بامداد جنوب - الهام بهروزی:
«اسب سفيد وحشي/ بر آخور ايستاده گرانسر/ انديشناك سينه مفلوك دشتهاست/ اندوهناك قلعه خورشيد سوخته ست/ با سر غرورش امّا دل با دريغ ريش/ عطر قصيل تازه نميگيردش به خويش/ اسب سفيد وحشي ـ سيلاب درهها/ بسيار صخره وار كه غلتيده بر نشيب/ رم داده پر شكوه گوزنان/ بسيار صخرهوار كه بگسسته از فراز/ تازانده پر غرور پلنگان/ اسب سفيد وحشي، با نعل نقرهگون/ بس قصّهها نوشته به طومار جادهها/ بس دختران ربوده زِ درگاه غرفهها/ خورشيد بارها به گذرگاه گرم خويش/ از اوج قلّه بر كفل او غروب كرد...» (منوچهر آتشی)
همه ما آتشی را شاعری آتشیندل و محصور در جنوب میدانیم که آرزو و عشق را در لفافهای از احساسی اعتراضآمیز به طبیعت در هم میپیچاند و شاهکارهایی میآفریند که هر چه آنها را میخوانیم باز در صلابت کلام و استواری اندیشهاش در میمانیم. حال فرض کنید این شاعر که طردشدهها در کلامش محبوبند و حماسه بخش جداییناپذیر زندگیاش است، تئاتر را جان بخشیده و آثاری را با درونمایههای خاص آفریده است!!! شاید کمی پیچیده باشد پذیرش آتشی نمایشنامهنویس! اما باید اعتراف کرد که تئاتر این زادبوم وامدار منوچهر آتشی است که بیش از هر چیز به شعرهایش نازیدهایم؛ همان که دوم مهرماه 1310 در دهرود دیده به جهان گشود و ایل و طبیعت بکر آن دیار ردی غریب بر زندگی، اندیشه، قلم و روحیاتش گذاشت و از او هنرمندی ادیب و اندیشمندی مسافر ساخت. او خیلی زود از میان ما رفت و دردناکتر اینکه وقت رفتنش نبودش را اینگونه عریان لمس نکردیم و چه غریبانه به سوگش نشستیم... خیلی دیر داریم به این حقیقت روشن میرسیم که «آتشی، آتشی بود» و اینک با برگزاری یادمانها و سالگردها در پی خاموش کردن عطشی هستیم که سالها با ما خواهد ماند... .
اما در همه این سالها آتشی دوستانی داشت که هیچگاه نه رفتنش را بهانهای برای فراموشیاش دانستند و نه کملطفی مسوولان را دستاویزی برای گذر از برگزاری یادمانش... آنها امسال با دستانی خالی اما با قلبی سرشار از مهر به بهانه سیزدهیمن سالکوچ این شاعر برجسته جنوب، برنامههای متنوعی را تحت عنوان «یک هفته با آتشی» تدارک دیدند که از دهم تا پانزدهم آذرماه اجرائی میشوند. یکی از برنامههایی که در قالب این یادمان گنجانده شده، برگزاری نشستی با عنوان «آتشی و تئاتر» بود که با حضور ایرج صغیری، حسین دهقانی و جهانشیر یاراحمدی و با اقبال بینظیر اهالی فرهنگ و هنر هم استانی دوشنبهشب در مدرسه تاریخی سعادت برگزار شد.
حضور نخستین بازیگران زن در تئاتر در دوره آتشی اتفاق میافتد
اجرای این نشست برعهده جواد متین، بازیگر، پژوهشگر و منتقد تئاتر بوشهر بود. وی در بخش نخست این نشست از جهانشیر یاراحمدی، مسوول انجمن هنرهای نمایشی استان بوشهر دعوت کرد تا دقایقی را در خصوص نقش آتشی در تئاتر بوشهر به ایراد سخن بپردازد. یاراحمدی در آغاز سخنانش با اشاره به نقش مدرسه سعادت در تئاتر بوشهر گفت: همانطور که دارالفنون در تئاتر تهران نقش موثری ایفا کرد، مدرسه سعادت بوشهر نیز همین نقش را برای تئاتر این سامان ایفا کرده است. اگر امروز اینجا در مدرسه سعادت نشستهایم، جای مناسبی است برای این بحث: «تئاتر»؛ چراکه این مکان اولین مکانی است که تئاتر به شکل جدی در ان اتفاق افتاده است.
وی در ادامه درباره تجربیات تئاتری آتشی نیز توضیح داد: اولین تجربه آتشی در حوزه تئاتر، بازیگری بوده است. بازی در نمایشی در اواخر دهه بیست (1329 ه.ش). نمایش «بیژن و منیژه» که خود آتشی در دو نقش رستم و افراسیاب در این نمایش بازی کرد. هماهنگکننده و سرپرست این گروه زندهیاد محمدجواد سیار بود که روایت میکند درآمد بلیتفروشی این نمایش را خرج هزینههای ساختوساز استادیوم بوشهر کردیم!!! علاوه بر این آتشی در اواسط دهه سی نیز در نمایش «جمهوری آذربایجان» بازی کرده است. در حوزه مسوولیت، در اوایل دهه ۴۰ منوچهر آتشی بهعنوان مسوول امور تربیتی اداره فرهنگ بوشهر منصوب میشود. اتفاقات بسیار خوبی در دوره وی انجام میشود. نخستین گروههای هنری که برای اجرای برنامه به خارج از استان رفتند، در همین دوره اتفاق میافتد. نخستین بازیگران زنی که در تئاتر بوشهر به اجرا پرداختهاند در همین دوره اتفاق میافتد. مثل خانم هفته، خانم روانیپور. در فیلمی که در این برنامه برای نخستینبار شما میبینید خود آتشی توضیح میدهد که برای اولین بار بچهها را به اردوی رامسر میبرد. استاد آتشی در بخش نمایشنامهنویسی هم در حوزه نمایشنامه صحنه کار کرده بودند و هم در حوزه نمایشنامه رادیویی.
این نویسنده و پژوهشگر با اشاره به اینکه نمایشنامههای «خشم مالک»، «ظلم ارباب»، «گذر از جنگل» آثاری بودند که آتشی در حوزه نمایشنامههای صحنهای نوشته و کارگردانهای بوشهری هم آنها را کار کردهاند، افزود: یک نمایشنامه هم هست که بهنظرم کاملترین نمایشنامه استاد آتشی است و آن نمایش «خدنگ پارتی» است. دلیلش هم این است که وی این نمایشنامه را برای چاپ به نشر سروش سپرده بود. هر چند آن کتاب تاکنون چاپ نشده و نسخهای از آن را هم نتوانستهام بهدست بیاورم ولی بهطور قطع باید این نمایشنامه به آن پختگی در حوزه کاریاش رسیده باشد که قصد انتشار آن را بهصورت چاپی کرد.
یاراحمدی در پایان با بیان اینکه در حوزه نمایشنامه نویسی رادیویی هم وی بسیار پرکار بود، تصریح کرد: مشهورترین آن «دلیران خلیج فارس» است. این اثر، روایت علی سمیل است. یک نسخه از آن را در این برنامه خواهید شنید. کیفیت صدایش خوب و مربوط به سال ۱۳۵۶ است. وقتی به نمایشنامههای ترجمه شده آتشی میرسیم، رنگ و بوی خاصی به آثارش میدهد. میدانید که تئاتر در استان بوشهر جایگاه خاصی دارد. در بوشهر، در هر خانهای را که بزنید حداقل یکی از اعضای آن خانواده تئاتر بازی کرده است. وقتی کار آقای آتشی را در حوزه ترجمه نمایشنامه دیدم با خودم اندیشیدم که این دیگر سرگرمی نیست؛ بلکه یک دغدغه وجودی و هنری است! وی در این حوزه دو اثر ترجمه کرد که هر دو در سال ۱۳۵۱ از سوی نشر فرمند چاپ شده و در کتابخانهها پیدا میشود. این مختصری بود از زندگی تئاتری زندهیاد منوچهر آتشی که امیدوارم مورد توجه شما واقع شده باشد.
آتشی فرزند تغییر و تحول است
در بخش دوم این نشست حسین دهقانی، بازیگر، نمایشنامهنویس و پژوهشگر و یکی از دانشآموزان مرحوم آتشی به ایراد سخن در خصوص آتشی نمایشنامهنویس پرداخت. دهقانی نخست با بیان اینکه به عوامل برگزاری برنامه «یک هفته با آتشی» که با دست خالی اما با ارادهای محکم این برنامه را پیریزی و اجرائی کردند، خداقوت میگویم و توصیه میکنم از کملطفی مسوولان دلسرد نشوید؛ چون متاسفانه ظاهرا هیچ وقت برای برنامههای هنری بودجهای وجود ندارد، گفت: این برنامهها باید تکرار شود؛ چون آتشی کم شخصیتی نیست و حق بزرگی بر گردن فرهنگ و هنر بوشهر دارد؛ خدمتی که آتشی به بوشهر کرده هیچ کس نکرده است. در این مجال بنده میخواهم از آتشی نمایشنامهنویس برای شما سخن بگویم؛ همان بُعدی که متاسفانه برای مخاطبان وی مجهول است؛ چراکه همه آتشی را با شعر میشناسند! البته حقیقت هم همین است، آتشی زاده شعر است؛ زاده ایل است ولی باید اعتراف کنیم که آتشی در نمایشنامهنویسی نیز دست طولانی دارد و بسیار خوشنام است و بر گردن تئاتر بوشهر حق بزرگی دارد؛ خود من بخش اعظم زندگی تئاتریام را مدیون وی هستم، چراکه من تئاتر را از او آموختم.
نویسنده «منمنداسها به ساحل میآیند» در ادامه با بیان اینکه یکی از نمایشنامههای نخست آتشی «سه جوانمرد» بود که همزمان با راهاندازی سالن فرهنگ که سالنی بسیار مدرن و مجهز بود، نوشته شد، افزود: این اثر در ابتدای دهه 40 نوشته شد که در آن میتوان ذهنیت تاریخی آتشی را بهوضوح دید. همانگونه که اطلاع دارید، عصر آتشی عصر تاریخ و باستانشناسی است؛
چراکه حکومت در آن روزگار برای روشن شدن تاریخ ایران توجه ویژهای به باستانشناسی داشت؛ از همین رو بود که آتشی در خلق شخصیت نمایش هوشمندانه عمل کرد و «یعقوب لیث صفاری» را که شخصیتی ضد عرب بود و تمام زندگیاش در مبارزه با خلیفه بغداد سپری شد تا اینکه به دستور همو نیز کشته شد، به عنوان قهرمان قصه انتخاب کرد. این نمایش از جمله آثاری بود که چارچوبی مستقل و محکم داشت و تمام شرایط یک اثر نمایشی و دراماتیک را دارا بود. شخصیتپردازی در این اثر هوشمندانه بود و تمام اجزای آن شامل بافت نمایش، کشمکش شخصیتها، نقطه اوج قصه و پایان آن در نهایت استادی نوشته شده بود. در حقیقت در آن روزگاری که منبع خوبی برای نمایشنامهنویسی وجود نداشت و تنها یکی دو اثر بود که آن هم در دسترس نبودند، خلق این اثر آتشی کار شگرفی بود، بهطوری که تمام معیارهای یک نمایشنامه خوب در آن لحاظ شده بود.
وی با اشاره به اینکه در نمایش «سه جوانمرد» آتشی نقشهای زیبایی را آفرید که یکی از موثرترین شخصیتها را ایرج صغیری که خود بازیگری تمام عیار بود بازی کرد، تصریح کرد: به جرات میگویم که زیباترین و ماندگارترین دیالوگهای این نمایش از زبان ایرج صغیری بیان شد و این اثر به یک شاهکار بدل شد که استقبال کمنظیری هم از آن در سالن فرهنگ صورت گرفت و جمعیتی بالغ بر 600 نفر به تماشای آن نشست. همین نمایش باعث شد که آتشی برای ریاست امور تربیتی اداره فرهنگ بوشهر انتخاب شود. در حقیقت با این اثر در تئاتر شناخته شد و به جرات میگویم هیچ کدام از آثار وی به این محکمی نبود.
دهقانی در پایان با تاکید بر اینکه آتشی فرزند تغییر و تحول بود؛ زیرا او در عصر تحول جامعه فئودالی به جامعه صنعتی قرار داشت و این موضوع در برخی از آثار وی که گاه سفارشی هم بودند، نمود یافت، گفت: خاطرم هست در نمایشهای «خشم مال»، «تو را ستایش میکنم» و... آتشی، خشم جامعه مالکان را به تصویر کشید و درست همزمان با جمع شدن جامعه ارباب رعیتی این آثار را آفرید. وی در بیشتر نمایشهایش نامهای اصیل ایرانی و اساطیری نظیر «کهزاد»، «البرز»، «فریبرز»، «دماوند» و... را استفاده میکرد. او از جمله کسانی بود که در آن روزگار آثاری سمبلیک نوشت که کار چندان راحتی در دهه 30 یا 40 نبود. وی بهوضوح در اثری جنگل را که نماد جامعه فئودالی بود سیاه ترسیم کرد و دشت را که شهرها در آن سربرآوردند و صدای کارخانهها و صنعت در آن پیچید، روشن آفرید. آتشی پس از آن به تهران رفت و وقتی که بعد از انقلاب به بوشهر برگشت وارد دنیای روزنامهنگاری شد.
متاسفانه ما هنوز آتشی را نشناختهایم!
در بخش پایانی نشست ایرج صغیری شاگرد نامآشنای آتشی و استاد پیشکسوت تئاتر بوشهر برای حاضران از روزهای تئاتری و شیرینی که با این شاعر نامآشنا گذرانده، سخن راند. صغیری کلامش را با بیان اینکه بسیار خوشحالم که در حضور شما بزرگواران هستم و این نشست را غنیمت میشمارم، چراکه متاسفانه باید همیشه در خانه و در انزوا و تنهایی بپوسیم، گفت: حضور تعداد اندکی از ما، عاشقان هنر و فرهنگ شهر کوچکمان بوشهر که جمع را تشکیل میدهیم شاید برای بعضیها این معانی قابل درک نباشد بهطور اما قطع تعداد کسانی که این معانی را درک میکنند از تعداد معدود ما که در این محفل حضور داریم، بیشتر است. امروز باید این این سوال را از خودمان بپرسیم که چرا به دور هم جمع نمیشویم؟! شاید در همین اتاقهای کوچک به نسبت این سالن باز هم این نشستها تکرار شود و ما شاهد حضور عاشقان بیشتری در حوزه فرهنگ و هنر باشیم.
نویسنده و کارگردان اثر بهیادماندنی «قلندرخونه» در ادامه با بیان اینکه دو نفر در زندگی هنریام، تاثیرات شگرفی به روی من گذاشتند، افزود: یکی از آنها سالار شاعران ایران که در سالمرگ او هستیم، استاد «منوچهر آتشی» همشهری، معلم و مراد من بهخصوص در زمینه هنری و تئاتر بود و دیگری هم حسین دهقانی عزیز است که بر گردن من حق زیادی دارد. من از دبیرستان افتخار شاگردی آتشی را داشتم. یادم میآید وی دبیر شیمی و فیزیک ما بود.
صغیری با بیان اینکه در آن روزگار که دانشآموز بودم، همیشه ذهنیتی غریبی به شاعران داشتم، نمیدانم از چه کسی شنیده بودم که آتشی چون شاعر است، پس هیکلش شبیه حافظ و سعدی است، تصریح کرد: از اینرو همیشه به ظاهر و هیکل او نگاه میکردم و میخواستم بدانم که اندام یک شاعر چه تمایزی با دیگر افراد جامعه دارد! و نزد خودم متصور میشدم که آدمها در هزاران سال پیش مثل استاد آتشی بودهاند!!!
این پژوهشگر و احیایکننده بسیاری از آیینهای کهن جنوب در ادامه با تاکید بر اینکه وقتی با بسیاری از دوستان در خصوص زندهیاد آتشی صحبت میکنیم، به این حقیقت میرسیم که متاسفانه هنوز جایگاه استاد آتشی را بهدرستی کشف نکردهایم و هنوز آنچنان که باید و شاید وی را نشناختهایم، تصریح کرد: من در همان زمان دانشجویی در مشهد هم میگفتم که حداقل صد سال زمان لازم است تا جامعه منوچهر آتشی و شعرش را بشناسد! آن وجهی از استاد آتشی که کمتر بدان پرداخته شده است، نگاه و فعالیت او در عرصه تئاتر است! یادم به خاطرات سالها پیش در رامسر میافتد که آنجا استاد هم با ما بود؛ آتشی با من رابطه صمیمانهای داشت البته همیشه تنبیههای سختش هم شامل حال من میشد ولی الان که فکر میکنم متوجه میشوم که این سختگیریها از روی محبت بوده و نه چیز دیگری. آتشی در آن زمان رئیس امور تربیتی اداره فرهنگ بود.
صغیری با بیان اینکه روزی شنیدم که قرار است دبیران بوشهر، تئاتری را اجرا کنند؛ بنابراین با اجراهای معمولی که ما مدام با آن سروکار داشتیم، فرق میکرد، گفت: این بار دبیران میخواستند که خودشان یک تئاتر را اجرا کنند و دانشآموزی در آن نقش نداشته باشد ولی یک روز مدیر مدرسهمان مرا صدا زد و به من گفت: صغیری برو پیش آقای آتشی! من هم به خیال خودم که شیطنتی کردهام و باز استاد آتشی قصد تنبیه و بازخواست مرا دارد. نزد وی رفتم. وقتی رسیدم دیدم چند تا از دبیرها لباس پوشیدهاند و در حال اجرای نمایش هستند. آتشی که در حال کارگردانی بود، مرا که دید صدایم زد و گفت: آنجا بایست و نقش رئیس داروغهها را بازی کن. من هم با تعجب به او گفتم: باید بازی کنم؟ آتشی با قاطعیت گفت: بله! من هم بازی کردم و آن روز یکی از متعالیترین روزهای زندگیام شد.
این نویسنده در ادامه با بیان اینکه برای اینکه بفهمید منوچهر آتشی چقدر در تئاتر هنرمند است، شعرهایش را بخوانید، تاکید کرد: شعرهای آتشی سند بیحرفی است بر وجهه دراماتیک این شاعر. هرکدام از شعرهای وی را میتوان بهمثابه یک دکوپاژ سینمایی ۷۰۰ صفحهای متصور شد؛ آن هم دکوپاژهایی به شکل بسیار مرتفع و بلند بالای سینمای جهانی! منتها باید سینماگر باشید تا بتوانید این وجوه ناشناخته آتشی را به خوبی درک کنید! منوچهر آتشی شعرهایش به تصنع دچار نشده است؛ بلکه به گفته شاملو، شعرش خود زندگی است؛ حاصل تجربه زیسته خودش است. شعر آتشی از درون میجوشد و وصل است به اساطیری که در زیست جهانش، در خانوادهاش بودهاند؛ وصل است به تکتک جاشوهای ستمدیده در دیار جنوب؛ وصل است به تمام کشاورزان و زارعان تشنه و گرسنه این دیار. این اتصال از اعماق سرچشمه میگیرد و یک نسبت سطحی، تصنعی و ساختگی نیست!
صغیری در پایان با خواندن شعر «اسب سفید وحشی» آتشی یادآور شد: این شعر قابلیت و پشتوانه هنری گرانسنگی برای این هنرمند دراماتیک دارد؛ در عین حال یک زیباییشناختی عمومی را هم در بر میگیرد. بگذارید خاطرهای را که آتشی در خصوص سرودن این شعر برایم بازگو گرده، برای شما بگویم. من همانطور که اطلاع دارید رابطه صمیمانهای با او داشتم و در هنگام ادیت سریال دلیران تنگستان کاملا کنار وی بودم. روزی به همراه او به دهرود رفته بودم و در خانه یکی از نزدیکانش مهمان بودیم. آتشی به من گفت: شعر «اسب سفید وحشی» را درست در این خانه سرودم روزی که هیچکس نبود و منتظر شخصی بودم که قرار بود کاری برایم انجام بدهد اما او نیامد و من ناخواسته چشمم به اسب نحیف و ضعیفی افتاد که گوشه حیاط بسته شده بود. وقتی به آن نگاه کردم، با خود اندیشیدم که چطور میشود آن حماسه پرشکوه در گذشته، امروز تبدیل به یک ابزار دور افتادنی و بهدرد نخور شود؟! همین تممایه سرودن این شعر شد. همین فکر تبدیل به یک حماسه عظیم شد که این موجود، قبلتر شکوه و جلالی در گذشته داشته اما امروز به این عزلت و انزوا رسیده است! آیا سهم این اسب از هستی، همین است؟ بله حقیر است؛ اما سهم آتشی، آن روح بلند هستی، اسبی است که در این شعر به شکوه کشیده شده است؛ جلال و جبروت دارد.