bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۲۹۲
تاریخ انتشار: ۱۵ : ۱۷ - ۱۶ بهمن ۱۳۹۷
کاشی‌های زندگی ما
داود علیزاده: قهرمان‌های رمان‌های کلاسیک را نباید دست‌کم گرفت. آن‌ها نسخه شخصیت‌های درونی انسان‌ هستند. آن‌ها به‌خوبی نشان می‌دهند که درون هرشخص دون‌کیشوتی متوهم، آبلوموفی تنبل، هولدنی سرکش، راسکولنیکفی روانکاو، ژان‌وال‌ژانی تواب و… وجود دارد...
کاشی‌های زندگی ماداود علیزاده:
قهرمان‌های رمان‌های کلاسیک را نباید دست‌کم گرفت. آن‌ها نسخه شخصیت‌های درونی انسان‌ هستند. آن‌ها به‌خوبی نشان می‌دهند که درون هرشخص دون‌کیشوتی متوهم، آبلوموفی تنبل، هولدنی سرکش، راسکولنیکفی روانکاو، ژان‌وال‌ژانی تواب و… وجود دارد؛ اما یکی از شخصیت‌ها حال دیگری دارد. غیر از اینکه شخصیتش شبیه به نسخه درونی انسان‌ها باشد؛ موقعیتش شبیه به موقعیت همه انسان‌هاست. همه آدم‌ها شبیه رابینسون کروزوئه در جزیزه‌ای اسیر شده‌اند. حتی اگر خودشان از اسارت‌شان خبر نداشته‌باشند. اصلی وجود دارد. شما دیر یا زود به موقعیتی که در آن گرفتار شده‌اید، عادت می‌کنید و اصلی دیگر در ادامه‌اش وجود دارد. عادت‌ها به‌سادگی تغییر نمی‌کنند! جزیزه هر کسی می‌تواند: چرخه روزمرگی باشد، رابطه‌ای باشد که دیگر برایش جذاب نیست. شغلی که دوستش ندارد. مکانی که نمی‌خواهد آنجا باشد، حال افسرده‌ای که در آن غرق است و... .

 همیشه دو راه وجود دارد؛ یا ماندن در جزیره و عادت کردن یا دل زدن به دریا به امید نجات. تضمینی وجود ندارد که دل به دریا زدن فرد را به کشتی یا جزیره دیگری برساند؛ اما ماندن در جزیره یک تباهی تضمین شده است. شب اول سربازی، از کشیدن پتوی چرک و کهنه‌ای ابا داشتم که روی تخت رها شده بود؛ اما شب زمستانی اقلید آن‌قدر سرد بود که بدون پتو سر کردن محال بود. پتو را تا سینه کشیدم و جوری که بوی ناخوشایند آن زیاد به مشامم نخورد. چفیه را دور صورتم پیچاندم. از اینکه دیگران راحت پتوی‌شان را روی سر کشیده بودند تعجب می‌کردم. حس اینکه نمی‌دانستم قبل از من چه کسانی در این پتو با چه حالی و تنی خوابیده‌اند، ناخوشایند بود.

 تا سه روز اول از خودت غذای پادگان امتناع می‌کردم. اینکه شایع بود در غذا کافور ریخته‌اند، سالن غذاخوری را برایم شبیه غسالخانه می‌کرد؛ اما انسان‌ها عادت می‌کنند. همه چیز عادی می‌شود. کافی بود از سرمای شبانه اقلید در خود مچاله شوم. سرماخوردگی هم به این حال اضافه شود. اجبار آهسته آهسته مثل شعله سخت‌ترین فلزات را هم ذوب می‌کند و انسان مگر چقدر طاقت دارد؟ چقدر اراده دارد؟ گیرم که داشته باشد برای چه؟ آخرش تن دادم و پتو را روی صورتم کشیدم. خوراکی‌هایی که داشتم تمام شد و آخرش دل دادم و بعد از سه روز از تاب گرسنگی غذای سلف را بددلانه خوردم. حالا شاید دوباره برایم تصور خوردن آن غذا و خوابیدن در آن تخت محال باشد؛ اما در آن مدت چنان عادت کردم که برای خوردن غذای اضافه دوباره در صف می‌ایستادم. زور اجبار که برود کنار، دیر یا زود همه به آن حالی که بزرگ شده‌اند، برمی‌گردند. این زور اجبار است که در شب امتحان دانشجویی را به ساعت‌ها مطالعه وا می‌دارد. فصل امتحانات که بگذرد، همه چیز تمام می‌شود. همه چیز برمی‌گردد به همان روان و قاعده قبل.

برچسب ها: فرهنگ
نام:
ایمیل:
* نظر: