوشتم و حدود پنج یا شش فيلم كوتاه هم كارگرداني كردم. به عكاسي هم علاقهمند بودم و اشتراك مجله تصوير، محله فيلم و دنياي تصوير را هم داشتم. در رشته هنر دانشگاه هم قبول شدم اما نرفتم و سال بعد راهی دانشگاه شدم و روانشناسي خواندم. در ادامه به مباحث جامعهشناسي علاقهمند شدم و حوزه مطالعاتم به جامعهشناسي و مطالعات فرهنگي و در كنار آنها سياست ختم شد. جديدترين حوزهاي كه الان در آن مشغول مطالعه هستم، مبحث توسعه است و در این خصوص آثار فوكوياما، برناردلوييس، داگلاس نورث، عجم اوغلو و اين نوع انديشمندان را مطالعه ميكنم. لازم به يادآوري است كه گفتمان دوم خرداد و نسيم اصلاحات و البته روزنامههاي آن روزها بهويژه جامعه. توس، عصر آزادگان، نشاط، خرداد ، راه نو در سليقه مطالعاتي ما تاثير بسزايي داشت و به همين دليل من و احتمالا خيليها بهدنبال كنكاش به چرايي سيكل معيوب مطلقه/ مشروطه رفتيم كه مطالعه علوم انساني در اين زمينه راهگشا بود.
فکر میکنید دلایل کتاب نخوان بودن جامعه امروز چیست؟ در این زمینه خانواده و سیستم آموزشی چه نقشی ایفا میکنند؟
دلايل كتاب نخواني جامعه ايراني متعدد است. به نظرم ميتوان براي كتابگريزي و سطح پايين سرانه مطالعهمان به اين موارد اشاره کرد: الف: ديررسي كهكشان گوتنبرگ و زودرسي كهكشان ماركوني: مارشال مك لوهان نظريهپرداز كانادايي همو كه اصطلاح دهكده جهاني را باب كرد، تاريخ جهان را به سه بخش معطوف به غلبه حواس انسان در هر دوره تقسيم كرده است. بهزعم مك لوهان انسان ابتدايي محصول روابط قبيلهاي است. حس غالب در عصر قبيلهاي شنوايي است. تمام اخبار و اطلاعات در اين دورهه به وسیل شنيدن دريافت ميشود. در اين دوران جوامع قبيلهاي روابط عمودي است و نظام سياسي بسته و استبدادي است و افراد قبيله در جمع معنا دارند. با اختراع صنعت چاپ از سوی گوتنبرگ، انسان وارد كهكشان گوتنبرگ ميشود. صنعت چاپ موجب انتشار روزنامه و كتاب و افزايش دانايي ميشود و نظامهاي سياسي باز متاثر از آن شكل ميگيرد.
هر چه سفت و سخت است، دود شده به هوا ميرود. انسان فرديت پيدا ميكند. در كهكشان گرتنبرگ بينايي حس غالب شده و چشم بر گوش غلبه ميكند. روابط انسانها، افقي ميشود. دوره سوم بهعقیده مك لوهان دوران راديوست. با اختراع راديو به همت ماركوني، انسان وارد كهكشان ماركوني شده و دوباره حس شنوايي در كنار بينايي قدرت خود را باز مييابد. كشورهاي توسعهيافته اين روند را بهصورت منطقي طي كردهاند. دوران صنعت چاپ و كهكشان گوتنبرگ براي يك شهروند غربي دويست سال طول كشيده و پس از تجربه زيسته كامل آنها وارد كهكشان ماركوني شدهاند. در نتيجه تجربه زيسته ٢٠٠ ساله مطالعه، آنها را با خواندن و نوشتن انس داده و اين موضوع بهجزئي از منش، باور و گفتمان اجتماعي آنها تبديل شده است اما در ايران بعد از دويست سال تاخير صنعت چاپ به كشور وارد شد، این در حالی است که ما آن را هنوز تجربه نكرده بوديم، در مدت ١٥ سال بعد راديو به ايران وارد شد.
اين نبود تجربه زيسته و جهش دوراني به ما سنت مطالعاتي نبخشيده است. دیگر اینکه در جامعه ما كه گفتمان تاريخي آن ريش سفيدي و تجربهمحوري معطوف به نظامهاي استبدادي است، دانش و ابزار كسب آن يعني مطالعه اولويت نيست. جامعهاي كه ضربالمثل: «من دو پيرهن بيشتر از شما پاره كردهام»، بر آن غالب است دانش و جواني را پس ميزند و مطالعه در آن از ارزش كافي برخوردار نيست. سوم اینکه متاثر از تجربيات متعدد و مدام استبداد ما نوستالژيكيم و رو به آينده حركت نميكنيم. در نتيجه لالاييهاي شنيداري خوابآور به مذاقمان خوشتر از مطالعه كتابهايي است كه بيدارمان ميسازد. مميزي و فشار به نويسندگان و پايين آوردن حق خوانندگان در انتخاب آثار مورد علاقه هم از ديگر آثار سوء بر مطالعه است. ث: مديريت و بدنه وزارتهاي معطوف به مطالعه، فرهنگ و هنر با اين موضوع بيگانهاند و گاه رويكردي عليه اين موارد دارند. ج: شبكه هاي اجتماعي، عامل ديگري از جهش تاريخي ماست كه مطالعه ما را از خواندن عميق و تاملبرانگيز به لحظهای كماثر و رمانتيك تبديل كرده است. د: بهدلیل تكثر نیافتن و متعدد نبودن ژانرهاي ادبي در رمان ايراني؛ این آثار در برخي ژانرها حضور دارند و براي برخي سليقهها آثار ادبي ايراني وجود ندارد و همذاتپنداري و احساس همجواري براي لذت بيشتر در ادبيات ما وجود ندارد.
امروز جامعه ما در شرایط حساسی قرار دارد و بیش از هر چیزی به گفتوگو نیازمند است، از دید شما ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی چقدر میتواند در این خصوص موثر ظاهر شود؟
ما گفتوگوگريزيم. گفتوگو ما را از حسد، قضاوت، تعجيل، جزمانديشي، تعصب، دگمباوري، تاريخگرايي و نوستالژي و فاصله و انزوا بهدور ميسازد. تجربه زيسته تاريخي ما كه در استبداد غوطه خورده ما را از گفتوگو بهدور ساخته است. ديررسي صنعت چاپ نيز متاثر از استبداد بوده و مانع شكلگيري گفتمان گفتوگو شده است. كتابخواني و مطالعه از منظري يك گفتوگوست. ما با كتاب و نويسنده كتاب وارد يك گفتوگو ميشويم. گفتوگويي با چشم كه تمام روح ما را درگير خود ميكند. گفتوگو با كتاب ما را از تعصبات و جزمانديشي بهدور ميسازد اما استبداد تاريخي اين ميراث را در ما دروني كرده كه كتابگريز و گفتوگوهراسيم؛ زيرا كتاب تعلقات و باورهاي تاريخي ما را به چالش ميكشاند و در نتيجه آن ما دچار خلأ و تهيبودگي ميشويم و به همين دليل از آن هراس داريم و از سوي ديگر، گفتوگو با كتاب ما را به گفتوگو با ديگري سوق ميدهد و اين عاملي است كه استبداد از آن هراس دارد؛ زيرا گفتوگو مبتني بر پرسشگري دروني از خود و پرسشگري از عاملان موانع گفتوگوست. ما به گفتوگو نيازمنديم تا رها شويم. رها از قيد و بندهاي دروني و بيروني و مطالعه يكي از ابزارهاي آن است.
این گفتوگو ادامه دارد...