داود
علیزاده:
تنها چند
ساعت از خبر جنجالی قتل «میترا استاد» همسر دوم «محمدعلی نجفی» نگذشته بود که
خبرگزاریها از اعتراف به قتل محمدعلی نجفی خبر دادند. به گفته شهریاری، سرپرست دادسرای
امور جنایی تهران بعدازظهر سهشنبه، 7 خرداد، محمدعلی نجفی به پلیس آگاهی تهران مراجعه
کرده و خود را تسلیم ماموران کرد.
وی با
اعلام این خبر گفت: نجفی با اعتراف به قتل همسرش انگیزه خود را از ارتکاب جنایت، اختلافات
خانوادگی مطرح کرده است. سرپرست دادسرای امور جنایی تهران ادامه داد: «دستنوشتهای
از جانب نجفی کشفشده است که در آن به ارتکاب جنایت و همچنین علت و انگیزه خود اعتراف
کرده است.»
بدیهی
است که اعتراف به قتل نجفی نمیتواند پایانی بر این ماجرای جنجالی باشد. صفحات
حوادث روزنامههای ایران هنوز خاطره قتل جنجالی همسر ناصر محمدخانی مربی مشهور
فوتبال را به خاطر دارند، سوژهای که سالها خوراک رسانهها بود تا هر روز ذرهبین
را بر زاویهای تاریک و مبهم آن بگیرند. از اعترافات «شهلا جاهد» در مراحل ابتدایی
و بعد انکار آن و درنهایت سرانجامی تراژیک برای یکی از پرحاشیهترین رابطههای
معاصر ایران.
اینک دوباره قصهای شروع شده است که هر ذهن کنجکاوی
را به چالش میکشد تا باور نکند که قتل میترا استاد، یک قتل شبیه همه قتلهای دیگر
است. در این بین هرکسی از ظن خود به ماجرای قتل استاد پرداخته است. اپیدمی تحلیلهای
مشقی بدون اطلاع دقیق صورت میگیرد و نخستین بار نیست که این پدیده دامن جامعه را
گرفته است.
آنچه غافلگیرکنندهتر از اعلام خبر قتل استاد
بود، اعتراف به قتل نجفی تنها چند ساعت بعد از ماجراست تا این حادثه در ظاهر بهسرعت
از سوال قاتل کیست؟ به مساله چرایی قتل استاد بهوسیله نجفی رهنمون شود. بهعبارتدیگر،
سوال به مساله مبدل شده است تا همچون رگی که به سلسله مویرگها تقسیم میشود به
هزار سوی چراها کشیده شود. امری که میتوانست مانند بسیاری از قتلهای دیگر، همچنان
در مقطع نخستین خود بماند؛ هرچند نجفی متهمی است که در مراحل ابتدایی اعتراف کرده
است و هنوز محاکمه نشده است و این نکتهای است که در نگاه به این مساله نادیده
گرفته میشود.
رسانههای
مختلف درباره این قتل اطلاعرسانی کردهاند و اینک قصد تکرار خبرهای مکرر نیست؛
اما در این گزارش سعی میشود تا زوایای تحلیل شده بر پدیده قتل میترا استاد مرور
شود.
همانطور
که اشاره شد، قتل استاد در نگاه اول قتل «لاله سحرخیزان» همسر «ناصر محمدخانی» را
متبادر میکند. مثلثی عشقی ناصر، شهلا و لاله که یکی از اضلاع دیگری را از بین میبرد.
حدود دو سال گذشته رابطه میترا استاد و نجفی سوژه خبرگزاریهای مختلف شده بود و درنهایت
پخش عکسهای نامتعارف استاد و نجفی، حکایت از شیخ صنعان معاصر داشت. اینک با قتل
استاد مخاطب رمانتیک میتوانست داستان عاشقانه را در ذهن بسازد که به پایان غمانگیز
و تراژیک خود رسیده است؛ اما ساعاتی بعد از خبر قتل میترا استاد، پریسا صالحی،
خبرنگار انصافنیوز تلنگری به چرایی ماجرا وارد کرد. او مدعی شد که استاد قرار مصاحبهای
با او داشته است. صالحی در توییتر خود نوشت: «دیروز زن دوم نجفی زنگ زد انصافنیوز و میخواست باهامون مصاحبه کنه،
امروز قرار بود به یاد دفتر، همین امروز به قتل رسید.»
توییت
صالحی قتل استاد را به فیلم «زندگی خصوصی» به کارگردانی محمدحسین فرحبخش، نویسندگی
اصغر نعیمی شبیه میکند. سیاستمداری که برای جلوگیری از افشای اسرار همسر موقت خود
را به قتل میرساند. تفسیرکنندگان این زاویه دید در فضای مجازی به قربانی شدن عشق
در برابر سیاست دست میگذارند.
آیا این
همه ماجراست؟ اگر توییت پریسا صالحی در نظر گرفته شود، اینکه استاد قرار بود در
مصاحبه مذکور چه بگوید؟ به حفره عمیق اطلاعاتی مبدل میشود که بهسادگی دست یافتن
به آن میسر نیست. مخاطب این بار از درامی عشقی به ماجرایی رمزآلود روانی کشیده میشود
که ذهن پیچیده سیاستمدار را به ایستادن در برابر هر موجی حتی عشق متهم میکند.
در
آشوب و آشفتهبازار پستهای مجازی با هشتگ نجفی، استاد و ... غلامحسین کرباسچی با
توییتی مبهم تلنگر دیگری بر این ماجرا زد. کرباسچی در توییتی به ماجرای قتل همسر دوم
محمدعلی نجفی شهردار سابق تهران اشارهکرده و نوشته است: «ماهیت تاسفبار حادثه قتل
میترا استاد هرچه باشد نمیتوان مسوولیت کسانی را که دو سال قبل علیرغم اصرار و تذکر
برخی دلسوزان و مراکز مسئول، این چاه ویل را برای اصلاحات و نجفی حفر کردند نادیده
گرفت!»
زاویهای
که کرباسچی به ماجرای قتل استاد گشوده است، تئوری توطئه است. اینکه نجفی قربانی توطئهای
شده است که از دل سیاست برای مردی که چهار دهه در سطوح بالای سیاسی ایران نقش
داشته صورت گرفته است.
مهدی
یزدانیخرم، نویسنده و داستاننویس از زاویهای دیگر به این ماجرا نگاهی داشته
است. وی که پذیرفته است نجفی قاتل استاد است، در اینستاگرام خود ذیل عکسی محو و
مبهم از آسانسور محل سکونت مقتول، پدیده قتل استاد را اینگونه تفسیر میکند: «این
پرهیبِ مردی است که زنش را بیجان کرده و از خانهاش خارج میشود. محمدعلی نجفی. محاطِ
دایرهای سرخ و اسیر سرخیِ خونی که وقتی ریخته شد نه نخبگیاش در تحصیلاتِ دانشگاهی
به یاریاش آمد، نه دهها سال وزارت و معاضدتش در امور. امروز عصر بسیاری از سیاسی
و مشکوک بودن قتل نوشتند؛ ولی انگار واقعیت همین است که میبینیم و میخواهیم چنین
نباشد یا جور دیگری رقم بخورد. تراژدی به همین سادگی است. تولدِ خشم مردی در آستانه
هفتادسالگی علیهِ زنی سیوششساله. به همین صراحت. چونان خشم مورسوی کامو علیه آن مرد
عرب. تولدِ جنون و کشتنِ در یکلحظه رخ میدهد و مردی که عمری سیاستورزی کرده بود،
تبدیل میشود به سوژه یک تریلرِ عامهپسند که انگار از دل رمانهای «جان گریشام» بیرون
آمده و این عکسِ برگرفتهشده از دوربینِ راهروی خانه تمام حقیقت است شاید. سایه یک
مرد که پایان قطعی زن و ضمنی خودش را رقمزده. مردی که قرار بود رئیسجمهور شود در
دورهای و به خاطر حضور طولانیاش در سمت وزارت آموزش و پرورش چند نسل ما، حتی غیر
سیاسیها نامش را به خاطر داریم و ناگهان این دایرهی سرخ تمامِ گمانهای ذهنی را به
هم میریزد و طنینِ واژه «کشتن». اینکه تحتفشار بوده و هزار حرف و شایعه دیگر و
این تازه اول ماجرای نجفی است در روزگار جدیدش؛ اما آنچه مهم است رئالیسمی است که در
این عمل وجود دارد. رئالیسمی که معمولا در نمونههای غربی دیده یا دربارهشان خواندهایم.
آن هم در دهههای دورتر. سیاستمداری پنج بار به زن جوانش شلیک کند، بعد برود به قم
و سپس بیاید و تسلیم شود. قصه بیش از حد رئالیستی اما گزنده است. او که سالها در
ایرانِ متلاطم سیاستورزی کرده چگونه دچار این خشمِ تمامعیار میشود که نمیتواند
خود را کنترل کند؟ قطعا پاسخهای متعددی وجود دارد؛ اما گاهی کشتن بهمثابهِ دستِ تطاول
بر خود گشودن است. اتفاقی که با این ازدواج عجیب شروع شد و به این فرجام هولناک رسید.
حالا یک زن جوان در خون شده و یک سیاستمدار کهنهکار در سلولش نشسته. او پایانی را
رقمزده که در داستاننویسی دمدستیترین کار است؛ اما ضربهاش مثل ضربه تبر راسکولنیکوف
(شخصیت رمان جنایت و مکافات فئودور داستایفسکی) بر فرق پیرزن فرود میآید. این سایه
محو قهرمان هیچ رمانی نیست؛ اما قصهای ساخته که نمیتوان از آن گریخت. چون خون ریخته
شده. تبرش عامدانه پایین آمده و این واضح و مبرهن است که محمدعلی نجفی شهروند، شهردار،
وزیر و استاد و مشاور «قتل» کرده و این دقیقا همانجایی است که او وجود خود را سرشار
از امری دیگر میکند. میشود سایهای تار در قاب یک دوربین. محصورِ سرخی مدور.»
نجفی
در حالی به اتهام قتل همسرش در بازداشت به سر میبرد که روزگاری نهچندان دور در
زمان تصدی خود بر پست شهرداری تهران پیامی بهمناسب روز زن بدین شرح منتشر کرده
بود: «امروز روز میلاد زنی است که نامش در تاریخ جاودانه شده به شجاعت، صراحت، صبر،
مقاومت و رحمت. زنان بدون شک «شهروندان برتر» این شهر هستند، چراکه «آموزگار»، «یاور»
و «دلسوز» دیگر شهرونداناند. زنان، «مادران این شهر» هستند و از همان آغازین ثانیههای
تولد فرزندانشان، الهامبخش «امید» به آنان هستند و تلاش میکنند فرزندانی «مشارکت»
جو در زندگی شخصی و اجتماعی تربیت کنند و تمامقد در انتظار «شکوفایی» فرزندانشان میمانند.
این روز فرخنده را به همه مسلمان و بهویژه زنان و مادران تبریک عرض میکنم و امید
دارم که بتوانیم «تهران» را به شهری مطلوب، امن و آرام برای همه زنان و دختران این
شهر تبدیل کنیم تا بخشی کوچکی از دین بزرگی را که زنان بر گردن شهر دارند جبران کنیم.»
آخر
پیام تکانه عجیبی دارد؛ «تهران را به شهری مطلوب، امن و آرام برای همه زنان و دختران
این شهر تبدیل کنیم.» اگر درنهایت اثبات شود که نجفی مرتکب چنین عملی شده است؛
تنها میتوان به یک جمله «ویلیام فاکنر» در رمان «خشم و هیاهو» پناه برد. اینکه «زندگی
به من آموخت، هر چیزی از هرکسی بعید نیست!»
آنچه
در مدار منطقی ذهن آرام نمیگیرد و حیرت برانگیز است، گذشته مداراگرایانه نجفی،
کارنامه تحصیلی گواه هوش و ذکاوت ا و، چهره خونسرد او در مصاحبه با صدا و سیما در
مقابل سناریو سادهانگارانه قتل میترا استاد برای اختلاف خانوادگی است.