کریم جعفری:
این روزها بسیاری در مورد عملیات کربلای4، عدم الفتح بودنش، عملیات فریب بودن و اینکه چه کسی خدمت کرد و چه کسی خیانت مینویسند. جنگ که تمام شد، ما هنوز سن و سالی نداشتیم، به قول امروزیها، فرزند انقلاب بودیم اما از سال 1364 به بعد، دستکم جنگ را یادم میآید، هم بمبارانها را، هم درگیریهای هوایی را و هم شهدایی که میآمدند. بعد از جنگ هم هر آنچه توانستهام در مورد آن خواندهام، به جرات صدها کتاب مستند، روایت، خاطره، گفتوگو، نقشه و ... که در کشور چاپ شدهاند را مطالعه کرده و هنوز هم عاشق خواندن هستم. همواره برای مدافعان وطنم، کسانی که امروزم را به جانبازی، سرافرازیام را به سربازی و حیاتم را به خون آنها مدیونم، احترام قائل هستم. هیچ وقت نتوانستهام احساسم را در مورد شهدا قلمی کنم، چون قلم را هم یارای بزرگداشت آنها نیست.
یادم میآید با پدر که آن روزها به شغل معلمی مشغول بود میرفتیم، ناگهان دو جنگنده سیاهرنگ انگار که دارند روی جاده پرواز میکنند از روبهرویمان آمدند... پدرم با سلام و صلوات ماشین را از جاده پایین کشید و چند لحظه بعد، گلوله مسلسلهای عراقی به جان شهر افتاد و بعدا فهمیدم که 19 نفر در پناهگاه شهید شدهاند.... مدرسه بودیم، درست همین روزهای سال. صدای آژیر آمد، بچهها ریختند بیرون، ما در دهات زندگی میکردیم و پناهگاه نداشتیم و یاد گرفته بودیم که فقط فرار کنیم. دوباره هواپیمای سیاه رنگ، در کمتر از یک دقیقه زمین زیر پایمان لرزید، بچهها داد زدند که برگشت، برگشت... هواپیما برگشت اما یک موشک هواپیما را در چند کیلومتری روستایمان منهدم کرد...
باز هم همین روزها بود، درست عملیات کربلای4. کاروان بسیجیها از کنار روستا میگذشت، بچهها به همراه اهالی رفتند کنار جاده تا رزمندهها را بدرقه کنند، آنها رفتند... از دهات ما هم خیلیها رفته بودند. سه نفر اسیر شدند، 3 نفر شهید، یک نفر مفقود الاثر و نزدیک به 10 نفر هم جانباز. یادم میآید با پدر به عیادت آنها میرفتیم و پس از گذشت بیش از 32 سال، هنوز هم آن لحظات در پیش چشمم میرقصند. چشمان مادر حیدر به در بود، اما برنگشت تا مادر هم رفت... مادرش را خوب یادم هست، خیلی خوب. همیشه آب و جارو میکرد که شاید برگردد، اما برنگشت و هنوز هم برنگشته است.
اینها را نوشتم تا بگویم که جنگ چهره بسیار خشن، تلخ و سختی دارد، روایتهای ما از جبهه و جنگ خیلی وقتها واقعی نیست. توصیه میکنم کتاب اخراجیها را بخوانید، خاطرات سردار شهید، حاج احد محرمی علافی است. در این کتاب است که شما با بخشی از چهره واقعی جنگ مواجه میشوید... ما که در جنگ نبودیم اما خدا میداند که برای تصمیمگیری در مورد جنگ باید شجاعت داشت و تصمیم گرفت. من هم مانند خیلیهای دیگر، خاطرات غیررسمی از جنگ را که هیچوقت در کشور منتشر نخواهند شد از افراد بسیاری شنیدهام که با دیدگاه رسمی تفاوت فاحش دارد. متاسفانه این دیدگاه رسمی باعث شده تا نسل امروز نخواهد یا نتواند دیدگاه مستقل و محققانهای نسبت به جنگ داشته باشد.
امروز همه در مورد تلفات کربلای4 میگویند اما کسی نمیگوید که در جریان کربلای 5 شاید چند برابر آن تلفات دادیم. 75 روز جنگ مداوم که تجربه قبلیاش فقط در والفجر8 وجود داشت. جنگ شوخی نیست، بروید و در مورد کانال ماهی بخوانید که بیشتر این درگیریها در همین کانال ماهی، نهر جاسم، نهر دوعیجی و... روی داد. تقریبا در این عملیات همه لشکرهای سپاه از همه کشور حضور داشتند، توپخانه سپاه آن روزها قدرتمند شده بود، اما باز هم باوجود کمک توپخانه ارتش به پای قدرت توپخانه عراق نمیرسید. در این 75 روز، جهنمی به تمام معنا برقرار بود، اگر کسی فکر میکند آنجا حلوا پخش میکردند، نه برادر جان، آنجا مردان ایستاده در خون میغلطیدند.
برای ما، حتی دوره آسیبشناسی جنگ هم گذشته، چرا که ما جنگهای دیگری را هم تجربه کردهایم و باز هم به خاطر موقعیت کشورمان تجربه خواهیم کرد، باید اینها را آسیبشناسی کرد و درس گرفت. وظیفه امروز ما، بزرگداشت جایگاه بلند و ستایش برانگیز کسانی است که در این باتلاقها و آبها جان دادند. اینکه بگوئیم این مقصر بوده یا آن، هیچ دردی را دوا نمیکند جز اینکه گزک دست عدهای دادهایم تا روند تفرقه میان مردم و مسوولان را در کشور تشدید کنند. اطلاع دارم که فیلمها و مستندانی در مورد عملیات کربلای5 وجود دارد که هنوز هم پخش نشدهاند، نیاز است آنها را برای نسلهای امروز واکاوی کنیم و حرف راست را به آنها بزنیم نه اینکه حرفی بزنیم، تشکیک به وجود بیاوریم و بعد هم همه چیز را به امان خدا رها تا هر کس هر تحلیل غیرواقعی که دوست دارد، از آن کند و دنبال مقصر بگردیم.