بامداد جنوب - داود علیزاده:
آرمانشهر هر فرد کجاست؟ اگر به آن رسید و آنی نبود که تصور داشت؛ چه میشود؟ اگر اهداف مهم شخصی توهم باشد؛ چه برسر آن فرد میآید؟ در «نقطه سرخط» این هفته با این سوالات بهنقد یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی عرب پرداخته خواهد شد.
«موسم الهجره الی الشمال» از طیب صالح (1929-2009) نویسنده سودانی که در ایران با عنوان «موسم هجرت به شمال» با ترجمه رضا عامری، نشر چشمه، «فصل مهاجرت به شمال» با ترجمه مهدی غبرایی، نشر پوینده و «موسم هجرت به شمال» با ترجمه عطاالله مهاجرانی، نشر امید ایرانیان در سالهای اخیر منتشرشده است. «در سال 2001 م، آکادمی ادبیات عربی در دمشق «موسم هجرت به شمال» را بهعنوان برترین رمان عربی قرن بیستم معرفی کرد. روزنامه انگلیسی گاردین نیز در سال 2002 این رمانکوتاه را در لیست صد اثر داستانی برتر جهان جای داد. البته برای تبیین جایگاه والای «موسم هجرت به شمال» نیازی به گواه آکادمی دمشق یا روزنامه گاردین نیست؛ بلکه حجم انبوه و بیحد و حصر پژوهشها، مقالات، پایان نامهها و حتی خرده مطالب روزنامهها و صفحات اینترنتی که به این رمان مطرح اختصاص یافته است، حکایت از جایگاه و محبوبیت آن در میان خوانندگان و ناقدان ادبی دارد. ترجمه این اثر به 56 زبان زنده دنیا منتشر شده است.» (باغجری، نیازی،63:1394)
به نقل از نویسنده در مقدمه کتاب میلیونها نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است؛ هرچند برایش جز نام عایدی نداشته است. (صالح،24:1391) همه این ویژگیها پیشزمینهای ایجاد میکند تا مخاطب به سراغ خوانش این رمان برود؛ اما رصد بازار نشر ایران بیمهری مخاطبان را نسبت به این رمان نشان میدهد که جای تعجب دارد. طیب صالح در رمان «فصل مهاجرت به شمال»، توانایی خود را برای در اختیار گرفتن خیال خواننده از صفحات ابتدایی تا انتها نشان داده و بـر آن تاکید کرده است. رمان در شروع شرح بازگشت راوی بینام رمان است که بعد از هفتسال تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی و اخذ مدرک دکتری از اروپا به زادگاهش در سودان بازمیگردد. دهی در کرانه رود نیل، موطن اوست. در سالهایی که او در ده حضور نداشته است، غریبهای محترم بهنام مصطفی به جمع اهالی ده اضافهشده است. فردی پررمز و راز و متفاوت با همه اهالی ده. مصطفی چه کسی است؟ چرا در این ده دورافتاده در کرانه رود نیل مقیم شده است؟ این سوالات ذهن راوی را مشوش میکند تا آنکه شبی مصطفی در حال نوش شعری انگلیسی میخواند که تنها راوی متوجه میشود. راوی متحیر مشوش از شنیدن چنین شعری در این گوشه پرت دنیاست و کنجکاویاش به آخرین حد رسیده است. فردای آن روز به خانه مصطفی میرود تا با اصرار سعی کند از هویت واقعی مصطفی آگاه شود.
غریبه در اصل مصطفی سعید (عثمان) همان اعجوبهای است که در 24 سالگی به سمت استادیاری دانشگاه لندن گماشته شده بود و نظریههای اقتصادیاش شهرت و اعتبار برایش آورده بود؛ اما اینک نابغهای که در غرب ستایششده، در قامت کشاورزی بومی روبهروی راوی قرار دارد. راوی هر چه بیشتر از زندگی مصطفی سعید میشنود؛ سرگشتهتر میشود. مسائلی همچون اعتبار و شهرت در غرب، روابط او با معشوقههای مختلف، خیزش لجامگسیخته غرایزش و شرح دادگاهی برزخگونه که مصطفی در آن به اتهام قتل همسر انگلیسیاش دستوپا زده است. مصطفی شرح میدهد که چگونه روزها در دانشگاه به تدریس و پژوهش پرداخته تا اقتصاد استعماری را هدف قرار دهد و شبها در لوای نامهای مستعاری چون حسن، امین، ریچارد، چالز و... در مبارزهای توهمی با فرهنگ استعمار جدالی جنسی کرده است تا بهزعم خودش آنها را به مسلخ بفرستد. چنانکه استعمارگر به سرزمینش تجاوز کرده است، او خود را محق میداند برای تلافی به تن زنانشان تجاوز کند.
بهعبارتدیگر، مصطفی سعید از رنج و سختی انسان سودانی و عـرب بـهدلیل سلطه استعمار بر سرزمینش تحقیرشده است و عاصی است. سرزمین اجداییاش را با شهرهای اروپا مقایسه میکند. حقارت به جانش زخم میزند. او سعی میکند ابتدا در سـطح جـامعه مدرن خـود را به بالاترین درجه برساند، سپس در دو بعد اندیشه و تن به مبارزه بپردازد. در روز از طریق نظریههای آکادمیک با استعمار مبارزه کند و شب انتقام ملت خود را از زنان غربی بگیرد. روش انتقامجویی مصطفی سعید بسیار بدوی و مردسالارانه است. در پسزمینه ذهن مصطفی روایت فتح اسپانیا توسط اعراب است، درگذشتهاش کودکی در مستعمره و در مقابلش زنان سرزمین استعمارگر... که یکبهیک قربانی احساس استعمارگرانه مصطفی سعید میشوند؛ «لحظهای اولین دیدار سربازان عرب را از اسپانیا در نظر آوردم؛ مثل من که حالا روبهروی ایزابلا سیمور نشستهام و عطش جنوبی که در گذرگاههای کوهستانی تاریخ در شمال محو شده است.» (صالح،73:1391)
مصطفی سعیدی که تا سطح عالی جامعه مدرن خودش را بالاکشیده تا با استعمارگر مبارزه کند و انتقام سودان مستعمره را بگیرد، در استحالهای مبدل به استعمارگری میشود که تن زنان اروپایی را مستعمره کرده است و آنگاه که درمییابد خودش نیز استعمارگر شده است، یکباره فرو میریزد. پوچی سراسر احساسش را فرا میگیرد. هنر طیب صالح این است که درک چنین مساله مهمی یکباره رخ نمیدهد. رمان آهسته و لایهلایه تحول شخصیتی مصطفی را نشان میدهد که چگونه شکنجهشده شکنجهگر میشود. شرح زندگی اسرارگونه مصطفی تمام داستان نیست.
راوی نسبت به مصطفی احساسی دارد که تلفیق حیرت، نفرت و ترحم است و در این حال مصطفی از راوی درخواستی دارد. او میخواهد راوی بعد از مرگ وصی و قیم فرزندانش باشد. وقتی راوی از خانه مصطفی خارج میشود، دیگر آن جوان مفتخری نیست که پیش از آن با غرور در کوچههای ده قدم میزد. روح مچاله شدهای است که احساس میکند، دنیا را با چشمانی بسته سیر کرده است. اروپایی که راوی باافتخار از آن برگشته بود با تمام مظاهرش حالا مبدل به مکانیسم مصرف انسانیت شده است. مدرنیته و آزادی بزرگراهی بودند که مصطفی با شتاب در آن به مقصد پوچی رفته بود. آرمانشهری که در ذهن تداعی کرده بود و به آن رسیده بود، آن چیزی نبود که انتظارش را داشت.
جادهای که راوی و مصطفی رفته بودند هر دو یکی بود؛ اما با دو منظره متفاوت. رمان «فصل مهاجرت به شمال» روایت تقابل و تضاد است. مفاهیمی که در ظاهر به هم شبیه هستند؛ ولی در بطن باهم متضاد. راوی و مصطفی هر دو از اروپا بازگشتهاند؛ اما این کجا و آن کجا... در رمان شمال در تقابل و تضاد با جنوب است. جنوبی (افریقا) که هنوز رخت سنت به تن دارد در مقابل شمال (اروپا) با پوشش مدرنیته، جنوبی که مستعمره است در مقابل شمالی که استعمارگر است. تقابل جهانی است که جبر جغرافیا متولد زیرخط استوا را برده میکند و متولد فرادست آن را ارباب. با همه این احوال ظرافت و چیرهدستی طیب صالح در این است که رمان فصل مهاجرت به شمال رمانی شعارزده و ایدئولوژیک نیست و این نکتهها در لایههای زیر رمان باقی میماند و همین ویژگی این اثر را شاخص میکند.
هرچند نگاه مردسالارانه طیب صالح در دو بعد ذهن آزاداندیش را ملول میکند. در سطح رویه رمان هیچ زنی جز بنت مجذوب حق اظهار وجود ندارد که او نیز رفتاری مردانه دارد. در سطح زیرین رمان زنان بهخصوص زنان اروپایی در نماد تحقیر مورد هجمه قرار میگیرند. قهرمان رمان صالح در سودای زنده کردن مردان اعرابی است که روزگاری اروپا را فتح کردهاند و نقطه مشترکی که مصطفی سعید به آن تمسک میجوید، همان رفتاری است که اجدادش مرتکب شدهاند. بهطور مثال، مصطفی سعید به ایزابلا سیمور میگوید: «انگار قرنهاست یکدیگر را میشناسیم. بیشک یکی از اجدادم سرباز لشکر طارقبن زیاد بوده. بیشک یکی از جدههای تو را موقع انگورچینی در یکی از تاکستانهای سویل دیده. شک نیست که در همان نگاه اول به دام عشق او افتاده. آنوقت مدتی با او به سر برده. بعد ترکش کرده و به افریقا برگشته و آنجا باز ازدواج کرده و من از زاد و رود او در افریقا هستم و شما از تبار او در اسپانیا.» (صالح،73:1391)
پسازآن شب هول، زندگی حال راوی به زندگی گذشته مصطفی چون تاروپود بهم تنیده میشود تا بستر فصلهای بعدی رمان را شکل دهد. راوی از مرزی عبور کرده است که بازگشتی برایش متصور نیست. او چیزهایی میداند که مستقیم بر بصیرتش تاثیر گذاشته است. طیب صالح در این رمان تنها قصد روایت زندگی راوی و مصطفی را ندارد؛ بلکه چالشهای ذهن را در برابر فلسفههای زندگی روایت میکند که فرد را از تمسکگاه غرایز و جولانگاه عقدههای حقارت به غرقاب پوچی، جنون و مرگ میکشاند. رمان «فصل مهاجرت به شمال» رمانی سمبلیک است برای نشان دادن چهره سودان مستعمره و روشنفکران نسل اول و دوم پس از استعمار. همانطور که از نام رمان نیز برمیآید. نسل روشنفکر از جنوب (افریقا) به شمال (اروپا) مهاجرت میکنند. نوعی جدال سمبلیک شرق و غرب. مصطفی سعید با تاریخ تولدی که از خود نشان میدهد: «مصطفی سعید، متولد خارطوم، 16 اوت 1898» (صالح،46:1391) و تناسب سنی که با راوی دارد، گویای نسل اول و دوم پسااستعمار سودان است؛ اما قصه رمان آنها را همذات همدیگر میکند. چون از یک سرزمین بار آمدهاند و از یک آبشخور نوشیدهاند، هرچند این نوش برای مصطفی تا حدودی آگاهانه و برای راوی ناخودآگاه باشد. طیب صالح نهتنها در سطح مفاهیم از استعاره بهره برده؛ بلکه نگارش متن نیز زبان شاعرانه و استعاری را برگزیده است. برای مثال برای تداعی و توصیف تعدی مصطفی به معشوقهاش از چنین عباراتی بهره میگیرد: «اتاق خوابم میدان کار و زار شد و تختم حصهای از دوزخ. دستم که به او می رسید؛ انگار به ابر چنگ انداختهام. انگار به شهاب سنگی برخوردهام. انگار سوار اسب پروسی شدهام.» (صالح،63:1391)
در این میان، البته باید به نکتهای اشاره کرد که برخی منتقدان دست روی آن گذاشتهاند و موافق و مخالفینی دارد. آن هم شباهت رمان صالح به رمانی از جوزف کنراد. رمان «فصل مهاجرت به شمال» طیب صالح و «دل تاریکی» جوزف کنراد (1857-1924) دارای مفاهیم مشترکی چون چندگانگی فرهنگی، تجربیات دوران استعماری، گریز از تمدن خویش و مشخصههای جغرافیایی چون افریقای بدوی را دارند؛ که ذکر این شباهتها در حد مختصری به نقل از الینا رائون در مقدمه ترجمه کتاب (ترجمه غبرایی) نیز ذکرشده است. (صالح،12:1391)
جوزف کنراد «دل تاریکی» را به همراه دو داستان دیگر در سال 1902 منتشر کرد و صالح «فصل مهاجرت به شمال» را در 1966. «دل تاریکی» با ترجمه صالح حسینی از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شده و اینک در بازار نشر موجود است که خوانش این اثر ارزشمند نیز پیشنهاد میشود.
منابع
باغجری، کمال؛ نیازی، شهریار (1394) خوانش پسااستعماری رمان موسم هجرت به شمال اثر طیب صالح، مجله علمی پژوهشی ادب عربی شماره بهار و تابستان.
صالح، طیب، (1391) فصل مهاجرت به شمال، انتشارات پوینده، مترجم مهدی غبرایی.