بامداد جنوب:
اينجاست زادگاه من اين شهر موجخيز/ كارام خفته بر لب درياى بيكران/ بر پاش بوسه مىزند امواج دمبدم/ بر گرد او غريوكشان بحر هر زمان/ اينجا خليج فارس به آرايشى بديع/ پر چين و پر شكنج و خروشان و موجدار/ گاهى خموش و نرم رود جذر و مدّ كنان/گاهى هراسآور و جوشان و بىقرار/ موجى به سنگ خورده شود پخش در هوا/ چون دانههاى باران در جنبش نسيم/ آرام قطرههاش چو لغزد به صخره، باز/ ماند به اشك كودك درمانده يتيم/ چون نيلى آسمان به شب پرستارهاى/ بر سطح نيلگونش قايق بود هزار/ پاروزنان و نغمهكنان هر طرف روان/ پير و جوان شده پى صيد و براى كار/ بر ماسههاى ساحل آن نخلها بلند/ آرام خفتهاند در آغوش همدگر/ خورشيد چون طلاى مذابى به هر غروب/ در موجها فرو شده عمرش رسد به سر/ شب آن زمان كه ماه برآرد سر از افق/ خونين و پر شكسته چو دزدى سر از كمين/ دريا به سرخى و زردى آتش در آورد/ چون دشت پر زلادن و گلهاى آتشين/ در نيمههاى شام كه مهتاب كمكمك/ سر ميكشد به روزن تاريك خانهها/ خفته است طفل موج به قايق به خواب ناز/ رفته است در سكوت و خموشى ترانهها/ اين بچههاى بندر، اين مردهاى مرد/ اين دختران بانمك شادىآفرين/ اين مردم نجيب و پر احساس و گرمجوش/ همشهريان همدل و با جان من قرين/ جانم فداى هر وجب خاك پاك آن/ اين شهر آرش من و اين شهر كاوه است/ اين زادگاه دختر احساس شعر من/ اين بندر عزيز من اينجا گناوه است» (ایرج شمسیزاده)
آرام در گوشهای از زمین خفته و مدتهاست که آسوده شده از بیمهری و بیسلیقگی افراد نابلد و فارغ از هنر؛ همان افرادی که نمیدانند شعر چیست؟ و تراوش احساس و توصیف خلیج و بندر و مردان و دخترانش چه طعمی دارد. آری حدیث عشق، حدیثی غریب است که فهمیدنش کار هر کسی نیست. ایرجو عاشقی بود در نبض کلمات؛ عاشقی که بندر و مردمانش را شعر میکرد و خودش را در ترکیبها و توصیفهای منحصربهفردش بانگ میزد؛ «نوروز اِیا اُمرُو، صوا، آخر زمسونه بیو/ بِندشک دورِ گندمل می بلبل ایخونه بیو/ گُل وَر کَشیده تا کمر، زَنگُل در اُومَه سر و سر/ سر گوپلل بسه کپر، تاج بیابونه بیو/ غاچ برنجوکی خشه، وقتی که چاله پر تشه/ دیَه دلم وَش نیکشه، بسکی فراوونه بیو/ هم بال زرد گازرین، هم کرم نوروزی ببین/ قافله کُشَک مثل نگین، ری اسب شیطونه بیو/ محشر گرهته دور اُو، پر تا پر آویده گُروُ/ هر باندی گیر شنو، من اُوه بارونه بیو/ سه تشک سر پر شودرل، می خال سر لوُ دهترل/ قلا حونی کموترل، اُمروُز مهمونه بیو/ دهتر من رهَ بسه صف، ایرن شوُهَ سی یه علف/ ری صورتل مثل صدف، مُرواری غلطونه بیو...». زبان شعرش وام گرفته از گویش مادری بود و سخت به آن مینازید. اشعارش سلیس و موزون و توصیفاتش متحیرکننده بود؛ بدون اغراق شعرش درد داشت و بیمحابا دلتنگیهایش را با طنزی گزنده و لغزنده بر زبان جاری و ساری میکرد. از همین روی بود که جان کلامش بر دل مینشست و نقل زبان کوچک و بزرگ، باسواد و بیسواد شده بود... . ایرجو شاعری از جنس مردم بود و تمام افتخارش این بود که با مردم و برای آنها میسرود و میگفت و میخندید. این شاعر بومیسرا که نقش ماندگار و بسزایی را در غنای ادب بومی ایفا میکرد؛ در طول حیانش بارها و بارها بیمهریها را به جان خرید تا انسانیت، عطوفت و شعر نمیرد!!!
