بامداد جنوب - وندیداد امین:
اصلان قزللو، متولد دوم فروردین 1334 و فوقلیسانس زبان و ادبیات فارسی است. قزللو دبیر آموزش و پرورش و مدرس ضمن خدمت فرهنگیان است. وی بعد از انقلاب از سال 73 شروع به چاپ و نشر داستان کودک و نوجوان کرده است. این نویسنده نخستین اثر خود را در سال 73 با نام «پرواز» به همت انتشارات محیط در 12 هزار نسخه منتشر کرد و سپس در سالهای بعد به ترتیب آثاری به نامهای «شکلها و اندازهها» -از انگلیسی به فارسی بازگردانده شده- (انتشارات محیط، 74)، مجموعه شعر کوتاه «درنگِ رنگ» (91)، مجموعه شعر «حس سبز» (انگلستان، 93)، مجموعه شعر «بهانه باران» (انگلستان، 93)، مجموعه شعر «به همه زبانها» (94)، مجموعه شعر «باور کنید خورشید خوردنی است» (95)، مجموعه شعر «آدمها و کلاغها» -گزیدهای از شعرهای سال 80 تا 85- (96)، مجموعه شعر «آدمبرفیها و قاصدک»، «دریچهها (دوبیتی)»، سکوت سنگ (دوبیتی) و چاپ دوم مجموعه شعر «به همه زبانها » (انتشارات واژتاب، 97) راهی بازار نشر کرده است. این شاعر و نویسنده در سال جاری نیز آثاری چون نقد شعر معاصر «سفر ماه و تنهایی گون»، «ستایشگری نام و نان»، مجموعه شعر «خالی خاطرهها»، مجموعه شعر «هنوزهای بیپایان»، مجموعه شعر «کوچ کوچهها» و چاپ دوم «درنگ رنگ» را به دست سه ناشر برای انتشار داده است. البته اصلان قزللو از سال 97 خود به حوزه نشر ورود کرده و اینک مدیرمسوولی انتشارات «واژتاب» را برعهده دارد. وی کانون «سرو آزاد» را به مدت سه سال در سرای محله سرو آزاد با شاهنامهخوانی، شعرخوانی و نقد شعر اداره کرده و دگرباره این کانون فعالیت خود را پس از مدتها در فرهنگسرای فردوس آغاز کرده است. با این نویسنده و شاعر گفتوگویی صورت دادهایم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت میکنیم.
آقای قزللو، یکی از خصوصیات دوران رنسانس، گسترش رویه تاویل و تفسیرگرایی است؛ در سنخ نگاه یک منتقد ادبی، جهان متکثر امروز چگونه فهم هستی شناختی میشود؟
رهایی از شرایط ناهنجار قرون وسطا، شوق دانستن را در دوره رنسانس، بسیار بالا برده بود. اینکه دیگر انسان برای درد و رنج این جهانی آفریده نشده و پیشرفت علم، اختراع چاپ و ظهور روزنامه، انسان آن زمان را به رویه تاویل و تفسیرگرایی با آن شرایط و گذشتهاش میکشاند. جهانِ ذهنی و عینی انسان امروز چنان گسترشیافته که شاید قابل قیاس با دوران رنسانس نباشد. انسانِ کنونی جهانِ مدرن و پسامدرن، با داشتن فضای گفتمانی آزاد و بهرهگیری از علوم و تخصص در آن، توانسته گامهای بلندی در نقد، بهویژه نقد ادبی بردارد اما در فضای کنونیِ ما، هیچ یک از شرایط گفتهشده حاکم یا فراهم نیست. در فضای بیگفتمانی یا کمگفتمانی و در حصار، از لحاظ فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی، با وجود گسترش فضای ارتباطی، همان فضای شبکههای اجتماعی، فهم هستی، کمرنگ یا بیرنگ و آمیخته با سمپاشیهایی است که درک آن را دشوار و گاه ناممکن میسازد. منتقد امروز هرچند مجهز به سلاحِ نظریهها و فلسفهها و پیشفرضهای زمانهایِ پسین و حال باشد، با وجود پارازیتهای گوناگون که به شبکههای اجتماعی و غیر آن تزریق میشود، امکان شناخت و مجالِ بروزش اندک خواهد بود.
فرانسیس بیکن با ارائه نظریه «بتهای ذهنی» اولین چالش را در قبال اصل وحدت و مشابهت طرح کرد؛ دکارت هم ملغمه مشابهت را در سپهر مباینت از میانرفته دید؛ در فضای فکری فعلی ما، اما همچنان خوانشها بر مدار تاویلهای مالوف و روتین، اغلب شکل میگیرد! چرا؟
عبور از قرونوسطی و نوزایی (رنسانس) دروازههای بسیاری را به روی نظریهها و فرضیهها باز کرد. بیکن و دکارت نیز منشأ تحولات بعد از خود شدند. رسوب ذهنیتهای گذشته ما، هنوز خانهتکانی نکرده است یا بهتر بگوییم نمیگذارند که تکانده شود؛ زیرا چنین رویههایی به سود جریانهای خاصی در جامعه نیست اما رفتهرفته و بهتدریج این خاکسترها زدوده خواهد شد. شرط اساسی برای خروج از تاویلهای مالوف، عبور از نقد سنتی و دانشگاهی است که از نقدهای آزاد در جامعه بسیار عقبمانده است. مشکل جامعه ما این است که در مقابل گفتمانهای مخالفِ خود، سر ستیز دارد. غافل از آنکه اگر در برابر نظرهای مخالف راه مدارا و احترام مقابل پیش بگیریم، به راههای «نو»، پا خواهیم گذاشت.
بهویژه که با فراگیری سوشالمدیاها، انسان ایرانی بیش از پیش، از خاصیت تجریدی-تحلیلیاش کاسته شده و تقلیل یافته به نظارهگری منفعل!
سوشالمدیاها یا همان شبکههای اجتماعی، مانند تیغِ دو لبهاند. میتوانند بکُشند و میتوانند نجات دهند. استفاده از این شبکهها بسیار آسان و از سویی تقریبا رایگان است. به همین سبب هر کس یا هر گروه سازمانیافته یا بیسازمان، میتواند بی آنکه ماهیت خود را نشان دهد، از آن بهره ببرد. از سویی جستوجوگرهای همین شبکهها، با یک جستوجوی چندثانیهای مطالب را در دید همگان قرار میدهند. در این میان، جز اندک کسانی که آسانپذیر نیستند، تسلیم دادههای این سوشالمدیاها و جو غالب میشوند. از سویی، مرز میان درستی و نادرستی این دادهها بهشدت درهمآمیخته است. بهطوریکه حتی برخی از شاعران و نویسندگان مرزهای فرمهای دیداری میان انواع ادبی را در هم میریزند. گفتههای حکیمانه و برشهایی از داستان را بهصورت شعر، پلکانی مینویسند. نوشتههای کممایه را به نام شاعران نامی جا میزنند. این مثالها فقط مشتی از خروار است. درنتیجه افراد بسیاری، تجرید و تحلیل را رها میکنند و منفعلانه تسلیم دادههای نامعتبر میشوند.
خود شما، نقدها و تحلیلهایتان بیشتر ناظر به رویکرد «متن محور» است یا «مولف مدار»؟
این متن است که میماند؛ چه با پدیدآور چه بی آن. مولف در روزگار ما پس از در دید قرار دادن اثر، خود به یک مخاطب تبدیل میشود و آن زمان که میرود، متن باید به قضاوت تن در دهد. بیفاصله باید گفت در مواجهه با متن، مخاطبها و منتقدها هم چند دسته میشوند. آنهایی که تجربه و مطالعه و جهانبینی گستردهتری دارند، بیشتر از دیگران از پس متنها برمیآیند. در این میان، باید متنهای چندلایه و کملایه را از هم تفکیک کرد؛ بنابراین نقدهای امروزین، اصولا متنمحور است.
آقای قزللو، در ردای ادبیات خاصه شعر، دهههاست مدایحِ باصله و بیصله فراوانی نگاشتهاند اما بهراستی، قدر ادبیات در جامعه فعلی ما از چه بابت است؟
مدایح با صله و بیصله، به گمان من کمتر در حیطه متنهای ادبی، بهویژه شعر قرار میگیرند. این امکانات پس و پیش پرده است که آنها را عیان میکند. برای مثال اگر به شعرهای حافظ نگاه کنیم، شعرهای مدیحه صرفش، چنگی به دل نمیزنند. من این مسائل را در کتاب «ستایشگری نام و نان» که قرار است امسال در انتشارات سیب سرخ چاپ شود، بیان کردهام. ادبیات، بهویژه شعر راه خود را از میان سنگلاخها و خارزارها بازخواهد کرد. شعرهای تر، همچنان خواهند ماند و شعرکها در توفان روزگار محو خواهند شد. مگر از ادبیات کهن ما چند اثر واقعا ماندگار برجاست و در جهان میگردد؟ باقی، تنها، نامی در ورقهای تاریخِ ادبیات هستند که در هیچ سینهای جا ندارند.
در کشاکش روندهای آنتاگونیسمی ادبی- هنری چند دهه اخیر، آیا ضرورت جریان یا نحله ادبی سرآمدی را بایست همچنان انتظار کشید؟ مثلا عدهای مدام، اصرار بر ظهور حافظ یا نیمایی دیگر دارند.
زمان هیچگاه به عقب برنمیگردد. حتی در حال، دور نمیزند. میگویند تاریخ تکرار نمیشود؛ اما اگر تکرار شود، یکبار کمدی و بار دیگر تراژدی خواهد بود. هر پدیدهای محصول زمان و جامعه همان دوران است. اگر بتوانیم شرایط زمان حافظ را در این دوره فراهم کنیم، حافظی کمدی شاید ظهور کند که هیچیک از ویژگیهای او را ندارد. همینطور شرایط زمان نیما، در عصر حاضر، نیمایی در قد و قوارهای بسیار مضحک خواهد شد. حتی در کل تاریخِ جهان نمیتوان از ظهور شخصیتی همسان یا حتی نزدیک به یکدیگر نشان یافت. به گمان من، اصرار بر این نظریهها، ترفندی بیش نیست تا بتوانند زمان را اندکی متوقف کنند و در خیال خود خوش باشند.
مشخصا غایت کنشگری در حوزه ادبیات، منتهی به چه اتمسفری خواهد شد؟ نظرتان راجع به مشغله ادبی خودتان هم قابل تامل خواهد بود!
جهان امروزین ما، جهانی بهشدت آشفته و رو به بینظمی است، مرز میان ادبیات و غیر آن، بهشدت درهمریخته است. حتی مرز بین کنشگران واقعی و صوری نیز آشفته است. آنکه طبلش بزرگتر و تهیتر است، صدایش فراگیرتر است اما این صدا در گوش همگان دلپذیر و ماندنی نیست. در چنین عصری، برای هیچ چیز غایتی پیدا نیست؛ اما بیگمانِ کنشگران سختکوش و غالبا گمان نام در حوزه ادبیات که با رودهای جهانی این حوزه همسو شوند و از کهنگی، جان بتکانند، آسمان ادب را روشن نگه خواهند داشت حتی در یلداترین شب. من میآموزم، میآموزم، میآموزم و میدانم که چقدر نمیدانم و تلاش میکنم فارغ از جریانهای روزانه و سالانه، در ادبیات بی اما و حصار، پیش بروم. گرچه متاسفانه در جامعه ما، مرگِ تنانگی، گاهی به شناختِ افراد میانجامد.
سخن پایانی؟
سخن در این زمینه بسیار است. ابتدا از شما سپاسگزارم که این امکان را به من دادید تا اندکی به مسائل ادبیات بپردازم. در پایان از رسانهها (بهویژه روزنامهها و مجلهها) و تلاشگران و دوستداران ادبیات میخواهم صدای پاکِ کنشگران را به گوش مخاطبها برسانند و زمان و مکان بیشتری به این مهم اختصاص دهند. برایتان روزهای سبز آرزو میکنم.