bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۴۰۰
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۱۷ - ۲۵ فروردين ۱۳۹۸
رضا خان‌بهادر در گفت‌وگو با بامداد جنوب:
رضا خان‌بهادر، متولد ۱۳۶۳ اندیمشک (خوزستان) است. وی فعالیت ادبی را از نیمه دهه هفتاد با سرودن غزل و ترانه آغاز کرد، سپس از سال‌های 79 تا 82 در انجمن سینمای جوان به ساخت فیلم‌های کوتاه و تجربی پرداخت (که برخی از آن فیلم‌ها در جشنواره‌های فیلم کوتاه تهران و فیلم‌های اجتماعی آبادان موردتوجه قرار گرفتند) و...
بامداد جنوب - وندیداد امین:
رضا خان‌بهادر، متولد ۱۳۶۳ اندیمشک (خوزستان) است. وی فعالیت ادبی را از نیمه دهه هفتاد با سرودن غزل و ترانه آغاز کرد، سپس از سال‌های 79 تا 82 در انجمن سینمای جوان به ساخت فیلم‌های کوتاه و تجربی پرداخت (که برخی از آن فیلم‌ها در جشنواره‌های فیلم کوتاه تهران و فیلم‌های اجتماعی آبادان موردتوجه قرار گرفتند) و از همان زمان نوشتن داستان کوتاه را به‌صورت تجربی و شعر را به‌صورت جدی دنبال کرد. از فعالیت‌های او در فیلمسازی می‌توان به کارگردانی و نویسندگی فیلم کوتاه ساعت صفر (1380)، نویسندگی فیلمنامه چند فیلم کوتاه (از جمله مترسک، حمید هامون، روزمرگی و...) و تهیه‌کنندگی و مدیریت تولید فیلم لبخند خشک (که در سال 81، در بخش ب جشنواره فیلم کوتاه تهران دیپلم افتخار بهترین فیلم را دریافت کرد.) اشاره کرد. خان‌بهادر سال 85 تحصیل در رشته روانشناسی را ناتمام رها کرد. در همان سال مجموعه شعر «حالا به فرض که چند سال گذشته است» که قرار بود از سوی نشر ثالث منتشر شود از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز نگرفت و شعرهای آن مجموعه هیچ‌وقت در ایران به چاپ نرسیدند. او از آغاز دهه هشتاد همکاری خود را با نشریات استانی و سپس با نشریات و سایت‌های معتبر ادبی آغاز کرد. همچنین از او سه مجموعه شعر با نام‌های «قبرهای دست‌دوم» (نشرشانی، سال 95) و «الف استخوانم موریانه زد» (نشر هشت، سال96) و «من آن مرد با اسب آمد هستم» (نشر روناک در هلند، سال 97) منتشر شده و مجموعه شعر «رساله ماشین مجرد» نیز به همت نشر سیب سرخ در دست انتشار است. خان‌بهادر هم‌اکنون در کشور اتریش سکونت دارد. با این شاعر و نویسنده به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه می‌آید.

آقای خان‌بهادر اگر موافق باشید ابتدا روی دو مقوله هنر و ادبیات متمرکز شویم؛ فصل مشترک این دو چیست؟
من راجع به این مساله این‌طور فکر نمی‌کنم. این‌که ادبیات و هنر را دو مقوله مجزا بدانیم و دنبال فصل مشترکشان بگردیم. هنر فرایندی است که از سوی انسان صورت می‌گیرد تا سلسله‌ای از عواطف، احساسات، کشفیات و مفاهیم را در قالبی منحصربه‌فرد و تکرار نشدنی ارائه دهد. این اثر می‌تواند یک شعر باشد یا یک نقاشی، در معماری تجلی کند یا نمایش... توانایی خلق یک تجربه است که با دیگران به اشتراک گذاشته می‌شود. خب طبیعتا این تجربه در ادبیات از طریق زبان صورت می‌گیرد. رابطه میان ذهن و زبان و همچنین دریافت به‌وسیله حواس پنج‌گانه از محیط و کشف ارتباط بین اشیا و رسیدن به بعدی تازه از پیرامون؛ یعنی جهان را از صافی ذهن عبور دادن و به‌وسیله زبان جهان تازه‌ای خلق کردن. این فصل مشترک تمام هنرهاست که راه کشف، تفسیر و تاویل جهان را برای ما هموار می‌کنند.

اساسا چه تعریفی از خود «ادبیات» دارید؟
ادبیات برای پرورش احساس و آموختن رفتار و کردار آدمی یک امر ضروری است. «ماریو بارگاس یوسا» معتقد است: «جامعه بدون ادبیات یا جامعه‌ای که در آن ادبیات مثل مفسده‌ای شرم‌آور، به گوشه‌کنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده می‌شود و به کیش انزواطلب بدل می‌گردد، جامعه‌ای است محکوم ‌به توحش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر می‌اندازد.» ادبیات یکی از اساسی‌ترین و ضروری‌ترین فعالیت‌های ذهن است. فعالیتی است بی‌بدیل برای شکل‌گیری شهروندان در جامعه‌ای دموکراتیک و مدرن. جامعه‌ای مرکب از افراد آزاد. ادبیات از آغاز تاکنون و از زمانی که وجود داشته فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به‌واسطه آن انسان‌ها می‌توانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر به گفت‌وگو بپردارند.

 ادبیات به تک‌تک افراد با همه ویژگی‌های فردی‌شان امکان داده از تاریخ فراتر بروند. ما در مقام خوانندگان کافکا، همینگوی، سروانتس، شکسپیر، دانته، تولستوی و... یکدیگر را در پهنه گسترده مکان و زمان درک می‌کنیم و خود را اعضای یک پیکر می‌یابیم. برای ایمن داشتن انسان از حماقت، تعصب، نژادپرستی، تفرقه مذهبی، سیاسی و ناسیونالیسم انحصارطلبانه، هیچ‌چیز از این حقیقت که در آثار ادبی بزرگ آشکار می‌شود موثرتر نیست. مردان و زنان همه ملت‌ها در هرکجا که هستند در اصل برابرند و تنها بی‌عدالتی است که در میان آنان بذر تبعیض و ترس و استثمار می‌پراکند. هیچ‌چیز بهتر از ادبیات به ما نمی‌آموزد که تفاوت‌های قومی و فرهنگی را نشانه غنای میراث آدمی بشماریم و این تفاوت‌ها را که تجلی قدرت آفرینشِ چندوجهی آدمی است، بزرگ بداریم. در دنیای امروز یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیت انسانی‌مان رهنمون می‌سازد، در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدت‌بخش این کلام کلیت‌بخش نه در فلسفه یافت می‌شود و نه در تاریخ و نه بی‌گمان در علوم اجتماعی... من دیده‌ام کسانی را که می‌پرسند در این دنیا که مادیات حرف اول و آخر را می‌زند، فایده ادبیات چیست؟ «بورخس» همیشه از این پرسش که «فایده ادبیات چیست؟» برآشفته می‌شد و در پاسخ آن می‌گفت: «هیچ‌کس نمی‌پرسد فایده آواز قناری و غروب زیبا چیست.»
 ما سخن گفتن درست، پرمغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات و تنها از ادبیات خوب می‌آموزیم. هیچ‌یک از انواع علوم و هنرها نمی‌توانند در غنا بخشیدن به زبان موردنیاز مردم جای ادبیات را بگیرند. ادبیات جدا از آنکه نیاز ما را به تداوم بخشیدن به زبان و فرهنگ برآورده می‌کند، کارکردی بس مهم‌تر در پیشرفت انسان دارد و آن این‌که در اغلب موارد بی‌آنکه تعمدی در کار باشد، به ما یادآوری می‌کند که این دنیا، دنیای خوب و درستی نیست و آنان که خلاف این را وانمود می‌کنند؛ یعنی قدرتمندان و بختیاران، به ما دروغ می‌گویند و نیز به ما یادآوری می‌کند که دنیا را می‌توان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل و زبان ما می‌تواند بسازد شبیه‌تر کرد. پس برای شکل بخشیدن به اندیشه شهروندان اهل نقد که بازیچه دست حاکمان نمی‌شوند و از تحرک روحی و تخیلی سرشار برخوردارند، هیچ راهی بهتر از مطالعه ادبیات خوب نیست.

رابطه‌شان با «فرهنگ» به چه قسم است؟
همان‌طور که قبل‌تر اشاره شد رابطه هنر و ادبیات با فرهنگ از طریق ارزش‌ها، باورها، نمادها و اعتقادات شکل گرفته است. به همین دلیل در جغرافیای مختلف، سنن و آداب و رفتار و قوانین همان منطقه که در ناخودآگاه هنرمند وجود داشته نمود پیدا می‌کند. در طلب علم و زیبایی بودن و کشف حقیقت فصل مشترکی میان تمامی فرهنگ‌هاست. طبیعتا هنر از جایی اوج می‌گیرد که انسان توانسته باشد حداقل نیازهای اولیه خود را برطرف کند تا به یک اخلاق برتر برسد و نیاز به خلق را درون خود احساس کند. این مباحث همگی باهم در ارتباط‌اند. فرهنگ، سیاست، اقتصاد و... همگی در رابطه مستقیم با هنر و هنرمند هستند و در این میان بیشترین رابطه از آن فرهنگ و هنر است.

آثار شما، ژانرهای متعددی دارد؛ چگونه استارت اولیه یک اثر هنری یا ادبی را رقم می‌زنید؟
به نظر من شعرهای هر سه مجموعه‌ام در امتداد و ارتباط باهم هستند. ژانر مختلفی وجود ندارد؛ چون تعریف ژانر خیلی متفاوت‌تر از این است که گاهی ریتم کلام در شعر عوض بشود یا به‌دنبال تجربه‌های ذهنی و زبانی برخی شعرها ساختار متفاوت‌تری پیدا کنند؛ ولی این‌ سوال را که شما می‌پرسید، این‌گونه می‌توانم جواب بدهم که بعد از هر دوره سکوت وقتی شروع به نوشتن می‌کنی خودبه‌خود به دلیل مطالعات جدیدتر و نوع نگاه به پیرامون تغییراتی در روند آثار شاعر یا نویسنده دیده می‌شود و این امری عادی ا‌ست. استارت اولیه را هم که پرسیدید هیچ‌وقت به این صورت نیست که برای یک شعر به طرح خاصی فکر کرده باشم. برای فیلمنامه‌های کوتاهی که نوشتم حتما این‌طور بوده که قبلش جزئیات طرح را در ذهن پرداخته‌ام؛ ولی شعر کاملا متفاوت است و اصراری برای نوشتنش ندارم. گاهی ترکیبات و تصویرهای جزئی‌ در ذهنم شکل می‌گیرد که آن‌ها را روی کاغذ بسط می‌دهم ولی لزوما این‌طور نیست.

گستره جنوب و خاصه خوزستان، از منابع مهم فراورده‌های فرهنگی ایران بوده؛ جایگاه ادبی-هنری این خطه امروزه به چه صورت است؟
درباره این پرسش زیاد حرف نمی‌زنم؛ چراکه زیاد گفته‌اند و من اعتقاد جدی‌ای به این تقسیم‌بندی‌ها ندارم. این‌که یک سری مولفه‌های بومی در شعر به کار گرفته شود، دلیل بر ایجاد مکتب و تافته جدا بافته بودن نیست. در هیچ کجای جهان هم این‌گونه نبوده است. جریان‌هایی مثل حلقه پراگ و مکتب فرانکفورت و... زیربنای فلسفی دارند و با تولید اندیشه همراه بوده‌اند؛ اما این‌که چهارتا شاعر در شمال، جنوب، شرق یا غرب دورهم جمع بشوند یک نشریه‌ای دربیاورند و به‌دلیل جغرافیا ادبیات یک کشور را مرزبندی کنند برای من خوشایند نیست و حرف خاصی در این‌باره ندارم فقط به این اشاره می‌کنم که خوزستان به‌دلیل شرایط استراتژیکی که از زمان کشف نفت و ورود مدرنیته به آنجا پیدا کرد، توانست هنرمندان خوبی را در آن بستر پرورش بدهد. در این‌باره می‌توان از نسل نجف دریابندری و صفدر تقی‌زاده و ناصر تقوایی و... مثال آورد.

وزن و فراگیری شبکه‌های اجتماعی کتمان‌ناپذیر است؛ شاعر یا سینماگر چطور می‌تواند با این فضا به تعادل برسد؟
خب طبیعتا بهترین حسن شبکه‌های اجتماعی دسترسی سریع به اطلاعات و ارتباط با اشخاصی هست که روزگاری دست‌نیافتنی بودند؛ ولی درعین‌حال همین دسترسی سریع و حجم بالای اطلاعات ضدونقیض فرصت فکر کردن را از ما گرفته‌اند. قبلا برای یک تحقیق نیاز به تفکر و مطالعه بود و این باعث می‌شد که یافته‌ها در ذهن حک و سیر طبیعی کسب دانش طی بشود. امروزه ما فقط به مصرف‌کننده اطلاعات بدل شده‌ایم و آن حس آرامشی که با مطالعه کتاب کاغذی و گوشه امن اتاق به آدم دست می‌داد، از بین رفته است. فضای مجازی جهان را به اتاق ما آورد؛ ولی خودمان را از همان اتاق بیرون انداخت. خب، زمانی به تعادل می‌رسیم که جهان را به‌واسطه کتاب خواندن به اتاق خود بیاوریم نه به‌وسیله گوشی تلفن. امیدوارم این اتفاق بیفتد.

معیشت بسیاری از نویسندگان و هنرمندان، همانند بدنه جامعه تحت تاثیر شرایط بغرنج اقتصادی، دچار خدشه است؛ چه تحلیلی از این وضعیت دارید؟
احتمالا باید غر بزنیم که در جامعه ما از هنرمند حمایت نمی‌شود و مردم اثر او را خریداری نمی‌کنند و... اما در جامعه‌ای که مردم با هزار مصیبت نان شب خود را تهیه می‌کنند چه انتظاری می‌توان داشت. ناگفته نماند که بخش اعظم این قضیه هم متوجه متولیان امر فرهنگ است. وقتی‌که آثار سطحی ادبی و سینمایی و غیره با حجم وسیعی از تبلیغات فروش می‌کنند و فیلمی از سینمای هنر و تجربه در حسرت یک سانس نمایش در روز به بایگانی می‌رود یا سوبسیدی که به چاپ کتاب‌هایی مشخص تعلق می‌گیرد و... به‌هرحال نویسندگان و هنرمندان هر جامعه‌ای مثل بقیه مردم همان جامعه زندگی می‌کنند. وقتی شرایط جامعه بغرنج باشد به‌تمامی اقشار سرایت می‌کند. بماند که عده‌ای انگار جز همان جامعه نیستند.

بی‌تعارف، نگاه و دید یک شاعر، نویسنده یا هنرمند را چه فاکتورهایی ارتقاء می‌بخشد؟
اگر بخواهیم بی‌تعارف حرف بزنیم اول ‌از همه این‌که به نظر من هنرمند باید تعصب را از اندیشه و نگاه خودش حذف کند. تعصب به هر ایدئولوژی، دین و مذهب، ملیت یا اندیشه‌ای خاص... وقتی یک انسان نگاه انتقادی به تمام مسائل پیرامون پیدا کرد راه را برای ارتقای فکر و هنرش باز گذاشته است. اینجاست که انتقاد را هم به‌راحتی می‌پذیرد و به‌دنبال یادگیری می‌رود. مطالعه ادبیات کلاسیک و دنبال کردن ادبیات روز جهان هم که امری ضروری برای ارتقای اثر هر هنرمند است که متاسفانه بیشتر وقت‌ها آن‌قدر که به تولید انبوه اهمیت می‌دهیم از تمام این مسائل بازمی‌مانیم.

آینده جریان‌های «فرهنگی» ایران را چطور ارزیابی می‌کنید؟
وقتی صحبت از آینده جریان‌های فرهنگی ایران می‌شود اول باید به گذشته آن نگاه کنیم. جریان‌های فرهنگی نشات گرفته از نوع زیست، ارزش‌های اجتماعی، باورهای اعتقادی، اندیشه‌های سیاسی و به‌طورکلی یک مجموعه شرایط فکری و محیطی می‌باشند. با ورود فرهنگ و تمدن غرب به ایران از زمان قاجار و دوره مشروطه جریان‌های متفاوتی به وجود آمد که به‌نوعی می‌توان از آن‌ها به‌عنوان شروع تجدد و گذار از سنت به مدرنیته نام برد. متاسفانه در همان زمان هم متحجران سیاسی و سنت‌گرایان افراطی در مقابل این جریان‌ها جبهه گرفتند و دستگاه دیکتاتوری هم به سهم خود در سرکوب آن‌ها از هیچ تلاشی دریغ نکرد. در یک دوره‌هایی که فضای بازتری در ایران معاصر به وجود آمده شاهد یک‌سری دستاوردها بوده‌ایم که با نشیب و فراز همراه بوده و گاه حرکت روبه‌جلو داشته و گاه متوقف و سرکوب ‌شده است. هر جریان فرهنگی باید پشتوانه‌ای علمی و نظام‌مند داشته باشد و در فضای باز سیاسی رشد و نمو کند. در دوره‌هایی حتی شاهد جریان‌هایی زیرزمینی بوده‌ایم که به دلایلی مشخص راه به‌جایی نبرده‌اند و تا به آزادی کامل بیان و اندیشه دست پیدا نکنیم، نمی‌توانیم آینده‌ای را برای جریان‌های فرهنگی متصور شویم.

چه نقد یا پیشنهادی نسبت به جریان‌های ژورنالیستی ایران دارید؟
نقش مطبوعات در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی کشور و همچنین توسعه فرهنگی و ارتقای روشنفکری برای یک جامعه نقشی ضروری است. مطبوعات می‌تواند منجر به تبادل افکار و اندیشه بین نواندیشان جوان و طبقات اجتماعی گردد. با شکل‌گیری فرهنگ روزنامه‌نگاری حرفه‌ای، ارتقای جایگاه مطبوعات و روزنامه‌نگاری در کشور از نظر کمی و کیفی متحول می‌شود. ایجاد مطبوعات نوین به‌عنوان نهادهای غیردولتی جدید فرصتی برای توسعه فرهنگی و سیاسی کشور ایجاد می‌کند.

مطبوعات می‌توانند در غیاب احزاب، تاثیرگذاری سیاسی هم داشته باشند و چه به لحاظ ایجاد انسجام در نیروهای اجتماعی و چه به لحاظ ساماندهی فکری، به‌خصوص در میان جوانان و روشنفکران گریزان از احزاب، کارکرد حزبی هم داشته باشند. «هابرماس» فیلسوف سرشناس آلمانی، نهادهای فرهنگی و ادبی، یعنی محافل ادبی و مطبوعات را صورت اولیه حوزه عمومی سیاسی می‌داند. این نظریه هابرماس نویدبخش این تلقی است که اگر در جامعه ما احزاب موفق شکل نمی‌گیرند با شکل‌گیری فعالیت‌های فرهنگی مستقل، هسته‌هایی به وجود می‌آیند که در مراحل بعد می‌توانند هسته‌های اولیه احزاب باشند. اگر در تجزیه ‌و تحلیل پدیده‌های مهمی مثل قدرت، آزادی، دموکراسی و رابطه جامعه با صاحبان قدرت کاستی داریم؛ علت آن است که حوزه اندیشه در قلمرو علوم انسانی در ایران رشد کافی نکرده و ما نتوانسته‌ایم اندیشه‌ای را که منجر به تمدن غربی شده است به‌طور کامل بشناسیم، نقد و حتی آن را بومی کنیم. این خلائی اساسی است که در همه حوزه‌های بنیادین مرتبط با اندیشه با آن مواجهیم. به‌طور مسلم اگر نهادهای مدنی شکل نگیرند و نهادهای واسطه میان مردم و دولت را نداشته باشیم با تجربیات تلخ نظام‌ها و کنش‌های پوپولیستی مواجه خواهیم بود. یک روزنامه‌نگار لزوما نه یک جنگجو و نه یک چریک است؛ روزنامه‌نگار کسی است که می‌کوشد با نوشتن و گفتن در رساندن پیام و ایجاد ارتباط، فرضیات و یا حقیقت‌هایی را مطرح سازد و روشنگری کند. به ایجاد تحول کمک کند و درنهایت اگر بتواند نظری را به اثبات برساند. این روش مبارزه یک روزنامه‌نگار است. این روزها کمتر ازاین‌دست دغدغه‌ها دیده می‌شود.

سخن پایانی؟
 در پایان ممنونم از شما که این فرصت را فراهم کردید و به‌عنوان حسن‌ختام یک شعر از آخرین مجموعه‌ام را به شما و خوانندگان نشریه‌تان تقدیم می‌کنم: «حرف اول از دهان آتش در رفته بود/ زنی از پوکه‌های فلزی/ صدای ام‌کلثوم درمی‌آورد/ مردها هنوز سیاه‌وسفید بودند/ حالا/ چقدر تاکید می‌کنم حالا/ که لخته‌های سایه بر تیغ ماسیده‌اند/ حرف دوم شبی است در رگ گردن/ و به خدا نزدیک‌تر است از آن الف جامانده/ من/ سند تاریخی در چهره‌ام رو می‌کنم/ رنگ/ همه‌چیز ما را دزدیده/ تحریر حرف/ در نگاه لای زخم/ زبان می‌بندد/ جادوی زن به کارگر ساده نیازمند است/ حرف‌های دیگری هم هست/ که با روزنامه پیچیده‌ام/ بدون توجه به لهجه بلوند پیرامون/ تو همیشه زبانت را بلند می‌کردی/ روی زن می‌کشیدی/ تا راه رفتن لوند عابران/ تمام کلمه را کنار بزند/ طوری که حرف اول/ دهانش را در دهان روزنامه/ از یاد می...می.../ خواهد برد.»

برچسب ها: فرهنگ سازی ، هنر ، ادبیات
نام:
ایمیل:
* نظر: