بامداد جنوب ـ داودعلیزاده :
در سال جاری «فروغ آذر» مجموعه داستان کوتاه «هیچکس
نمیآید» را به همت نشر «ریرا» منتشر کرده است. اکثر داستانهای آذر
بر محور دغدغههای زنان است که در لایههای ذهن شلوغ؛ اما تنها و یگانه شخصیتها میگذرد.
دیگر وجه بارز داستانهای وی، نوعی نگاه نوستالژیک به پدیدههاست که در گذر زمان دیگر
در دسترس نیستند و شخصیتها با تمسک جویی به نشانههایی در دل موسیقی و مکانهای خاطرهانگیز
و ... تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا از پس ذهن حالگریز خود برآیند. مجموعه
داستان «هیچکس نمیآید» شامل 21 داستان کوتاه است و نام کتاب نیز برگرفته
از نام داستان نهایی این مجموعه است. گفتوگویی را با این بانوی نویسنده صورت
دادیم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت میکنیم.
خانم آذر گفتوگویمان را با شروع داستاننویسی شما آغاز
کنیم؟ از چه زمانی داستاننویسی برای شما جدی شد؟
گاهی جرقهای باعث نوشتن شعر یا داستانی میشود و جرقه این
عشق به ادبیات درون من از زمانی آغاز شد که یکی از کتابهای پدرم را در کودکی خواندم
و از اینکه چیزی نفهمیدم، بسیار وحشت کردم. این ترس پرکشش باعث شد که راه بیفتم.
از طرفی عاشق خواندن هم بودم. طوری که نوشتهها را به جای آنکه بخوانم با ولع میخوردم.
آنوقتها ما فقط دلخوش به کیهان بچهها بودیم و نوشتن را از همان زمان با خاطرات
کودکی شروع کردم و یکگوشه جمع ... ولی از وقتی جدی شروع کردم که یک نفر از اهالی ادبیات
با خواندن یکی از قصههایم گفت: «استعداد داشتید؛ ولی مثل جنینی سقط شده است!»
همین مساله باعث شد که جدی برای نوشتن تصمیم بگیرم. حداقل اینکه به خودم ثابت کنم که
برای نوشتن از ته قلب هیچوقت دیر نیست و تا وقتی فکر و مغز کار میکنند، میشود
نوشت.
نظرتان درباره شرکت در کلاس و کارگاههای داستاننویسی
برای نویسندگی بفرمایید؟
کارگاه و کلاسهای مربوط به ادبیات بینتیجه نیست و من از
استادان بزرگوار و کارگاههای زیادی استفاده بردهام. اساتیدی چون سیاوش گلشیری،
سلمان باهنر، محمدرضا گودرزی، علیرضا ایرانمهر، محمود نیکبخت و... در کل به این نتیجه
رسیدهام که در حد نیاز و اعتدال لازم هستند؛ ولی بیشتر نه! چون هزینهاش از فایدهاش
بیشتر است. من در تمام عمرم کتاب زیاد خواندهام که حالا فقط لردی از آنها ته ذهنم
تهنشین شده است. باید تاکید کنم که تاثیر خواندن بیشتر است. خواندن و خواندن...
در داستانهای شما حس نوستالژی عمیقی به چشم میآید، به
نظرتان این جنبه از چه چیزی نشأت گرفته است؟
این حس بیشتر از
تجربه زیستهام است و ثبت خاطراتی که در ذهنم عجیب پررنگ مانده است و باعث میشود که
با سرسوزن ذوقی که دارم حتی کمبودها و خاطرات تلخی که برای همه بهنوعی هست بهصورت
قصه شیرین تعریفش کنم.
چقدر از داستانهای شما از زندگی شخصی شما سرچشمه گرفته
است؟ از خاطرات شخصیتان هم در دل داستانها استفاده کردید؟
بله! در بیشتر داستانها از خاطرات خودم استفاده کردهام؛
البته در صرف روایت واقعیت باقی نماندهام؛ بلکه تخیل نیز چاشنی کار شده است. خیال
ابزار کار نویسنده است و در کنار خاطراتم، از شنیدههایم نیز مثل پازل کنارشان
چیدهام.
در داستانهای شما زبان داستانی به سمت نثر رمان گرایش
دارد. بخت خودتان را در نوشتن رمان هم آزمودید؟ به نظر میرسد که در زبان داستانی
شما این گرایش مشهود است؟
اینکه بعضی داستانها بیشتر به سمت نثر رمان گرایش دارد،
با شما موافقم؛ اما دلیلی که باعث شد بیشتر سراغ داستان کوتاه بروم. در ابتدا علاقه
خودم به داستان کوتاه بود و دیگر اینکه به مخاطب پرمشغله فکر میکردم. چیزی که این
روزها عمومیت دارد و همه بهنوعی با آن درگیر هستند، کمبود وقت و مشغله است. بههرحال
نویسنده در داستان کوتاه حرفش را زود، تند و سریع میگوید و خواننده هم میگیرد. البته
این نکته را هم بگویم که در حال حاضر مشغول نوشتن رمانی هستم که امیدوارم بهزودی
به پایان برسد.
در داستاننویسی چقدر فرم و تکنیک برایتان اهمیت دارد و چقدر
قصه؟
البته سعی کردهام که فرم و تکنیک رعایت شود؛ ولی قصهگویی
برایم اهمیت دارد و در اولویت است و لذت بیشتری میبرم. به همین دلیل قیاس به نفس کردهام
که شاید مخاطب نیز همین حس را داشته باشد؛ بنابراین به وجه قصه در داستانهایم
بیشتر توجه کردهام و البته سعی داشتم که از فرم و تکنیک هم غافل نمانم.
از ویژگی داستانهای شما شاعرانگی در متن است. مثلا در
داستان حلقه: «ابرها کیپ گرفتهاند و هوای گریه دارند. باد پاییزی دست به کاره
شده و حسابی به رفتوروب افتاده است.» و یا در داستان از ایوان روبرو: «شفق و فلق
انگار با هم کنار آمده و از سر راه سپیده کنار میروند!» دراینباره توضیحی
بفرمایید؟
در این مورد هم با شما موافقم. من به شعر خیلی علاقه
دارم. مطالعه شعر هم جزئی از برنامه مطالعاتیام است. بهخصوص فروغ نازنین و
جاودان که اعتقاد دارم چه در زمانه حیاتش و چه تا همین امروز هم بهدرستی شناخته نشده
است. میتوانم این شاعرانگی در متن و نثر را حاصل همان علاقه و خوانشها بدانم که
البته بهصورت ناخودآگاه در دل نثر خودش را نشان داده است؛ چون نظر و سلیقهام در
داستاننویسی داشتن نثری صریح و بدون تکلف و اضافه است؛ ولی شاید تکروی بنده هم باشد.
اسم کتاب شما «هیچکس نمیآید» است که در آن نوعی ظرافت
معنایی وجود دارد. هیچکس نمیآید درواقع یعنی همه میآیند. هیچ در ابتدای جمله و
فعل منفی در انتها، باعث میشود معنای جمله عکس ظاهرش شود. رودکی بیتی دارد که
هزار سال پیشگفته است. با صد هزار مردم تنهایی/ بی صد هزار مردم تنهایی... تنهایی
درواقع به معنای در خلوت بودن نیست و تنهایی واقعی وقتی قابللمس است که در جمع
احساس شود. مایل هستید درباره اسم کتاب نیز توضیحی بفرمایید؟
در ابتدا بگویم که من این اسم مفهومیاش را دوست دارم به
نظرم این اسم با مضمون اکثریت داستانهایم هماهنگی داشت. به این گفته اعتقاد دارم و
همه اینها دستبهدست هم داد تا انتخابش کنم. ضمن اینکه در کتاب هم داستانی به
همین نام وجود دارد.
مهمترین دغدغهای که در این کتاب به آن پرداختید، چه
بوده است؟
مشکلات زنان در جامعه همیشه دغدغهام بوده است و خواهد بود. برای همین سعی
کردهام مسائل زنان را حداقل در دوران معاصر رصد کنم. هرچند تجربههای خودم و یا شنیدههایم
از بزرگترها نیز به میزان حساسیت من افزوده است؛ بهطوریکه گاهی با مواجه به
برخی معضلات و مشکلات زنان در جامعه بهشدت متاثر میشوم. هرچند میدانم که از این
نوع مشکلات در جوامع دیگر هم به چشم میخورد با شدت کمتر یا بیشتر... از این نظر
چون دغدغه زنان را از دل و جان دارم فکر میکنم بهمثابه مثال معروف «هر آنچه از دل
برآید، لاجرم بر دل نشیند» باشد.
در نوشتن داستانهایتان بیش از همه تحت تاثیر کدام
نویسنده بودهاید؟
من خیلی از نویسندههای ایرانی و خارجی را دوست دارم و خودآگاه
و ناخودآگاه تاثیر گرفتهام بهخصوص بهرام صادقی و چخوف؛ ولی تقلید بههیچوجه. همیشه
سعی کردهام خودم باشم و شاید همین تکرویها، گاهی مرا از فرم و تکنیک دور و در فضای
قصه غرق کرده باشد.
شخصیت زن در داستان فارسی معمولا طبق یک سری کلیشهها
طراحی میشود. شما در داستانهایتان قصد داشتید این کلیشهها را بشکنید و از زاویهای
جدید به شخصیت زن بپردازید؟
من سعی کردهام مثل هیچکس نباشم و خود خودم باشم و اگر شما
هم این برداشت را کردهاید بسیار خوشحالم. نظر خودم این است که داستانهایم همه به
قولی زنانه هستند و خودم زنانه نویسم و این را کاملا طبیعی و بدیهی میدانم؛ چراکه
یک زن هستم و اگر قرار باشد بنویسم زنانه مینویسم و لا غیر ... هرچند در وجود همه
آدمها جنبههایی از زنانه و مردانه هست؛ ولی بیشتر یک زن هستم و دغدغههایم از جنس
زنانه.
این روزها بحث از روابط و به عبارتی «مافیای ادبی» در
محافل شایع شده است. شما به چنین پدیدهای اعتقاد دارید؟
البته در دنیای ادبیات هم مثل دنیاهای دیگر مافیا وجود دارد
و متاسفانه هرچه بیشتر در این جهان پیش میرویم، بیشتر میفهمیم؛ اما من سعی کردهام
مسیر خودم را در پیش بگیرم و از این نوع روابط پرهیز کنم. اولویت من نوشتن قصه است
و امیدوارم که داستانهایم راه خودشان را باز کنند. من طوری به خواندن و نوشتن عادت
کردهام که سایهاش را روی سایر چیزها و دنیای اطرافم حس میکنم و حتی گاهی حس میکنم
که چارهای جز این راه ندارم. بهنوعی مجبورم این راه را انتخاب کنم.
بهعنوان یک نویسنده چقدر به مخاطب توجه دارید؟
خیلی به مخاطب فکر میکنم و دلخوش به این هستم که چون صادقانه
و خالصانه و از دل مینویسم امیدوارم به مقصود خود رسیده باشم.
و سخن آخر
آرزوی بهترینها برای شما دارم و متشکرم.