چندی پیش فرصتی دست داد و با یکی از دخترانش همکلام شدم؛ نشمین دختری بسیار خلاق، خوشفکر و از همه مهمتر بجوش بود. او یادگاری ایرجوی شعر است و میگوید: «هیچگاه این حرف پدرم از ذهنم پاک نمیشه، او همیشه به ما میگفت، فقط مردمی باشید و بس؛ از همین رو همیشه سعی کردم مردمدار باشم و هیچگاه خود را از آنها سوا ندانیم».
ایرج شمسیزاده که در شعر تخلص «ایرجو» را برگزیده بود، در یکم امرداد 1321 در بندر گناوه دیده به جهان گشود. وی در سال 56 در رشته ادبیات از دانشگاه تهران دانشآموخته و مدتی بهعنوان معلم مشغول به خدمت شد اما در ادامه بهدلیل یکسری افکار خاص و برخی از سرودههای تند سیاسی و اجتماعی از کار برکنار شد ولی این مساله هیچگاه او را از رسالت ادبیاش دور نکرد. ایرجو از آن پس در حریری از واژهها و ترکیبات مامن گزید تا لحظه فراقش از هستی سرود و سرود؛ سرودنی از جنس گل، احساس و بهار... . سرانجام این شاعر خوشذوق و بیبدیل محلیسرا در اثر بیماری خانماسوزی چون سرطان درست در آخرین روز سال 93 زندگی را وداع گفت و به ابدیت پیوست.
از ایرجو غزلیات نغز و به غایت لطیفی به یادگار مانده که برابری میکند با غزلیات برجسته ادب پارسی؛ البته وی خود را محصور غزل نساخت و در هر قالبی و وزنی طبعآزمایی کرد اما عمده شهرتش را مدیون سرایش اشعار محلی است که با صراحت میتوان گفت، فاتح قله شعر محلی جنوب است. او هیچ گاه آثارش را به صورت کتاب در نیاورد و به چاپ نرساند، البته تنها در سال 92 برخی از اشعار شاخصش در کتابچهای به همت یکی از دوستدارانش منتشر شد.
ایرجو با همه انکارشدنها و راندهشدنها در قلب و ذهن مردم گناوه جای دارد و همیشه برای آنها محبوب است. او اکنون نزدیک به چهار سال است که میهمان خاک شده و دیگر نیست تا غربت ادبیات و فرهنگ را به نظاره بنشیند اما غربت قبرش را نمیتوان تاب آورد؛ فضای سرد و عاری از هر توجهی سخت خاطرمان را آزرده میسازد!!! موضوعی که بدون شک شهرداری و شورای اسلامی شهر و مسوولان این شهر باید پاسخ موجهای برای آن داشته باشند؛ چراکه ایرجو یک فرد عادی نیست، او یکی از بزرگان ادبیات محلی جنوب است و میطلبد مسوولان امر هیچگاه این اهمیت را نادیده نگیرند.
یکی از شاعران هماستانی که دوستی دیرینهای با ایرجو داشته، در خصوص وضعیت اسفناک مزار این شاعر محلیسرا به بامداد جنوب گفت: وقتی به گورستان گناوه وارد میشوید، پی به غربت ایرجو میبرید و مهجوری او در خاکی که آن را بندر عزیز خودش میخواند. او که فخرآفرین این شهر بود و برایش اینگونه میسرود: «جانم فداى هر وجب خاك پاك آن/ اين شهر آرش من و اين شهر كاوه است/ اين زادگاه دختر احساس شعر من/ اين بندر عزيز من اينجا گناوه است». امروز سراینده این چهارپاره اعجابانگیز و علاقهمند به فرهنگ زادبوم خود (گناوه) فراموش شده است. بارها از غربت ایرجو اشک ریختهام. مدیران شهر گناوه حتی یک گلدان هم بر خاک او نگذاشتهاند. اطراف سنگ مزار او بهغایت ناهنجاز و نازیباست اما با این همه ایرجو هرگز فراموش نمیشود.
سیامک برازجانی در ادامه با بیان اینکه این در حالی است که بعد از مرگ ایرجو قرار شد قطعه هنرمندان در قبرستان گناوه برپا شودريال تصریح کرد: همان ایام مقارن با بحث انتخاب شهردار گناوه هم بود. من با یکی از کسانی که گمان میکرد کاندیدای شهرداری است (اما حتی یک رای هم نیاورد) به گناوه رفتم. طرحی به آن فرد دادم که بوستان ایرجو باید یکی از مراکز مهم توریستی گناوه شود؛ زیرا این خاک مرکز ثقل برنامههای فرهنگی-گویشی جنوب است. خلاصه کلی حرف زدیم اما طرح من باد هوا بود؛ زیرا نه آن فرد اصلا نامزد شورا بود و نه حتی یک رای آورد و نه آن طرح به دست شورای شهر گناوه رسید. بعدها شنیدم که دوستان طرحی برای آرامگاه ایرجو دادهاند. منتظر اجرای این طرح بودم تا اینکه بهعنوان مجری طرح محلهمحوری دیلم برگزیده شدم. از روزی که قرار شد هر هفته دو روز در دیلم باشم تا امروز هر گاه با ماشین در آن جاده رفتهام، سلامی هم به رفیق عزیز خودم و پدر مهربان شعر گناوه دادهام اما در این میان، خبری از اجرای این طرح نشده است.
وی در خصوص دوستیاش با ایرجو نیز گفت: رابطه دوستی من و زندهیاد استاد ایرج شمسیزاده به سال 1376 خورشیدی میرسد. من در آن سال دستیار مرحوم منوچهر آتشی در صفحه ادبی نسیم جنوب بودم. ایرج شمسیزاده هم جان و نفس آتشی بود. مدام به نسیم رفت و آمد میکرد اما بنا به دلایلی رابطه ایرج با نشریه نسیم جنوب بههم ریخت و ابراز گلهگذاری در محفل شبانهمان پیش آمد. ایرج مدام به بوشهر میآمد و کم کم من نیز با او الفت گرفتم. در همه این سالها یعنی از سال 76 تا سال وفاتش تقریبا هر هفته اگر یکدیگر را نمیدیدیم، بحث شعر و مدح و هجایمان از طریق پیامک گرم بود. یادش بخیر خلیل تمهید بعد از مدتی که ایرجو پیامکی داد، این بیت را سرود: «پیومکن رسید حالم خش آوی/ خرنگ نش به زیر بل تش آوی».
برازجانی در پایان با تاکید بر اینکه ایرجو در استان بوشهر بینظیر بود. هر چند بنیانگذار بهاریههای محلی زندهیاد محمد بیابانی بود اما قوامدهنده این نوع شعر ایرجو بود. بهاریه ایرج بوی خاک باران خورده و گُل میداد، تصریح کرد: همانگونه که ایرجو در ایام حیات خود بابت گل کاریهای بسیار زیاد و علاقه وافری که به گل و گیاه داشت، بارها تجلیل شد، باید امروز هم غرق در گل و درخت باشد. بوستان ایرجو اولین حق فرهنگ دیرپای گناوه است. من نمیدانم مدیران گناوه که به ایرجو احترام درخوری ابراز نمیکنند، به کدامیک از مظاهر فرهنگ این بندر تاریخی میتوانند علاقهمند باشند؟ احترام به خاک ایرجو احترام به فرهنگ هزاران ساله جنابه است. امیدوارم که شهرداری کوشا و فرهنگدوست گناوه هر چه زودتر برای تکریم سرمایههای اجتماعی و فرهنگ دیرپای این شهر تاریخمند سنگ و خاک ایرج را حرمت نهد.
در پایان این گزارش یادآوری میشود، در گزارش آتی در خصوص طرحی که قرار است بر مزار این شاعر مردمی و محلیسرا ساخته شود با شورای اسلامی گناوه گفتوگویی صورت خواهیم داد، بدون شک اجرائی شدن چنین طرحهایی بدون شک به پویایی و غنای ادبیات بومی خواهد افزود. از این رو میطلبد مسوولان (با هر نگاهی) جایگاه ارزنده و شامخ چهرههای ادبی استان را پاس بدارند؛ چراکه افرادی نظیر آتشی، شمسیزاده، فرجالله کمالی ستونهای اصلی ادبیات بوشهر را تشکیل میدهند و تکریم آنها به معنای احترام به فرهنگ دیرینه جنوب خواهد بود.