داود علیزاده:
در میان شاعران فارسی، خیام شاعر دم است. شاعر حال است. در اشعارش مدام از غنیمت شمردن دم میگوید. اینکه «زان پیش که کوزهها کنند از گل ما» عمر را دریابید؛ اما خیام هم با همه تاکید بر لحظه حال و انواع غنیمت شمردن آن، چیزی را فراموش کرده بود که تاکید کند. از همدمی یار گفته است، از نوش، از دل پر سودا و سر پرشور و... که هرکدامش اگر مغفول بماند آهی بعدها روی لب میآورد؛ اما...
هر روز افراد زیادی را میبینی، آشنا و غریب، مرد و زن، پیر و جوان. گاهی بهسادگی از کنار همه میگذری، گاهی مینشینی پای حرفهایشان، پای دلگفتههایشان، نه اینکه حتما درددل داشته باشند و نه اینکه بخواهند تو را بخندانند. همینکه همدم خلوت دلخواستهشان شوید، کفایت میکند. همین که حس کنند؛ شنوایی هست برای نیوشیدن سخنشان.
در میان همه آنهایی که همصحبت میشوی برای ساعتی و همکلام برای دقیقهای، سالمندان دنیایی شنیدنیتری دارند. انگار با همان عینکهای تهاستکانی، سمعک و عصا دربهدر دنبال بهانه میگردند تا از گذشته پررمز و رازشان بگویند. از آنچه به ازای پرداختن عمر تجربه کردهاند. چه غم، چه شادی، چه یأس ... تجربه هر لحظه با پرداختن قسمتی از عمر بهدست آمده است. روایتی که در بازگویی آن، گاهی اشتراکاتی دیده میشود.
اتفاقی مشترک را شاید بارها دیده باشی. سالمندان وقتی از گذشته میگویند، ابتدا تبسمی ملایم روی لبهایشان نقش میبندد و همانطور که تعریف میکنند. ناگهان آه میکشند. به یاد لحظههای پربسته، به یاد آدمهای پر کشیده. دقت کردهاید؟ نوع آه کشیدنهایشان متفاوت است. آنها دو آه متمایز دارند؛ یکی آهی که در افسوس کارهای نکرده میکشند. بعد از این آه همیشه بهانهای میتراشند که کسی مقصر بود که فرصت نبود که چنین و چنان؛ اما آه دوم، آهی است که در حسرت حرفهای نگفته میکشند. وقتی درگذشته سیر میکنند، به یاد میآورند که چهحرفهایی را میتوانستند بگویند و نگفتهاند. آنوقت آهی که میکشند در آنی که سوزناک است؛ سرد سرد است. مثل عطر کافور سردی بیبازگشت گذشته را به جان میاندازد. افسوس حرف نگفته، سالمند را مبدل به کوه یخی میکند که مخاطب بخش کوچکیاش را احساس میکند و بخش اعظم آن درون سالمند از دید پنهان میماند.
خیره میشوند بهجایی و سکوتی سنگین روی دوش قوزکردهشان لم میدهد. گاهی شاید قطره اشکی هم بنشیند لب ایوان پلکهایشان و گاهی توام با آه میگویند: «کاش گفته بودم!» شاید مردمان زمانه خیام حرفهای گفتنیشان را راحتتر میگفتند که خیام در شعرهایش نگفته بود «بگویید... زان پیش که کوزهها کنند از گل ما»