bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۱۲۴
تاریخ انتشار: ۳۸ : ۱۸ - ۲۷ آذر ۱۳۹۷
تکتم توسلی در گفت‌وگو با بامداد جنوب:
تکتم توسلی، متولد آخرین روزهای بهار سال ۱۳۵۷، دختری درون‌گرای نه‌چندان درس‌خوان ولی عاشق داستان و شعر و دانستن‌هایی است که از کتاب‌های مدرسه نمی‌گرفته.
بامداد جنوب - وندیداد امین:
تکتم توسلی، متولد آخرین روزهای بهار سال ۱۳۵۷، دختری درون‌گرای نه‌چندان درس‌خوان ولی عاشق داستان و شعر و دانستن‌هایی است که از کتاب‌های مدرسه نمی‌گرفته. با آدم‌های فیلم‌های جمعه عصر تلویزیون و سریال‌های شبانه دوست بوده و جایشان زندگی می‌کرده. با ریتمِ مارشِ عملیات نظامی شاد می‌شده و با زوزه آژیرهای قرمز می‌خزیده درون زیرزمین.
این دختر دبیرستانی بود که فهمید هیچ کاری را به اندازه نوشتن دوست ندارد. همیشه بی‌قرار ساعت‌های ادبیات و انشا بود؛ با نوشتن، سلول به سلولِ بدنش آرام می‌گرفت. خیلی زود ازدواج کرد؛ چند سالی همه رویاهایش یادش رفت تا یک‌شب بیدار نشست و برای هوشنگ مرادی‌کرمانی نامه‌ای نوشت که می‌خواهد نویسنده شود و فرستاد به دفتر نشر معین. چند روز بعد مرادی‌کرمانی زنگ زد، گفت که از نامه‌ات پیداست نویسنده‌ای و همین کافی بود برای دختر جوانی که خودش را باور کند و شروع به نوشتن کرد.

بی‌هیچ تجربه‌ای اولین رمانش را به نام «تارک» نوشت و خیلی زود چاپ کرد. تازه فهمید برای تحقق بزرگ‌ترین آرزویش هیچ‌چیز نمی‌داند. تازه فهمید دنیای نوشتن پر از دانش است و نوشته‌ها آبستن اسرار بزرگ. شد شاگرد استاد جمال میرصادقی. چهارشنبه‌ها و یکشنبه‌های زیادی را تابستان و زمستان کنار آدم‌هایی شبیه خودش داستان شنید و داستان خواند. هفت سال بعد اولین مجموعه داستانش را به نام «تو باشی و من» در نشر اشاره چاپ کرد. بعد از آن حس کرد حرف‌های دلش توی سطرهای داستان کوتاه کم می‌آورد برای گفتن. رمان دومش در سال ۱۳۹۰ به همت نشر «هیلا» با نام «اینجا همه‌چیز موقتی است» چاپ شد و سومین رمانش (از جایی که من نشسته‌ام) در نشر ورجاوند و چهارمین آن (موزه اشیاء آشغالی) در نشر افراز مجوز به دست، منتظر کاغذ مانده برای چاپ. میان رمان‌نویسی گهگاه همراه داستان‌نویسان دیگر این‌طرف و آن‌طرف داستان کوتاه چاپ کرد و مزه مزه‌اش کرد تا طعم این ساده شیرین از یادش نرود. با تکتم داستان‌نویس، گفت‌وگویی صورت داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

خانم توسلی چرا میان این ‌همه نحله‌های متعدد ادبی و حتی هنری، داستان را برگزیدید؟
من هنر را دوست دارم به هر شکلش سینما را به‌شدت دنبال می‌کنم ولی حتی تصور بازیگری برایم ترسناک است. یک‌بار در جمع انجمن داستان‌نویسان یکی از دوستان گفت ما بیشتر از این‌که دوست داشته باشیم خودمان به چشم بیاییم، دلمان می‌خواهد ناممان بزرگ شود و خودمان توی سایه باشیم به نظرم تعبیر بدی نبود. نوشته‌ها جلوتر از ما می‌روند و این لذت‌بخش است. البته در بیشتر هنرها همین موضوع صدق می‌کند من موسیقی را هم به‌شدت دوست دارم مدتی رفتم دنبال عکاسی، سه‌تار زدم ولی نوشتن است که آن حفره دورنی وجودم را پر می‌کند. استاد میرصادقی اصطلاح جالبی در این مورد دارند. ایشان می‌گوید: هنرها هووی هم هستند و به‌شدت یکدیگر را پس می‌زنند و مانع رشد هم می‌شوند. وقتی می‌خواهید در راهی جدی قدم پیش گذارید، همه حواس‌پرتی‌ها را قطع کنید. گاهی ماه‌ها می‌شود که نمی‌توانم بنویسم وقتی جریان فکری با شخصیت‌های داستان قطع می‌شود و می‌رود جایی دیگر، به نظرم باید یکی را انتخاب کرد و دنبالش دوید تا یک‌جایی محلت بگذارد.

هسته اولیه داستان‌هایتان چگونه جوانه می‌زند و سپس قد می‌کشد؟
گاهی یک خاطره؛ گاهی یک تصویر به کوچکی یک عکس؛ یک‌بار وسط سالن تئاتر انگار یکی کنارم نشست و شروع کرد به فکر کردن و من صدای ذهنش را شنیدم؛ نتیجه شد رمان (از جایی که من نشسته‌ام) که تجربه‌ای است از بیشتر تئاترهایی که تا آن زمان دیده بودم. دوستی خاطره‌ای تعریف کرد و من کار تازه‌ای شروع کردم؛ بعد از آن از تکیه‌های وجودی خودم را چیدم اطراف آن هسته مرکزی، انگار خاطره کسی را بگیری و آن را مال خود کنی، خودت را بچسبانی به موقعیتی که مال تو نیست. از طریق تجربه‌های مشابه، سر کلاس فیلمنامه‌نویسی، استاد کتابی خواند و تصویری داد از جنگ جهانی دوم و انگشتی که بعد از یک انفجار می‌افتد توی سوپ آقای فرمانده؛ یک‌لحظه تصور کردم اگر کسی در جنگ عضوی قطع‌شده از کسی که دوستش دارد را پیدا کند و آن را بشناسد، چه حالی پیدا خواهد کرد؟! همان وقت تند تند شروع به نوشتن کردم؛ جوری که اطرافیان فکر کردن هر چه استاد می‌خواند من می‌نویسم. اولش یک مرد بود. بعد شد یک پسربچه محصول نهایی دختر ده دوازده‌ساله‌ای شد که پنجه پدرش را بعد از انفجاری در موشک‌باران تهران پیدا می‌کند، دختری که با تمام فاصله‌ها گاهی خود من بودم و می‌توانستم تجربه‌های متفاوت خودم و گاهی نزدیکانم را بند کنم به شخصیتش تا بشود یک انسان کامل که در عین تشابه به خیلی‌ها خودش بود و رمان (موزه اشیای آشغالی) متولد شد.

با اساتید گرانمایه‌ای برخورد و مراوده ادبی داشته‌اید؛ کیفیت این رایزنی‌ها اساسا چقدر در قلم شما موثر بوده است؟
بیشتر آنچه از عناصر داستان می‌دانم مدیون استاد جمال میر‌صادقی و دوست نازنینم گیتی رجب‌زاده هستم. نمی‌دانم منظورتان از مراوده چیست؛ مثلا من بارها نشسته‌ام کنار استاد شفیعی‌کدکنی نازنین و خیلی از حرف‌هایشان لذت بردم. با آقای دولت‌آبادی برخورد داشتم و یک جمله از ایشان شنیدم که از ذهنم پاک نمی‌شود. سال پیش از فریبا وفی در مورد شخصیت‌پردازی در داستان نکته‌ای فراگرفتم که نگاهم را تغییر داد. خاطره‌ای که در مورد کلاس فیلمنامه‌نویسی گفتم سر کلاس استاد ناصر تقوایی بود. چند ماه پیش با انجمن داستان‌نویسان سفری به کاشان داشتم که از استاد جواد مجابی و احمد پوری و همه نویسندگان هم‌دوره خودم بسیار آموختم و لذتی بی‌نظیر بردم اما می‌خواهم بگویم آدم‌ها و اسم‌های بزرگ به من خیلی چیزها می‌توانند یاد بدهند همان‌قدر که آدم‌ها و اسم‌های به‌ظاهر کوچک. مهم کسی است که می‌خواهد یاد بگیرد یا نمی‌خواهد. اطمینان دارم نام انسان‌های بزرگ بی‌دلیل بزرگ نشده و از بزرگواری درونی همه آنهاست اما همان‌قدر هم مطمئنم می‌شود از همه انسان‌های دیگر هم یاد گرفت. همین امروز از یک کودک شش‌ساله یاد گرفتم می‌شود با یک نخ از چند قطره آب که روی سرامیک چکیده استفاده کرد و یک نقاشی کشید. دنیا در عین پیچیدگی پر است از قواعد ساده مهم درک درست این سادگی و پیچیدگی کنار هم است.

خانم توسلی، وضعیت امروز نویسندگان زن ایرانی را چطور ارزیابی می‌کنید؟
به نگاه من انگار مردها سال‌ها بوده‌اند و حالا خیلی از زن‌های جامعه شبیه جوجه‌های تازه از تخم درآمده دارند می‌چرخند و به‌ جای‌جای دنیا تُک می‌زنند. زن‌ها کم‌کم باور کرده‌اند، زنده‌اند و می‌توانند یاد بگیرند فرقشان با قسمتی از گروه نرینه در این است که از مادر متولد شده، خودشان را علامه نمی‌دانند. این ویژگی باعث شده که امروز شما این سوال را بپرسید که چطور زنی که تا چندی قبل فقط مشغول امور روزمره و تیمار خانواده بود، امروز به چیزهای متعددی از جمله دانستن، بیشتر فکر می‌کند. وگرنه هیچ مرز دیگری برای جدایی یک نویسنده مرد و یک نویسنده زن وجود ندارد. زن‌ها به‌خصوص آن دسته که خیلی مشغله معاش ندارند به خاطر فراق بیشتر می‌توانند خیلی بیشتر از این‌که می‌بینید، خودشان را نشان دهند. مهم برگرداندن باور وجودی به آنهاست. به نگاه من خیلی چیزها را نباید زنانه مردانه دید. مهم نوشته خوب است؛ هر کس می‌خواهد آن را نوشته باشد؛ مهم اندیشه است.

بیکاری، فقر، تبعیض، خشونت، فساد و... در جامعه ما ظاهرا شتاب تندی گرفته؛ یک داستان‌نویس در قبال این ناملایمات و اختلالات چه نقشی دارد؟
هنرمند، آیینه جامعه‌اش است و کارش تازه نگهداشتن تصویر آن آیینه برای همه زمان‌هاست؛ حالا می‌خواهد فیلمساز باشد، نقاش باشد یا عکاس و داستان‌نویس؛ هنرمند آنچه می‌بیند را به شیوه‌ای خلاقانه و دوست‌داشتنی به خورد آدم‌هایی می‌دهد که از آن‌ همه دیدن بیزار شده‌اند. قرار نیست هنرمند راه‌حل بدهد. این را بارها دیده‌ام که بعضی‌ها وقتی فیلم می‌بینند یا کتابی می‌خوانند می‌گویند که چی؟! تو هم همانی را گفتی که ما خودمان می‌دانیم. اجازه دهید مثالی بزنم؛ تصور کنید میان دعوای چندنفره‌ای قرارگرفته‌اید و بعدا دوستتان می‌گوید: وقتی داشتید دعوا می‌کردید من داشتم از شما با گوشی موبایلم فیلم می‌گرفتم! اولین عکس‌العمل شما این است که بخواهید هر چه زودتر آن فیلم را ببینید. به این فکر نمی‌کنید که من آنجا بودم و مگر چه چیز را قرار است ببینم؟! مهم این است زاویه دید تفاوت دارد و شما به خودتان این امکان را می‌دهید که یک موقعیت تکراری را از یک زاویه جدید ببینید. کمتر کسی حاضر است این موقعیت را از خودش بگیرد مگر کسی که آنقدر به شناخت و آگاهی تک‌بعدی خودش اطمینان دارد که می‌تواند همه دانسته‌ها و هنرها را پس بزند. من فکر می‌کنم تاریخ واقعی هر کشور را هنرمندان آن سرزمین می‌نویسند نه تاریخ‌نگارها.

