بامداد جنوب:
شیخ نعمت را چند سالی است که میشناسم، درست به همین اسم و نه به نام خانوادگیاش که خمشایا است. مردی با چند سر عائله که در حکومت جمهوری اسلامی ایران گرفتار زورگویی برخی از اطرافیانش شده و حکایتش گفتن ندارد. سال گذشته در انتخابات در ستاد رقیب روحانی بود و به همین دلیل از طرف عموزادههایش کتک خورد و پرونده به شکایت و شکایتکشی کشیده شد. هنوز هم دادگاه میرود و میآید که خودش داستانی دارد و فیلمانهای است از وضعیت بغرنج این روزهای جامعه ما اگر پول داشته باشی، هر غلطی که میخواهی کن و اگر فقیر باشی، بهتر است فقط پول کفنت را داشته باشی.
شیخ نعمت میگفت چند روز پیش در آرامگاه روستایشان «دشتگور» (که این روزها شده گلدشت) یکی از همین عموزادهها را دید که در مقابل چشم همگان انگشت هشدار به سمتش تکان میداد و تهدیدش میکرد، آن هم چند روزی پس از جلسه دادگاه که شیخ اساسی از خجالتشان درآمده بود. میگفت معنی نکردم و به خانه آمدم، پسرم مریض بود و نمیخوابید، ساعت 4 خوابید و ما هم خوابیدیم، اما نیم ساعت بعد صدایی در حیات آمد، بلند شدم دیدم که پراید قراضهام که تنها راه گذران زندگی من و چهار فرزندم بود، در آتش خشم و کینه میسوزد!! آتشنشانی هم نیامد و با کپسول پاسگاه آتش را خاموش کردیم. میگفت فکر میکردند هنوز پرایدم گازسوز است و کپسولش منفجر میشود و از شرم راحت میشوند، اما خدا را شکر که چند روز پیش کپسول را درآورده بودم...
دوباره دست به شکایت شدهام و دنبال آگاهی و کارشناس و دادگاه، من که پولی ندارم که خرج کنم اما فقط به یک چیز ایمان دارم و آن هم کمک خداست. شیخ نعمت حالا همان یک ماشین قراضه را هم ندارد و اگر کارهای بود با یک دستور هفت خودروی پارس برایش با پول آلایندگی ردیف میکردند و شاید هم برایش سانتافته و لندکروز میگرفتند. نمیدانم، هر چه هست روزگار نامردی شده و هر کسی که دو ریال پول دارد میتواند هر غلطی کند و در این مملکت که روزنامهنگاری را به جرم حیوانآزاری حکم زندان میدهند، یک شهروند بینوا که دیگر جای خود دارد. اگر کسی این متن را میخواند به شیخ نعمت کمک کند، او دنبال آنهایی است که نان زن و بچهاش را بریدهاند.