بامداد جنوب: چندی پیش در سایت یکی از دوستان نویسنده داشتم سرچ میکردم با پستی روبهرو شدم که در خصوص اقبال نکردن ایرانیها از داستانهای مدرن نوشته بود و دلایلی چند هم برای این مساله برشمرده بود که یکی از آنها این بود که ایرانیها مردمی مصرفگرا هستند چراکه ذهنیت آنها میخواهد قصه را مصرف کند!!! این دیدگاه برای من تازگی داشت و اینکه دوستم عمدتا زمانی در خصوص موضوعی نظر میدهد که نسبت به آن اشراف دارد. بهراستی ما امروز با خیل وسیعی از داستاننویسها و مجموعهداستانهای کوتاه بیشماری روبهرو هستیم که نتوانستهاند مخاطبان خود را بیابند و صرفا محصور مخاطبان خاص خود ماندهاند! البته در این میان عوامل متعددی نقش دارد که مهمترین آن میتواند این باشد که داستانهای مدرن ایرانی تریبونی برای معرفی شدن ندارند! و از این نقطه ضعف ضربههایی سنگینی به ادبیات داستانی ما وارد شده است. از اینرو ادبیات داستانی ما نتوانسته آنطور که باید خود را در عرصههای ملی و بینالمللی مطرح کند. افزون بر این، موضوع دیگری که بر اقبال نشدن ادبیات داستانی نقش دارد، رعایت نکردن شکل اصولی داستاننویسی است که متکی به آموزش صحیح است و عمدتا ما در این حوزه باز هم با ضعف روبهرو هستیم. البته در این میان نویسندگان و صاحبنظران حوزه ادبیات داستانی نظریات متفاوتی دارند.
حمیدرضا شاهآبادی، نویسنده، پژوهشگر و نمایشنامهنویس در این میان با بیان اینکه قصهپردازی مهمترین نیاز امروز ادبیات داستانی ماست، گفت: معمولا داستانهای ایرانی از نظر قصه ضعیف هستند، بهخصوص ادبیات نوجوانان.
به گزارش ایسنا، این نویسنده بهعنوان مدرس دومین دوره رماننویسی برای نوجوانان در کارگاه انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، درباره آموزش داستاننویسی توضیح داد: تصور میکنم میشود داستاننویسی را آموزش داد. میشود فنون داستاننویسی را و هم نگاه داستاننویسانه را آموزش داد. به گمانم همه ما بهعنوان انسانهایی که دارای استعدادهای بالقوهای هستیم، این توانایی را داریم که از اطراف خودمان نگرشها و مهارتهای تازه را کسب کنیم. بهصورت قاعدهمند اصول داستاننویسی را میتوان آموزش داد، میشود با انجام تمرینهایی اصول آموختهشده را به مهارت تبدیل کرد و بعد با بحث و گفتوگو و بررسی داستانهای مختلف و بررسی وقایعی که در واقع در اطرافمان رخ میدهد نگاه داستاننویسانه را در کسانی که قرار است داستان بنویسند، ایجاد کنیم.
به گفته وی، البته نمیشود منکر شد کسانی به این موضوع رجوع میکنند و وارد کلاسها میشوند که زمینههای اولیه را دارند، علاقههای خاص خودشان را دارند و همین موضوع موجب میشود که ما آنها را نسبت به افراد دیگر متفاوت ببینیم و این تفاوت بهطور قطع کار آموزش را راحتتر میکند.
این نویسنده در پاسخ به اینکه آیا کسانی که در این کلاسها شرکت میکنند لزوما نویسنده خواهند شد، گفت: مساله نویسنده شدن هنرجویان برمیگردد به اینکه چقدر آن بردباری و تلاش را از خودشان بروز بدهند و در فرایند خلق یک رمان خودشان را قرار دهند؛ فرایندی که فرایند راحتی نیست و تمرکز، تلاش و عرقریزان زیاد میخواهد. اینکه تا چه حد حوصله این کار را داشته باشند نکته مهمی است.
شاهآبادی تعجیل در چاپ کتاب را ضرورت ندانست و بیان کرد: فکر نمیکنم هیچ جای دنیا مثل کشور ما چاپ کردن کتاب راحت باشد. شما در بدترین شرایط میتوانید با هزینه شخصی خودتان و بهوسیله شیوههای چاپ دیجیتال، ۱۰ یا ۱۵ نسخه از یک کتاب را منتشر کنید و مدعی نویسنده بودن شوید. گمان میکنم مهمتر از چاپ کتاب این است که به توانایی نوشتن دسترسی پیدا کنیم و اگر این اتفاق بیفتد، بهطور قطع چاپ کردن کتاب کار مذمومی نیست و حق داریم که کتاب هم چاپ بکنیم.
نویسنده کتاب «دروازه مردگان» قصهپردازی را رویکرد اصلیاش در کارگاهها دانست و در اینباره گفت: قصهپردازی مهمترین چیزی است که من به آن توجه دارم. مهمترین نیازی که امروز ادبیات داستانی ما با آن درگیر است همین است. معمولا کارهای ایرانی از نظر قصه ضعیف هستند، بهخصوص ادبیات نوجوانان. خیلی سخت میتوانند در ذهن مخاطب سوال ایجاد کنند که بعدش چی. به همین دلیل جاذبه خواندن این کارها کم است. من اساس کارم را روی قصهپردازی، ایجاد تعلیق، ایجاد سوال و ایجاد جاذبههایی میگذارم که بتواند خواننده را از نخستین سطرهای داستان با خودش همراه بکند.
وی در ادامه با بیان اینکه در واقع برای من مهم است که یک حادثه بتواند مسبب حوادث بعدی باشدف تصریح کرد: یعنی حادثههای داستانی یکی یکی از دل هم بیرون بیایند و خواننده را با خودشان همراه کنند؛ بهطوریکه خواننده نتواند کتاب را زمین بگذارد. ایدهآلترین نوع داستان، بهخصوص داستان نوجوانان برای من این است.
این مدرس داستاننویسی همچنین درباره چگونگی کار کردن روی زبان نوشتاری در کلاسهایش بیان کرد: معمولا ساعتهای خاصی را به بحث زبان اختصاص میدهم و در آن ساعتها تمرینهای خاصی را توصیه میکنم و راهکارهایی برای تقویت زبان از جمله خواندن آثار کهن و رونویسیهای چندباره از آثار ارزشمند و حتی حفظ کردن بخشهایی از آثار نثر کهن را توصیه میکنم که بتواند موجب تقویت زبان نویسنده بشود. حتی توصیه میکنم از روی کارهای برخی از نویسندگان معاصر رونویسی کنند.
نویسنده کتاب «لالایی برای دختر مرده» شباهت جهان حاکم بر اغلب کتابهای داستانی یک کارگاه مشخص را طبیعی دانست و گفت: استادانی که درس میدهند منظر خودشان را ملاک داستان قرار میدهند و از آن منظر همه چیز را میبینند، به همین دلیل خواه ناخواه افرادی که در کارگاهها شرکت میکنند، یاد میگیرند که از آن منظر با جهان داستانی ارتباط برقرار کنند و این مساله باعث میشود شباهت زیادی بین کارها بهوجود بیاید. من این اتفاق را بد نمیدانم. البته کسی که کارگاهی را تجربه میکند، مختار است که تصمیم بگیرد از این روش پیروی بکند یا خیر.
وی با بیان اینکه مثلا در دوره قبلی کارگاهی که داشتم ۱۲ نفر شرکت داشتند، در نهایت چهار نفر توانستند کار بنویسند و دست به خلق رمان بزنند، خاطرنشان کرد: وقتی کارهایشان را برایم میخوانند حس خوبی به من دست میدهد. حس میکنم که یک جوری تکثیر شدهام. حس میکنم توانستهام یک اتفاقی را در ذهن دیگران شکل بدهم و احتمالا این ادامه پیدا خواهد کرد. چیزی شبیه رابطه پدر و فرزندی است. من هم احساس میکنم امتداد داستاننویسی خودم را در آثار کسانی که در این کارگاهها حضور پیدا میکنند و با صبوری میتوانند به انتها برسند و دست به خلق اثر بزنند، میتوانم ببینم.
مولف رمان «کافه خیابان گوته» نویسنده بودن استادان کارگاههای آموزشی را در نوشتن خلاقانه بیتاثیر ندانست و گفت: الزاما نمیتوان گفت استادان باید نویسنده باشند اما از یک منظر دیگر من فکر میکنم که انتقال تجربههای نوشتن چیز بسیار مهمی است. اگر شما فقط نظریهها را بدانید و بتوانید به دیگران منتقل کنید درنهایت میتوانید منتقدان خوبی را تربیت کنید اما انتقال لحظههایی که در حین نوشتن حس میشود و خلاقیتهایی که به شکل ناگهانی رخ میدهد، چیزی است که حتما باید یک نویسنده انجامش بدهد و دیگران نمیتوانند. کاملا حسی است. یک جاهایی چیزهایی است که باید از سوی نویسنده منتقل شود. فقط یک نویسنده یعنی کسی که داستان خلق کرده، میتواند آن خلاقیت و تجربه ناب را به دیگران منتقل کند؛ وگرنه حاصلش میشود کسانی که مبانی نظری را خوب یاد گرفتهاند و در نهایت میتوانند منتقد باشند و سخت میشود از بینشان داستاننویس تربیت کرد.
شاهآبادی در پایان یادآور شد: یک واقعیت تلخ در مورد داستاننویسی وجود دارد؛ گاهی اوقات کارگاههای داستاننویسی موجب ترساندن افراد از نوشتن میشوند و آنقدر نظریهها را به شکلهای مختلف روی ذهن شرکتکنندگان تحمیل میکنند که آنها یکمرتبه احساس میکنند که نمیتوانند بنویسند و از نوشتن میترسند. احساس میکنند، نوشتن چیزی است بسیار سنگین و کار آنها نیست. شاید بشود گفت اینجور اطلاعات را کسانی منتقل میکنند که نویسنده نیستند ولی اگر کسی نویسنده باشد میتواند کاربرد هر نوع نظریهای و هر نوع بحث نظری را در حین نوشتن بلافاصله به هنرجو نشان دهد و چیزی بیشتر از آن نگوید که موجب شود کمر شرکتکننده زیر بار نظریهها خم شود و دیگر نتواند کار کند.