فکر می‌کنید آیا زمانی می‌رسد که انسان بی‌نیاز از «نوشتن» شود؟!
این سوال را دوست ندارم! مثل این است که بپرسید آیا فکر می‌کنید زمانی می‌رسد که انسان بی‌نیاز از زیستن شود؛ هر چه جوابش باشد من قبول دارم. فقط کلمه زیستن را با نوشتن عوض کنید. انسان‌ها نوشتن را از در و دیوار غارها شروع کردند و در بدترین شرایط زیستی جایی که از نیازهای اولیه فیزیولوژیکی بهره نداشتند باز هم نوشته‌اند وسط میدان جنگ توی سلول‌های انفرادی. مغز ما مدام در حال واگویه‌های ذهنی است؛ گاهی آنها را مرتب یا نامرتب روی کاغذ می‌آوریم تا تازه بماند و گاهی می‌گذاریم همان‌جا بماند و خشک شود.

نگاه و راهکارتان نسبت به جامعه کتاب نخوان ما چیست؟
اگر راه‌حلی دارید به من هم بگویید؛ واقعا استقبال می‌کنم. خود من شاید از اکثریت جامعه بیشتر کتاب بخوانم ولی واقعا خیلی بیشتر از اینها نیاز به خواندن دارم. تعداد کتاب‌های نخوانده‌ام آنقدر زیاد است که نمی‌توانم بشمارم. راهکاری که خودم برای خودم پیشنهاد می‌دهم، این است که گوشی همراهم را بیندازم دور! واقعا اثر دارد. لقمه‌های جویده و پیام‌های چند سطری شبکه‌های اجتماعی باعث شده در عین بیسوادی توهم سواد داشته باشیم. به نظرم این‌که نمی‌دانیم ولی می‌دانیم که چقدر نمی‌دانیم بهترین نقطه برای شروع است.

اگر بخواهید یک تعریف موجز و مختصر از رویکرد فکری‌تان نسبت به «هستی» بدهید، چه خواهید نوشت؟
خیلی کم سن و سال بودم که درگیر «از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود» شدم. گاهی جواب‌های مختصری پیدا می‌کردم که اغلب مذهبی هم بود اما چند سالی است که فکر می‌کنم همه حضور ما در عالم هستی برای وجود اخلاق و انسانیت است. آدم‌ها را دوست دارم و تا آنجایی که فکر و اندیشه‌ای به کسی آسیبی وارد نکرده، برای تمام آنها احترام قائلم و بر این باورم راه‌های رسیدن به خداوند به اندازه همه انسان‌هاست!

سخن پایانی؟
همه ما متولد می‌شویم و می‌میریم؛ اگر مرگ را باور داریم درست زندگی کنیم. همه آدم‌ها را دوست داشته باشیم و باور کنیم هیچ انسانی نه آنقدر بزرگ است که پشتش بایستیم و زنده‌باد بگوییم، نه آنقدر کوچک که در برابرش مرده باد بگوییم. آدم‌ها را طیف‌های مختلف رنگ خاکستری می‌سازد. سفید و سیاه معنایی ندارد. مهم ما هستیم و باور این‌که انسانیت پرمعناترین هدیه خداوند است و به نگاه من احترام به انسان‌ها و اندیشه‌هایشان، تنها راه نجاتِ بشریت است!

نام:
ایمیل:
* نظر: