بامداد جنوب - وندیداد امین:
لادن صهبایی متولد خرداد 1365 در شهر مقدس مشهد و آخرین فرزند خانوادهای پنجنفره است. تمام سالهای زندگی و تحصیلش در مشهد گذشته و از همان کودکی به نوشتن علاقهمند بود. یکی از بزرگترین آرزوهایش دیدار با یک نویسنده بود. در پانزدهسالگی اولین رمانش را بهصورت کامل نوشت که بهدلیل نبود انتشارات مستقل رمان در مشهد ناکام ماند. بعد از آن در سال 83 در رشته کامپیوتر وارد دانشگاه شد و همچنان جسته و گریخته برای دلش مینوشت. خودش میگوید: «قبول شدن اولین اثرش در نشر علی شبیه یک معجزه بود. معجزهای که جرات و جسارت قلم در دست گرفتن را در من تقویت کرد. بعد از واگذاری اولین اثرم صبر کردم تا انعکاسش را ببینم که بهخاطر ناپختگی روح و قلمم در سن نوزده بیست سالگی چندان موفق نبود. این باعث یک وقفه چندساله شد تا زمانی که احساس کردم برای دومین کتاب آمادهام. نتیجهاش کتاب «تا کجا با منی؟» بود که با استقبال خوبی روبهرو شد.»
سومین اثر لادن صهبایی «موهایم را بباف» است که بهتازگی روی گیشه آمده و هماکنون مشغول نوشتن صفحات پایانی اثر دیگری به نام «از یک ریشهایم» است. گفتوگویی را با این بانوی نویسنده صورت دادیم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت میکنیم.
خان صهبایی نخست بفرمایید حدودا طی این یک سال که از مصاحبهمان با شما میگذرد، چه فعالیتهای ادبی داشتهاید؟
در این یک سالی که مثل برق و باد گذشت، مشغول ویرایش نهایی «موهایم را بباف» برای چاپ بودم. همینطور نوشتن رمان جدیدم که تحقیقات زیادی نیاز داشت! و شرکت جسته و گریخته در دورهمیهای ادبی و جلسات نقد. از طرفی خواهرم بهتازگی بهعنوان مترجم وارد عرصه شده که سعی دارم تا چاپ دو اثر اولش کنارش باشم.
شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور نسبت به سال پیش بسیار تغییر کرده؛ این وضعیت متلاطم، از دید شما چه تاثیراتی به روی مقوله «فرهنگ» گذاشته است؟
دیدهاید در شرایط بحرانی، وقتیکه عده زیادی آسیب میبینند، اولین اقدامی که گروه امداد انجام میدهد برچسب زدن بر مصدومان بر اساس اولویت درمانی آنهاست؟ برچسب قرمز، زرد و سبز میزنند. گروه قرمز، مصدومان دارای مشکل تهدیدکننده حیات هستند، گروهی که در صورت رسیدگی نشدن ممکن است در مدت کوتاهی حتی کمتر از یک ساعت بمیرند. بهیقین در این دسته اقلام مهم و ضروری زندگی قرار میگیرند. در گروه دوم یعنی گروه زرد، مصدومان در معرض خطر قریبالوقوع قرار ندارند و در مدت کوتاه نمیمیرند اما ضروری است به این مصدومان هم در اسرع وقت رسیدگی شوند. در حالی که از ابتدا، حتی قبل از بروز این وضعیت، فرهنگ ما هیچوقت در این دسته نبوده است. گروه سوم، گروه سبز، مصدومان سرپایی هستند که با رسیدگی جزئی بهبود مییابند، در حالی که فرهنگِ ما جزء این دسته هم نیست که با مراقبتی سرپایی، واقعا سرپا شود! و اما دسته دیگری هم هست با برچسب مشکی، با آسیبهای کشنده و تمامکننده حیات مانند بیرون ریختگی مغز، ایست قلبی تنفسی طولانی، قطع سر و... و چرا این دسته در آخر قرار گرفته؟! گروه مشکی به این دلیل در آخرین رده قرار دارد که امکان برگرداندن حیات به آن مصدوم وجود ندارد و عملا مصدوم مرده است! و فرهنگ ما ازنظر اولویت به گمانم که در این دسته قرار دارد. تنها امیدی که میماند این است که مشکل تمام گروهها با تمام برچسبها حل شود، بلکه آخرش امدادگری بیاید و به داد گروه مشکی برسد. اگر تا آن موقع جانی برایش مانده باشد.
بسیاری از نویسندگان و شاعران، با گرانتر شدن کاغذ و تورم چند برابری، بهشدت سرخورده و منفعل شدهاند؛ در این فضا، چگونه میتوان به تولید و نشر منابع ناب ادبی خاصه داستان یا فیلمنامه امیدوار بود؟
آخر این اوضاع چیزی جز سرخوردگی ندارد. وقتی خانواده ایرانی برای تهیه مایحتاج ضروری زندگیاش گیرکرده، نمیشود انتظار داشت کتاب بخرد، با کدام دل خوش برود فیلم ببیند؟! شاید ظاهر اوضاع هنوز خوب باشد، هنوز چند نفری باشند که بروند تئاتر، بروند سینما... اما ریزش مخاطب قابلانکار نیست. کتابهایی که قبلا با تیراژهای چند هزاری چاپ میشدند حالا تیراژهایشان مایه شرمساری شده. سینماهایی که در همه سانسها پر بودند، حالا خالی از جمعیت و برای کسی که در این زمینه فعال است دیده شدن یک شرط مهم و اساسی است و به نظر من این وضعیت تا نرسیدن بالادستیها به برچسب مشکلی بهبود پیدا نخواهد کرد.
بیشک وخیمترشدن وضعیت معیشتی مردم، رابطه مستقیمی با استقبال آنان به فراوردههای ادبی دارد؛ با وجود این، همین سرانه اندک مطالعه ادبی مخاطب ایرانی، باز هم افت خواهد کرد؟
بیشک افت خواهد کرد ولی کسی که عاشق ادبیات باشد، شاید بسته به موقعیت، شرایط استفاده از فراوردههای جدید را نداشته باشد، اما عشق و علاقهاش از بین نخواهد رفت. فقط کافی است، شرایط خوب باشد تا عشق به ادبیات دوباره ظهور کند ولی ولی... منوط بر این است که بعد از عبور از این شرایط، دل و دماغ و ذوقی مانده باشد.
برگردیم به آثارتان، در یک سال گذشته، کتابهایتان مجال نقد تخصصی یا کارگاهی داشته است؟
هرچند خصوصی اما بهصورت جدی! چند باری شاید؛ اما اوضاع محافل ادبی و کارگاهها در شهرستانها مثل تهران نیست. همان چند باری هم که بررسی و نقدی صورت گرفته، هیچکدامشان در شهر خودم مشهد نبوده و از این بابت متاسفم.
ایده و هسته اولیه کارهای جدیدتر به سراغتان نیامده است؟
کم نه! اما زمان میخواهد برای سبک و سنگین کردن و تجزیه و تحلیل که چون مشغول کار دیگری هستم، موکولشان میکنم به بعد؛ اما میآیند، سرک میکشند، خودی نشان میدهند و میروند!
خانم صهبایی، این روزها وضعیت مشارکت زنان در فضاهای ادبی خاصه داستان را چطور ارزیابی میکنید؟
پررنگ! و به گمانم بسیار پررنگتر از کشورهای دیگر. شاید بشود گفت که هنر و ادبیات جزء معدود فضاهایی باشد در کشور ما که حضور خانمها بسیار بسیار پررنگتر و فعالترست و دلیلش برمیگردد به وضعیت زندگی و معیشتی جامعهمان. در کشور ما خیلی از شاخههای هنر و ادبیات شغل و منبع درآمد بهحساب نمیآیند! همین باعث شده آقایان گرایش کمتری به این سمت داشته باشند. از طرفی با وضعیت جامعه، آقایان فرصتی هم برای استفاده از هنر و ادبیات و داستان ندارند. این شده که روزبهروز شمارشان در لیست مخاطبان کمتر و کمرنگتر میشود و این خوب نیست. هنر و ادبیات به وجود آقایان نیاز دارد.
آیا میتوان انتظار داشت که اقبال به داستانهای ایرانی نسبت به آثار ترجمهای در آینده سیر صعودی را پیش خواهد گرفت؟
تا زمانی که تیغ سانسور را بر پیکرهاش دارد گمان نمیکنم. خیلی ایدهها و پردازشها در همان نطفه به خاطر ترس و یا اطمینان از ممیزی بودن خفه میشوند. در حالی که همانها در کتابهای ترجمه بهراحتی مجوز میگیرند. از طرفی کتابهای ترجمهای، کتابهایی گلچین از بینها کتبِ کشورهای مختلف هستند. هر جوری هم که به قضیه نگاه کنیم باید خوبهایشان از خوبهای کارهای داخلی بیشتر باشد.
سخن پایانی؟
هرچقدر هم که همهچیز درهمریخته و آشفته است، لطفا امیدتان را به این ادبیاتِ کجدار و مریز از دست ندهید. ادبیاتِ بدون مخاطب هیچوقت به بهار نخواهد رسید.