bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۳۷۹
تاریخ انتشار: ۰۷ : ۱۷ - ۲۶ اسفند ۱۳۹۷
خاطره حجازی در گفت‌وگو با بامداد جنوب:
خاطره حجازی متولدِ خرداد 1340 در اصفهان است. خودش عقیده دارد که زندگی من از زندگی ادبی‌ام حساب است. در دامن تخیل مادر و روحیه شاعرانه‌اش به دنیا آمد. پدرش دستی به قلم داشت و خوش می‌نوشت.
بامداد جنوب - وندیداد امین:
خاطره حجازی متولدِ خرداد 1340 در اصفهان است. خودش عقیده دارد که زندگی من از زندگی ادبی‌ام حساب است. در دامن تخیل مادر و روحیه شاعرانه‌اش به دنیا آمد. پدرش دستی به قلم داشت و خوش می‌نوشت. یکی از سرگرمی‌های خانوادگی‌شان مشاعره بود چه در اصفهان زادگاهش و چه در لرستان جایگاه نوجوانی‌اش. در هجده‌سالگی که به تهران کوچ کرد و از 10 کتابی که زندگی ادبی‌اش را رقم زد، شور زندگی بود! به گفته خودش شبانه‌روزی کتاب ‌خوانده همراه با خواهر و دوستانش. در بیست‌وچهارسالگی اولین کتاب شعرش را چاپ کرد و در پنجاه‌وهفت‌سالگی بیست و پنجمی را... در ادامه مصاحبه ما با این شاعر باتجربه و صاحب کارنامه را می‌خوانید:
خانم حجازی بیایید نخست راجع به خود مقوله «شعر» از منظر ماهوی بپردازیم؛ شعر چیست و چه نیست؟!
شعر چه هست و چه نیست؟! جسمی است یا حرکت یا کلامی است و یا تصویری است؛ موزون یا غیر موزون و قابل ثبت و ضبط که برای اولین بار با آن برخورد می‌کنیم و برابر نهاد دیگری ندارد و یکه و یگانه است در گیتی و بر اساس ملاک‌های زیباشناختی هر منطقه‌ای زیبا هم هست. با این اعتبار بعض سکانس‌های فیلم آینه تارکوفسکی شعر است. مجسمه بوسه رودن شعر است. گئورنیکای پیکاسو شعر است؛ اما ما عادت کرده‌ایم کلامی‌اش را شعر بنامیم و ساحت شعر را محدود کنیم.
شاعر، در زیست جهان فعلی، چه مسوولیت‌های و تعهدهایی اجتماعی- سیاسی دارد؟
نمی‌دانم دیگران چطور بزرگ شده‌اند و چطور خانواده‌ای داشته‌اند و از چه آموزه‌هایی تبعیت می‌کنند، من دیگر زیادی مسوول بار آمده‌ام؛ آن‌قدر که گاهی از دست خودم عصبانی می‌شوم. وقتی ایرانی‌ها یک کار شرم‌آوری می‌کنند من عرق سرد می‌کنم. وقتی می‌درخشند، برق می‌زنم. البته سخت ایرانی‌ام؛ اما خودم را مسوول درخت‌های هلند و فیل‌های افریقا هم می‌دانم و دائما دلم می‌خواهد همه‌جا را زیبا کنم و گاه خانواده‌ام به شوخی می‌گویند: «یکی مامان رو از برق بکشه»، برقم می‌رود وقتی می‌بینم مثلا یک عده کنار جاده‌های به‌خصوص شمالی این‌طور آشغال می‌ریزند و خودشان را صاحب چیزی نمی‌دانند. این‌طور آدم‌ها در بی‌چیزی به سر می‌برند گرچه خانه دارند. خانه‌هایشان معلق در هواست؛ کوچه ندارد. محله ندارد؛ خانه‌هایشان شهر ندارد کشور ندارد و روح ندارد و خدا ندارد. خانه‌هایشان به هیچ جا وصل نیست. درد بی‌هویتی می‌کشند و نمی‌دانند!
چرا؟ کاخ ورسای مال من است و میدان تیان آن ‌من هم. انگار روحم درخت است. ریشه‌هایم تا سیبری هم رفته. سگی در نیوزیلند می‌تواند دوستم باشد و دختران ربوده‌شده از سوی بوکوحرام می‌توانند خواهران‌ من باشند و می‌دانم خیلی‌ها مثل من برای زمین آتش می‌خواهند و این صلیب را بر دوش حس می‌کنند و شاید باور نکنی که حس آرشی در قلبم باعث شد یکی از رشته‌های ورزشی‌ام تیر و کمان باشد.

