bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۴۳۷
تاریخ انتشار: ۲۱ : ۲۲ - ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۸
کاشی‌های زندگی ما
داودعلیزاده: از چه چیزهایی می‌ترسید؟ برای ترس تعاریف مختلفی وجود دارد و رویکرد مختلفی به آن می‌شود؛ مثلاً ترس یکی از چند احساس بنیادین و فطری است (نظیر شادمانی و خشم) و از این نظر ترس از سازوکارهای بقا است و معمولاً در پاسخ به یک محرک منفی خاص روی می‌دهد و ...

داود علیزاده

از چه چیزهایی می‌ترسید؟ برای ترس تعاریف مختلفی وجود دارد و رویکرد مختلفی به آن می‌شود؛ مثلاً ترس یکی از چند احساس بنیادین و فطری است (نظیر شادمانی و خشم) و از این نظر ترس از سازوکارهای بقا است و معمولاً در پاسخ به یک محرک منفی خاص روی می‌دهد و ...

اکنون بحث من بر سر چرایی ترس نیست! اینکه چرا می‌ترسیم و از چه باید ترسید و نترسید و... حرف بر سر یکی از وجوه مشترک در پدیده‌هایی است که از آن ترس داریم و آن داشتن یا نداشتن آگاهی است.

زاویه اول: انسان از چیزهایی می‌ترسد که نمی‌شناسد و یا شناخت کافی ندارد. وقتی از چیزی درک درست و جامعی نداریم، معمولاً از آن واهمه داریم. مثال بارزش ترس بسیاری از وارد شدن به محیط تاریک است. افراد چون نمی‌دانند چه چیزی در انتظار آنهاست از آن واهمه دارند و در آن شرایط گاهی چراغی کوچک می‌تواند ترس را پس بزند. شبیه حضور در جمعی غریبه که اگر دوست و آشنایی برای حضور در آن جمع ما را همراهی کند، ترس حضور هم کمرنگ خواهد شد. مثل کودکی که با بزرگ‌ترش از وارد شدن به هر مکانی نمی‌ترسد.

در بسیاری از مواقع اگر از زوایای پنهان پدیده‌ای آگاهی داشته باشیم، دیگر از آن ترسی نخواهیم داشت. مثل جاده‌ای که بارها رفته‌ایم؛ هرچند پدیده‌های وجود دارد که آگاهی از آن میسر نیست؛ مثل «مرگ»

زاویه دوم: همیشه ترس فطری نیست. گاهی ترس‌هایمان را آموخته‌ایم. از سر تجربه و یا آموزش... مثل وقتی از چیزی آسیب دیده‌ایم و بعد از آن می‌ترسیم و یا مواقعی که به ما یاد داده‌اند از چیزی بترسیم. مثل ترس از انجام خطا... ترس از شکست و... بی آنکه تجربه‌اش را داشته باشیم از انجام و روبرو شدن با آن می‌ترسیم.

زاویه سوم: اما همه این ترس‌ها یک طرف، ترسی که بعد از آگاهی و شناخت حاصل می‌شود یک طرف دیگر. از مثال ساده آن شروع کنیم.

فرض بر اینکه شما و دوستتان برای اولین بار قرار است شب را در هتلی بگذرانید. همان بعدازظهر دوست شما اعتراف می‌کند که شب‌ها در خواب ناخواسته کارهایی می‌کند که متوجه نیست. مثل راه رفتن، مثل حرف زدن و... آن وقت سر کردن شبانه با دوستی که تمام روز از بودن با او در مسرت بوده‌اید به وقت خواب مبدل به کابوسی هولناک می‌شود.

اگر در مواقع مختلف از جهل و نداشتن آگاهی ناشی شود؛ گاهی در نمایه‌ای معکوس با آگاهی و دانستن است که ناگهان مثل آتشفشانی در دل آدمی شروع به فوران می‌کند.

یک مثال دیگر: فرض بر اینکه در اتوبوس یا هواپیما به شما گفته شود که مسافر صندلی کنار شما یک قاتل فراری است. یا به شما گفته شود که در هواپیمایی که در حال سفر هستید بمب‌گذاری شده است. مثل وقتی به شما می گویند: «فقط چندماه دیگر زنده‌ای...»

برچسب ها: داودعلیزاه
نام:
ایمیل:
* نظر: