داود علیزاده:
«کریستف کلمب» فکری به ذهنش رسید. حالا که زمین کروی است؛ پس اگر به
سمت غرب حرکت کند درنهایت به شرق خواهد رسید. به هندوستان پر رمز و راز. برای همین
از پادشاهی کاستیل ناوگان کشتیرانی گرفت و مسافرتش را شروع کرد تا با حرکت به سمت غرب از شرق اسرارآمیز
سر دربیاورد؛
اما ناخواسته در سال ۱۴۹۲ پای در راهی گذاشته بود که در امتدادش قاره جدیدی را کشف
کرد. هرچند تا زمان مرگش هیچوقت متوجه نشد که قاره جدیدی را کشف کرده است و البته
هنوز مانده بود تا «آمریگو وسپوچی» بیاید و بگوید که سرزمینی که شما رفتید شرق
اسرارآمیز نیست؛ بلکه غرب جدید است.
این تنها قصههای شرقی نیست که اما و اگر دارد، حتی در وقایع غربی
هم همیشه جای یک افسوس باقی میماند. جای یک اما و اگر… اگر کریستف کلمب دانسته بود
که قاره جدیدی را کشف کرده است، حالا شاید به قاره امریکا میگفتند: «کلمبیای شمالی
و جنوبی!» شاید زندگی صرف یک فعل شرطی است که بدجور هم قیدش رعایت میشود. اگر
چنین بود اگر چنان بود و اگر...
اما و اگر کلمههای سادهای هستند که بهتنهایی در مقابل همه کلمات
بعد خود میایستند. اگر کلمهای است که رویاها و آرزوها را در پشت خود دارد. چه
کسی است که در خلوت خود بارها و بارها تمنا نکرده باشد که اگر... چنین میشد؟ اگر
چنان میشد؟ بعد سویه ضمیر منفیبافش از اما برای بستن پای رویاها استفاده کرده
است؛ اما... اما...
ذهنیت رویاپرداز مدام در حال جدال بین اما و اگر است. از یکسو
امید گزارهای با «اگر» طرح میکند و از سوی دیگر یاس و نامیدی «اما» و «ولی» را
پی میگذارد. گویی امید در لفافه اگر بله میگوید و ناامیدی در لفافه اما نه را
وسط میاندازد.
برای شهادت سخن دست به
دامان حافظ شیرازی بشویم؟ آقای حافظ میگوید: «اگر به کوی تو مرا باشد مجال وصول/
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول» امید نهفته در پشت این جمله اگردار چطور ذهن
را به بازی میگیرد تا راوی همچنان خیال و رویای وصل را در ذهن بپرورد. حتی وقتی
در شب فراق در کلبه احزان خود حدیث فراق با ماه و انجم روایت کند. در مقابل برای
کلمه ولی، اما و ...آقای حافظ همین تعبیر را هم اینگونه سروده است: «قد خمیده ما سهلت
نماید اما/ بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد!» صورتی از امید که با کلمه اما
در آخر مصراع به باد میرود. زندگی سادهتر بود «اگر» این قیدها در میان نبود؛ «اما»
با همین قیدهاست که همچنان زندگی زیباییهای خودش را دارد.