بامداد جنوب - وندیداد امین:
فرناز نخعی متولد ۱۳۴۵ در تهران و دانشآموخته رشته ایمنی صنعتی (کارشناسی) است. وی نویسندگی را از کودکی آغاز کرده و نوشتن و خواندن در خانوادهاش یک اصل بدیهی و لازم بوده است. اولین نوشتههایش در مجلات چاپ شده و نخستین رمانش به نام «طلوع سپیده» در نشر البرز سال ۸۰ منتشر شده است. پس از آن با نشرهای علی و پرسمان هم کار کرده و تا امروز هفت عنوان کتاب چاپ شده دارد که عبارتند از: «طلوع سپیده»، «اوج آسمان»، «آنسوی مرز عشق»، «بسامه»، «یک قطره زندگی»، «مثل دریا مثل موج» و «شب ستاره».
آثار او همواره در عین لطافت احساسی از هیجان خاصی برخوردار است و مخاطب را از هر نظر جلب میکند. فرناز نخعی در کنار نویسندگی ویراستار هم هست و تا امروز بیش از صد کتاب را ویراستاری کرده. از نظر مخاطبان کار ویراستاری او بهخصوص در زمینه آثار ترجمه متنی بسیار شیوا و روان است. هشتمین اثر این نویسنده بهزودی از سوی نشر علی به چاپ خواهد رسید. گفتوگویمان با این نویسنده را در ادامه میخوانید:
خانم نخعی بیایید ابتدا به این بحث اساسی دامن بزنیم که حقیقتا ادبیات قرار است چه معنایی به زیست انسان بدهد؟
تمام هنرها در وهله اول برای برطرف کردن نیاز بشر به زیبایی بهوجود آمدند و ادبیات هم از این قاعده مستثنا نیست. بعدها در طول تاریخ اهدافی مثل اعتلای انسان و توسعه جوامع هم به آن هدفِ اولیه افزوده شد. آموختن و به کمال رساندن، ترویجِ توسعه و ارتقای فرهنگ مهمترین اهداف امروز ادبیات هستند. درعینحال انتقال احساسات و لذتِ خوانش را هم نباید دستکم گرفت و بهطور مسلم این یکی از خواستههای اصلی مخاطبانِ ادبیات است. ایجاد هیجان، آرامش، تفکر، تخیل، الهام و وادار کردن انسان به کنش و واکنش اثرات ملموس ادبیات در زندگی مردم جامعه هستند. در واقع ادبیات انسان را متحول میکند و او را در ایفای نقش انسانیاش به مسیر درست هدایت میکند.
بالیدن خود شما در تهران و عمیق شدن در ماهیت این شهر، باعث شده چه مولفههای مردم شناختی را در آثارتان لحاظ کنید؟
طبیعتاً هر یک از ما از فرهنگ و بافت اجتماعی که در آن رشد میکنیم، الگو میگیریم و تاثیرات انکارناپذیر محیط نقش مهمی در زیرساختهای شخصیت ما دارد. تهران بافت فرهنگی خاصی از خودش ندارد؛ چون در طول صدسال اخیر وسعت و توسعه خاصی پیدا کرده و بر اثر مهاجرتهای متعدد از یک شهر کوچک تبدیل به یک کلانشهر شده است. در این شهر تلفیقی از فرهنگ تمام مهاجرین به شکل خاصی باهم پیوند خورده و آداب و رسوم، باورها و عقاید اجتماعی حتی در گوشههای مختلف این شهر یکسان و هماهنگ نیست. درواقع هر فرد متولد تهران آمیزهای از عقاید سنتی خانوادگی و محلی اجداد خود را همراه با آنچه در کنار سایر فرهنگها در این شهر یاد گرفته، با خود دارد و من هم از این قاعده مستثنا نیستم. وقایع تعدادی از آثارم مثل «آنسوی مرز عشق» در خارج از مرزهای کشورم اتفاق افتاده و بعضی مثل «اوج آسمان» در تهران است که از این فرهنگ متفاوت، تضادهای ناشی از آن تاثیرات زیادی در خود دارد.
فاکتور معیشت و بعد اقتصادی جامعه ظاهرا رابطه تنگاتنگی با بعد فرهنگیاش دارد؛ سرانه پایین مطالعه در ایران را چطور تحلیل میکنید؟
همانطور که گفتید، بخشی از کتاب نخواندن مردم ایران تحت تاثیر مشکلات اقتصادی است؛ اما این تمام ماجرا نیست. مشکلِ اصلی بهنظر من ناشی از فرهنگ مردم است. ما نیاز به کتاب خواندن را نداریم و کمبود آن را حس نمیکنیم. حتی به آن فکر هم نمیکنیم. بارها دیده شده که مردم حاضرند برای یک شام خانوادگی در یک رستوران معمولی مبالغی در حدود دویست تا سیصدهزار تومان بپردازند؛ ولی وقتی صحبت از خریدِ کتاب میشوند، معترض هستند که یک جلد کتاب معمولی پنجاههزار تومان است و ما از این پولها نداریم! در زمینه کارهای آرایشی که ارقام حتی از این هم خیلی بیشتر و گاهی در حد ولخرجیهای بیهوده و فاجعهبار است؛ اما حتی یکدهم این مبالغ را حاضر نیستند برای خرید کتاب صرف کنند. مردمِ ما حتی کتاب مجانی هم نمیخوانند و کتابخانههای عمومی غرق در خاک، انتظار مخاطبینی پر از ذوق را میکشند که نیست. تنها راهحل این مشکل، ارتقای فرهنگ از طریق مدارس و رسانهها است.
خانم نخعی، بیتعارف چرا مخاطب امروز بیشتر خواهان رمان ترجمه است؟
من هم بیتعارف و بدون حاشیه میگویم: به دلیل کیفیت! بدون هیچ اغراقی متوسط کیفیت آثار ترجمه بسیار بالاتر از آثار تالیفی نویسندگان داخلی است. حال اگر در این بین اثر ایرانی خوب و باکیفیتی هم تولید شود، بین انبوه آثار کمکیفیت محو و دیده نمیشود. ناگفته نماند که در مورد آثارِ ترجمه، مجوزهای ارشاد با گذشت خیلی بیشتری صادر میشود و بسیاری از مواردی که نویسنده داخلی حتی حق اشاره به آنها را ندارد، بسیار راحت نوشته میشود و همین موضوع هم یکی از دلایل مهم گرایش مخاطب به کتابی است که بهراحتی افکار و احساسات نویسنده را منتقل کرده است.
بستههای حمایتی و یارانههای دولتی را در زمینه پشتیبانی از اصحاب ادبیات تا چه میزان روا میدانید؟
خیلی بیشتر از آنچه در حال حاضر هست. هر نویسنده آن هم تحت شرایط خاص، در طول سال 250 هزار تومان بن کتاب دریافت میکند که بهطور متوسط قیمت چهار تا پنج کتاب است. با توجه به اینکه نویسندگی در ارتباط نزدیک و تنگاتنگ با خواندن است و یک نویسنده باید مطالعه مداوم داشته باشد، این رقم بسیار ناچیز است. ناشران سهمیهای برای دریافت کاغذ با ارز دولتی ندارند و این موضوع باعث افزایش چند برابری قیمت کتاب شده است. از سوی دیگر هرسال دو یا سه بار از طرفِ دولت برای هر فرد امکان خرید صدهزار تومان کتاب با تخفیف حدود بیست درصد فراهم شده است که این هم برای یک فرد کتابخوان واقعا مبلغ ناچیزی است و ابدا جوابگوی نیاز همین حداقل افراد کتابخوان جامعه نیست و بیم این میرود که همین تعدادِ اندک هم به دلیل مشکلاتِ اقتصادی، سرگرمیِ موردعلاقهشان را کنار بگذارند.
چه تعریفی از «رسانه» دارید؟ چرا جاذبه سوشالمدیا یا ماهواره باید بیش از کتاب باشد؟
تعریف من از رسانه هر ابزاری است که بتواند موضوعی را به مخاطب منتقل کند. در رسانههای اجتماعی، موضوعِ معاشرت و نفسِ گفتوگو بیشتر از محتوا مطرح است. مردم ما هیچ تفریح خاصی ندارند و از قدیم هم به دلایل فرهنگی بیشترین تفریح مردم ما رفتوآمد با اقوام و دوستان بوده است. الان این رفتوآمدها هم مستلزمِ هزینه است و هم در شهرهای بزرگ راه دور و ترافیک و... مزید بر علت شده و مردم را به طرف معاشرتهای اینترنتی سوق داده است. البته این کل موضوع نیست و مسائلی از قبیل علاقه مردم به اطلاع از پیشرفتها و امکانات سایر کشورها، یادگرفتن و یاددادن، اخبار و سایر انگیزهها هم مطرح است. طبیعتا کتاب نمیتواند مثل سایر رسانهها با هزینه کم و سهولت دسترسی و وسعت اطلاعات در اختیار مردم باشد؛ بنابراین جز معدودی افراد که عشق و لذت خواندن را تجربه کردهاند، اکثرِ مردم به رسانههای دیگر بیشتر گرایش دارند.
آیا زنان نویسنده امروز ایران توانستهاند جایگاه وجودی خودشان در جامعه را تحقق ببخشند؟
با نحوه سوال مشکل دارم. چرا فقط زنان نویسنده؟ همین دیدگاه و توجه خاص به جنسیت حتی برای حمایت از زنها که حتی در روشنفکرهای اجتماعِ ما هم نهادینه شده و ناخودآگاه بروز میکند، یکی از مهمترین دلایل نرسیدنِ زنان ما به حقوقشان است. در جامعهای که مردم کتاب نمیخوانند، نویسنده اعم از زن و مرد نمیتواند جایگاه واقعی خودش را پیدا کند و آنطور که باید شناخته و مطرح شود و صدایش را به گوش مردم برساند. اکثر نویسندگان بهدلیل درآمد بسیار کم این شغل، نمیتوانند نویسندگی را بهعنوان حرفه اصلی خودشان انتخاب کنند و مجبورند کاری برای کسب درآمد داشته باشند تا بتوانند زندگی کنند و در کنار آن نویسندگی را دنبال کنند که این مشکل باعث میشود تمام تمرکز و توجه نویسنده به نوشتنش معطوف نشود. جلساتِ ادبی در پایتخت با بیش از هشت میلیون نفر جمعیت، با حدود پنجاه نفر یا حتی کمتر تشکیل میشود. در حالیکه اگر نشستی برای دیدار با یک هنرپیشه، کارگردان و... باشد، یکمیلیون نفر به آنجا میروند. ارزشِ ادبیات و وابستگانش در جامعه ما شناخته نشده است.
آینده ادبیات و خاصه داستان ایرانی را چگونه میبینید؟
من آینده ادبیات را روشنتر از امروز میبینم؛ ولی با یک حرکت کُند و لاکپشتی. فعالیتهای فرهنگی در زمینه ادبیات بیشتر شده و تولید کتابهای الکترونیک با قیمت کمتر افزایش یافته و این شاید بتواند جوانان امروز را که علاقه دارند، تمام کارهایشان را روی یک وسیله دیجیتال انجام بدهند، بیشتر به خواندن کتاب تشویق کند. آگاهی دادنها و برنامههایی هرچند ضعیف و ناکافی از سوی آموزش و پرورش شروع شده و در مجموع میشود امید داشت که نسلِ بعدی بیش از این کتاب بخوانند.
سخن پایانی؟
من هم از شما و نشریه خوبتان تشکر میکنم که به موضوع کتاب و کتابخوانی اهمیت میدهید و سعی دارید گوشهای از بار اعتلای فرهنگی جامعه را به دوش بکشید. من به این باور رسیدهام که بسیاری از مشکلات جامعه ما که مدام در آن موارد حسرت کشورهای توسعهیافته را میخوریم، فقط بهدست خود ما و با اعتلای فرهنگ ما اصلاح خواهد شد. تغییراتِ جامعه یعنی تغییراتِ من و شما، بهتر شدنِ تکتک ما و درنهایت تمام ما. در حینی که به مُدهای سال و چیدمان منزلِ رسانههای غربی نگاه میکنیم، به این هم فکر کنیم که آن ملتها با مطالعه و ارتقای تفکرشان به اینجا رسیدهاند. از راه دور به مردم خوب و مهربان بوشهر درود میفرستم و امیدوارم روزی شانس دیدن آن سواحل زیبا و مردم خونگرم را داشته باشم.