خود شما، در چه شرایط ذهنی و زمانی وارد عرصه ادبیات شدید؟
من از بچگی وارد شده بودم. به‌محض اینکه جمله‌سازی یاد گرفتم شروع کردم به نوشتن داستان و شعر و نثر. محیط خانه شلوغ بود؛ اما من برای خلوت جاهای بسیاری داشتم. پشت خانه یک رودخانه بود و آن‌سوی رودخانه باغ‌های بزرگ. پاچه‌ها را بالا می‌زدم و از رودخانه رد می‌شدم. می‌رفتم و به درخت‌ها پناه می‌آوردم. تنهایی کلی خلوت می‌کردم و فکرم پخته می‌شد. این خاصیت را هم داشتم که درست در میان جمع پوسته خالی کنم و بروم به جهان خیالات خودم. زل می‌زدم به‌جایی و خودم می‌رفتم. بقیه به من می‌گفتند رویا. بس که به هپروت می‌رفتم. وقتی از چیزی هیجان‌زده بودم روی یک دفتر می‌افتادم و تا سیاهش نمی‌کردم دست برنمی‌داشتم. انشا من همیشه بیست بود. آن‌ همه کتاب‌خوانی قبل از انقلابی به من جان داد و متبلورم کرد. 

از خانه خواهرم شروع کردم و بعد به سراغ کتابخانه همسایه‌ها رفتم. هر چه دندان‌گیر بود خوانده بودم تا نوزده‌سالگی. بیست‌ویک‌ساله بودم که در صنعت چاپ استخدام شدم و اولین کتابم را که شعر بود خودم با دست خودم تایپ کردم. همکاران پست و رذلی که داشتم باعث شد پایم به حوزه‌های دیگر چاپ باز بشود. بیست‌وسه‌ساله بودم که دیگر می‌توانستم ناشر باشم. بیست‌وچهارسالگی کتاب شعرم چاپ شد. یک مدتی به نام این ‌و آن رمان و داستان می‌نوشتم و دستمزد خوبی دریافت می‌کردم و همین باعث می‌شد خیلی زیاد بنویسم و نترسم از نوشتن چون‌که می‌دیدم سلیقه مخاطبم را راضی می‌کنم؛ اما آنچه دوست داشتم برای دل خودم بنویسم در درونم آماس کرده بود. شاه درونم می‌خواست بر تخت بنشیند. به نام خودش سکه ضرب کند. اولین مجموعه داستانم را نشر روشنگران به چاپ رساند و اولین رمانم را هم همین‌طور. دریافتی قبلی را نداشتم به‌هیچ‌وجه؛ اما دلم خوش بود که کتاب خودم را چاپ می‌کنم. نمی‌دانم با نوشتن از گردونه خارج می‌شوم یا نه؛ ولی می‌دانم که نوشتن جدی‌ترین و زیباترین و آرامش‌بخش‌ترین کار دنیاست. آرزو می‌کردم که می‌توانستم از قلمم ارتزاق کنم؛ اما من همیشه یک کار دومی را هم دنبال می‌کرده‌ام. غر نمی‌زنم. شاکرم؛ اما ای‌کاش همه سر جای خودشان بودند. من دوست دارم فقط فکر کنم و بنویسم و ایده طراحی کنم و به راه‌حل‌ها بیندیشم. خوب است یک‌جایی فقط متفکر استخدام کند. من خودم یک اتاق فکر تاسیس کرده‌ام و امیدوارم با کارآفرینی و کسب درآمدهای جانبی بتوانم متفکر هم استخدام کنم.

برای فرم‌ها، صنایع و ترفندهای کلاسیک در ادبیات امروز، چه جایگاهی قائلید؟
من هیچ محدودیتی برای شاعر نمی‌گذارم. اگر می‌شود که از این صنایع استفاده کند و همچنان زیباست که این صنایع را به کار بگیرد، چرا نگیرد؛ اما ببینید، شعر یک‌جور شگفت‌زدگی است. صاعقه است. اگر به‌واسطه دستمالی‌شدگی آن صنعت دیگر آدم با شنیدن شعر یا خواندنش درجا خشک نشود چه فایده‌ای دارد آن صنعت‌ها. حافظ دوم شدن چه فایده‌ای دارد من باید تلاش کنم خاطره اول باشم. من این صاعقه‌زدگی و سحر زیبا را در اولویت می‌دانم. قطعه‌ای که آرام از نثر جدا بشود مثل مار که پوست می‌اندازد... بخزد به زندگی و یک آن ‌من را در بی‌وزنی کامل از روزمرگی جدا کند شعر است. حالا موزون و یا غیر موزون.

بی‌تعارف در حوزه شعر، با تیراژهای 250 نسخه‌ای روبه‌روییم؛ چه کنیم که وضعیت نشر بیش از این بغرنج نشود؟
این دویست‌وپنجاه تا فقط کاغذی است. به‌نظر من امروزه‌روز شعر خیلی بیشتر از گذشته خوانده می‌شود به مدد اینترنت. حالا ما بیشتر در معرض دید هستیم و آزادتر. باید کاری بکنیم که همان حق ‌و حقوق روی کاغذ را داشته باشیم. این است که اوضاع را بد می‌کند نه کم بودن خواننده. الان منِ شاعر بیشتر با مخاطبم در تماسم تا در گذشته؛ ولی یک اتفاقی که باید برایش لرزید و ترسید و اسمش را گذاشت واقعه بغرنج، به‌نظر من تیراژ نیست. حذف لحظه‌های حیرت در زندگی این روزهاست. شعر برکتی است که باید حفظ بشود تا از برهه‌های تاریخی بگذریم مثل همین برهه عوام‌زدگی که از آن عبور خواهیم کرد. مثل همین برهه بی‌خلوتی ایران که واقع شده است. مثل همین برهه بی‌آینگی که سرمان آمده و ما در طی آن‌چنان ترسیده‌ایم که حتی جوشملن را در آینه نمی‌ترکانیم. لحظه‌های عمق گرفتن را می‌گویم که کمیاب شده‌اند. شعر اذان بی‌وقت است. شعر مفر است. شعر تهیج است و یک لمحه بی‌وزنی است. شعر یک لبخند خوش است در روزگار اندوه بی‌انقطاع که بی‌امان می‌بارد. این‌ها را من شاعر دوست دارم که به خواننده‌ام بدهم. شاید باید خوشحال باشیم که از متاع بودن خارج شده‌ایم. حالا ما مثل نویسندگان نسخ خطی هستیم که باید بخشی از فرهنگ و تمدن را حفظ کنیم. کاری که شاعران دیگر در عهد مثلا مغول کردند تا زبان پارسی به ما برسد. حالا ما زنده نگه‌دارندگانیم. به پای نگه‌دارنده آتش‌ها.

نقش نهادهای دولتی را در عرصه فرهنگ چطور ارزیابی می‌کنید؟
خب، خیلی خوب است که نهاد دولت متوجه ادبیات باشد. اصلا در ممالک پیشرفته وقتی می‌خواهند بگویند طرف خیلی اصالت دارد، می‌گویند خوب خوانده است. سیاستمداری که شعر می‌خواند و ادبیات و هنر می‌فهمد کسی نیست که بشود بدون احترام گذاشتن از کنارش گذشت. داریم سیاستمدارانی که بی‌خواندن حافظ و بی بحث فلسفی روزشان نمی‌گذرد؛ اما واقعیت این است که فضای ادبی را ادبا می‌سازند و این مهم بیشتر بر شانه آن‌هاست. ما وقتی چیزی را مال خودمان ندانیم، ادبیات را هم می‌خواهیم که یک نظام پدرسالارانه برایمان ضبط ‌‌و ربط کند. رفتار اجتماعی کودکانه چنین است. بلوغ حکم می‌کند منتظر نشویم «بابا» بیاید برایمان‌ همه کار بکند. می‌ماند مسائل مالی که خب حق با ادباست؛ دولت باید در بودجه این کارها را لحاظ کند و حتی گاهی بیشتر هم سخاوت نشان بدهد. مثلا اگر بودجه در اختیار من بود یک مدرسه و هنرسرای صرفا تربیت شاعر به راه می‌انداختم که محصولش هیچ کم از نانوتکنولوژی ندارد و جدای اینکه از خشونت اجتماعی می‌کاهد با پرورش تخیل و ایجاد ظرافت و نازکی خیال به رشد و توسعه رشته‌های علمی بنیادی کمک خواهد کرد و نگذارید بگویم که ریشه علم در تخیل است و شعر ابزار و اسباب پرورش تخیل.

به‌نظر شما آینده ادبیات و خاصه شعر ایران به کدام سمت می‌رود؟
آن را درخشان می‌بینم و فکر می‌کنم از برآیند همه این دردها نتیجه‌ای شکیل و زیبا عایدمان خواهد شد. چراکه وضع چاپ و نشر مشکل قیچی ذهنی را منتفی کرده است و چون امیدی نیست که حتی مثل آن سال‌ها چاپ کنیم تولیدات هنری گر چه کم؛ اما هر چه درآید صاف و بی‌خوردگی و بی‌خراشیده شدن به دیواره‌های گلو خواهد بود. دیگر اینکه آگاهی‌های اجتماعی روزبه‌روز بیشتر می‌شود و نویسنده و شاعر بیشتر در بطن تفکر رشد خواهد کرد. (یادم هست یک‌بار وزیر وقت که آقای مهاجرانی بود به من گفت نویسنده‌هایی که مدام از سانسور می‌گویند اگر بگوییم همین حالا سانسور را برداشتیم خواهیم دید که هیچ اثری ندارند چاپ کنند؛ اما من احساس می‌کنم حالا آثار زیادی هستند که به‌محض رعایت کپی‌رایت ظاهر خواهند شد.)

به‌عنوان یک شاعر باتجربه، چه توصیه و پیشنهادی به نوآمدگان و نوجویان عرصه ادبیات دارید؟
کلا از نصیحت بیزارم. آن‌ها راه خود را به‌خوبی پیدا می‌کنند و از ماها باهوش‌ترند.
از اهداف و برنامه‌های آتی خودتان هم چند سطر برای ما بگویید؟
همیشه باید از خود پرسید می‌خواهید با بقیه زندگی‌تان چه کنید. من هم این سوال را از خودم پرسیده‌ام و بی‌برنامه نیستم.

سخن پایانی؟
سخن آخر را هم دوست ندارم. می‌خواهم گفت‌وگوی من و مردم همچنان مستدام باشد.

برچسب ها: ادب ، هنر ، کتاب
نام:
ایمیل:
* نظر: