bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۴۷۲
تاریخ انتشار: ۵۱ : ۲۱ - ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
گفت‌وگوی بامداد جنوب با «روجا چمنکار»:
بامداد جنوب -داود علیزاده: روجا چمنکار از شاعران جوان و موفق استان بوشهر است. وی که تحصیلات خود را در رشته ادبیات نمایشی، ادبیات شرق و سینما در ایران و فرانسه دنبال کرده است؛ هم‌اکنون در امریکا اقامت دارد. این شاعر در سال 2017 برای مجموعه شعر دوزبانه «شبیه تاریک‌خانه شده‌ام» با ترجمه فریده روا برنده جایزه معتبر ادبی «نيكوس گتسوس» شد.

داود علیزاده:

روجا چمنکار از شاعران جوان و موفق استان بوشهر است. وی که تحصیلات خود را در رشته ادبیات نمایشی، ادبیات شرق و سینما در ایران و فرانسه دنبال کرده است؛ هم‌اکنون در امریکا اقامت دارد. این شاعر در سال 2017 برای مجموعه شعر دوزبانه «شبیه تاریک‌خانه شده‌ام» با ترجمه فریده روا برنده جایزه معتبر ادبی «نيكوس گتسوس» شد. چمنکار پیش از این نیز بار‌ها نامزد و برگزیده انجمن‌های ادبی مختلفی چون نامزد سومین دوره جایزه‌ شعر امروز ایران (کارنامه)، برگزیده‌ چهارمین دوره‌ جایزه شعر امروز ایران (کارنامه)، برنده‌ دومین دوره‌ شعر زنان ایران (خورشید) شده است. وی اولین مجموعه شعرش را با نام «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» در سال ۱۳۸۰ منتشر کرد. پس از آن در سال ۱۳۸۱ مجموعه شعر دیگری به‌نام «سنگ‌های نه ماهه» را به چاپ ‌رساند.

چمنکار دو مجموعه شعر دیگر به نام «با خودم حرف می‌زنم» و «مردن به زبان مادری» را در سال‌های ۱۳۸۷ و ۱۳۸۹ منتشر کرد. از دیگر آثار او مجموعه‌های شعر «همیشه دری باز به دربه‌دری بودم» نشر ناکجا و مجموعه «دهان‌به‌دهان باد» است که انتشارات ثالث آن را منتشر کرده است. «لب‌خوانی چشم‌هایت» به زبان فارسی و انگلیسی، مجموعه شعر «مردن به زبان مادری» ترجمه «بلیک اتوود» به زبان انگلیسی همچنین «شبیه تاریک‌خانه‌ای شده‌ام» ترجمه فریده روا، «نفس‌هایم از وسط بریده می‌شوند» عناوین دو مجموعه شعر روجا چمنکار به زبان فرانسه است.

روجا چمنکار با همکاری فریده روا کتاب «نبرد واژگان علیه نابودی» از الن لانس را نیز به فارسی ترجمه کرده است. سرپرستی انجمن‌های شعر و ادب، تدریس در گستره‌های مبانی و تاریخ هنر و... از فعالیت‌های آموزشی وی است. چمنکار افزون بر شعر، دو نمایشنامه با نام‌های «نهمین روز دریا» و «با خودم حرف می‌زنم» و سه فیلمنامه بلند شامل «می‌خواهم مجسمه باشم»، «پیش از طلوع» و «به خواب من بیا» نوشته و فیلم کوتاه «فضه» و فیلم «یاد‌ها، بوسه‌ها، خنجر‌ها» که مستندی است از زندگی و شعر منوچهر آتشی را نیز ساخته است. در ادامه گفت‌وگویی با این شاعر داشته‌ایم که خواندن آن خالی از لطف نیست.

خانم چمنکار در ابتدا از این روزهایتان بفرمایید. کتابی در حال تالیف یا پیش‌نشر دارید؟

بله من و پدرم چند سالی است در نوشتن مجموعه داستان‌هایی برای کودکان با هم همکاری می‌کنیم. نویسنده داستان‌ها پدرم «رسول چمنکار» هست و من شعرهای هر کتاب را کار می‌کنم. قصد ما انتشار مجموعه‌ای 10 جلدی است با یک شخصیت اصلی به نامِ رویا و داستان‌هایی مستقل از هم. تاکنون سه مجموعه داستان از این مجموعه 10 جلدی به همت انتشاراتِ توکا منتشر شده و به‌تازگی جلد چهارم از آن را با نام «رویا، دختر کوهستان» به دست ناشر (انتشارات توکا) سپرده‌ایم که امیدوارم به‌زودی منتشر شود. علاوه بر آن، مجموعه‌ای از شعرهای تازه‌ام را آماده چاپ دارم که هنوز به دست ناشری نداده‌ام. در زمینه ترجمه هم با مترجم شعرهایم به فرانسه، فریده روا و همچنین مترجمم به انگلیسی دکتر بلیک اتوود مشغول کار بر ترجمه مجموعه‌ شعرهای تازه‌ترم از فارسی به فرانسه و انگلیسی هستیم.

گمشدگی شادی و شعف در شعرهای شما سوال‌برانگیز است، آیا این مساله مصداق شعر حافظ است: «کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد»؟

تا جایی که متوجه سوالتان شدم، همان‌طور که خودتان به شعر حافظ اشاره کردید «یک نکته از این معنی» باید دریافت کرد و آن‌ هم به ذاتِ شعر برمی‌گردد. شعر، «خونِ دل» است؛ نمی‌تواند جنسِ دیگری داشته باشد «کاین سابقه پیشین تا روزِ پسین باشد»؛ اما از سویی دیگر، هر شعر جهانِ خود را دارد. مثلا این مساله در بسیاری از شعرهای عاشقانه من به این شکل صدق نمی‌کند. برای مثال، شعرِ «شبیه شعر» و اغلب شعرهای بخشِ «صبح‌نامه‌هایی برای صبحانه» در مجموعه شعر «راه رفتن روی بند» و یا مثال‌های دیگر.

شما به رسالتی برای شاعر معتقد هستید؟

معتقدم شاعر یک رسالت بیش ندارد و آن‌ هم داشتنِ صداقت در مواجهه با خود، با مخاطب، با اجتماع، با جهان و با شعرِ خود است.

علیرضا رئیس‌دانایی، مدیر موسسه انتشارات نگاه به‌تازگی گزاره‌ای را در مصاحبه با ایبنا بیان کرده است: «همه می‌دانیم که کتاب شعر فروش ندارد!» بررسی میدانی هم گواه همین گزاره است؛ اما با ‌وجود این؛ عطش انتشار کتاب شعر حتی با پرداخت پول و نشر در فضای مجازی همچنان ادامه دارد. این وضعیت متناقضی نیست؟ در این‌باره نظرتان را چیست؟

متاسفانه تناقض بخشی از وجوه مختلف زندگیِ فرهنگی و اجتماعی ما شده. این‌گونه تناقضات در فضای نشرِ کتابِ شعر، برآیند چرخه همین پرداختِ هزینه برای انتشارِ کتابِ شعر و چرخه معیارهای انتخاب آثار برای چاپ و پروسه آن و پخش و فروش و موقعیتِ نامشخصِ نویسنده و ناشر و خواننده و آشفتگی در بازار کتاب در بسیاری موارد است. هرچند باید بگویم من شخصا درگیرِ چنین مشکلاتی نبوده‌ام و ناشرانی که در ایران با آن‌ها کارکرده‌ام، ناشرانی حرفه‌ای و آگاه به ‌حق و حقوقِ مولف بوده‌اند؛ اما به‌هرحال، به‌طورکلی وضعیتِ سالمی نیست که بتوان در موردش به‌راحتی در یکی دو جمله صحبت کرد. تعداد کتاب‌های شعر از تعدادِ خریدارانِ کتابِ شعر بیشتر است. تیراژ مجموعه شعرها 200، 300 تا 500 نسخه است. برخورد شاعر و ناشر، برخوردی حرفه‌ای و استاندارد نیست. در عین‌حال همه شاعران و ناشران را هم نمی‌توان در این دسته‌ها جا داد. ضمنِ اینکه همه این‌ها نمی‌تواند جدای از دیگر شرایطِ اجتماعی و فرهنگی و ... باشد. طبیعتا در این وضعیت، فضای مجازی هم به‌جای اینکه قابلیت و امکانِ تازه و مفیدی برای شاعران باشد، وضعیت کاذبی را برای شعر ایجاد می‌کند که ارزشِ واقعی آثار گاهی در آن گم می‌شود. با این‌ همه، همان‌طور که همیشه گفته‌ام، معتقدم شعر واقعی در هر شرایطی در هرحال راه خودش را پیدا می‌کند.

به‌نظر می‌رسد که مهاجرت می‌تواند فرد را در دو موقعیت نگاه به گذشته نوستالژیک وطنی و بازتعریف هویت کنونی در سرزمین جدید نشان دهد. این مساله برای شما در شعر هم به‌وجود آمده؟ یا از منظر دیگر نوستالژی‌گرایی در شعر شما نوعی بازتعریف هویت برای جامعه غربت است؟

راستش مهاجرت ابعاد وسیع‌ و پیچیده‌ای دارد و بررسی بازخورد آن در شعر هم فرصت دیگری را می‌طلبد. برای من به‌صورت شخصی به‌دلیل اینکه همیشه زندگی در مکان‌های جغرافیایی متفاوت را دوست داشته‌ام و از حدود هفده هجده ‌سالگی زندگی در شهرهای مختلف و کشورهای متفاوت را انتخاب کرده‌ام. حتما این تجربه در لایه‌های شعریِ من حضور دارد؛ اما من هیچ‌گاه در این رفتن‌ها از مکانی به مکانِ دیگر، با مکانِ قبلی قطعِ رابطه نکرده‌ام. مکان‌ها هیچ‌گاه از زندگی‌ام حذف نشده‌اند، بلکه سرزمینی به دنیای شعریِ خود اضافه کرده‌ام و این‌طور مفهومِ وطن در شعر برایم گسترده و گسترده‌تر شده. در بررسی نوستالژی در شعرهایم اگر هم این مساله باشد، فکر می‌کنم این نوستالژی بیشتر از جنسِ نوستالژی به گذشته‌ای که آدمی پشتِ سرنهاده، به‌طور کلی است که شاید منجر به بازتعریفِ هویتِ کنونی به‌عنوان یک مهاجر در مکانی دیگر در شعر نشود. از سویی دیگر، نگاه من نسبت به هجرت در ادبیات صرفا یک حرکت فیزیکی نیست. یک مفهوم است که طبق آن مثلا آدم‌هایی که زیاد کتاب می‌خوانند یا زیاد فیلم می‌بینند هم مدام از مکانی به مکان دیگر هجرت می‌کنند. یادم می‌آید اولین‌باری که در بیست‌وسه چهارسالگی به پاریس رفتم. این‌قدر داستان‌هایی را که در این شهر اتفاق افتاده‌اند، خوانده بودم که تمام خیابان‌ها را به‌نام می‌شناختم. انگار سال‌ها آنجا زیسته بودم، بی‌آنکه حضور فیزیکی داشته باشم. بر این مبنا برخوردِ من با مهاجرت بیش از آنکه موقعیتی برای دامن زدن به نوستالژی و درگیریِ بحرانِ هویتی باشد، از بین بردنِ مرزها برای نفس کشیدن در دنیای وسیع‌تر و کشفِ اشتراکاتِ بشری است.

ترجمه‌پذیری شعر از مساله‌هایی است که مورد مناقشه است. در سرایش شعر به ترجمه‌پذیری شعر خود هم ‌فکر کرده‌اید و این موضوع برایتان اهمیت داشته است؟

هرگز موقع نوشتن و بعد از آن یعنی موقعِ پرداخت و ویرایش شعرهایم به ترجمه‌پذیر بودن و نبودنشان فکر نکرده‌ام؛ چون معتقدم این نقطه یعنی مرگِ شعر. درباره ترجمه شعر هم معتقد به ترجمه آزاد و بازآفرینی در زبانِ مقصد هستم و به همین دلیل مترجمِ شعر را یک آفریننده می‌دانم؛ انسانی خلاق که نه‌تنها مسلط به زبان مبدا و مقصد است، بلکه مسلط به هر دو فرهنگ و هر دو ادبیات است.

در برخی از شعرهایتان طرف نقل را مشخص کرده‌اید مثلا در مردن به زبان مادری، برای عمه لیلا یا به کاوه... یا در راه رفتن روی ‌بند برای بابک و البته در بسیاری هم خیر. با این ‌حال جایگاه مخاطب برای شما چگونه است؟

هر خلقِ ادبی یا هنری قبل از هر چیز از تجربیاتِ شخصی و زیسته‌ خالق آن می‌آید. بر این اساس تکه‌های مهم زندگیِ آفریننده یک اثر از جمله انسان‌های مهم و یا موثر در زندگی را می‌توان در آثارِ یک آفریننده دید؛ اما بخشِ دیگر، تجربه‌ انسانیِ مشترکِ همه ماست. هرچقدر دنیای آفریننده اثر وسیع‌تر باشد؛ این تجربه‌های شخصی با تجربه‌های انسانی و جمعی هم‌پوشانیِ بیشتری پیدا می‌کنند و این‌طور است که تاریخِ ادبیات پُر است از اشعار و داستان‌هایی که به افرادی مشخص تقدیم شده‌اند و یا مخاطبِ خاص داشته‌اند؛ اما برای اسامیِ بی‌شمار و نام‌های بسیار و در گوش‌های فراوان زمزمه شده‌اند؛ چراکه ازنظر من هر مخاطبی که شعری را از فیلتر جهانِ خود می‌گذراند و می‌خواند یک‌بار دیگر آن را نوشته است. خوانشِ شاعر از شعرِ خود تنها یک خوانش است؛ اما شعر به‌اندازه خواننده‌هایش هر بار از نو زاییده می‌شود.

مخاطب اشعار خودتان را بیشتر چه گروهی می‌دانید؟

در مورد مخاطبِ شعرهایم باید بگویم واقعا گروه خاصی را نمی‌توانم نام ببرم. شاید این سوال را منتقدان بهتر بتوانند پاسخ بدهند.

در اشعار شما نگاه شاعرانه بیشتر سمت گذشته دارد تا آینده؛ هرچند می‌توان اتوپیایی کوچک در حد یک انزوای خودخواسته و یا جمع کوچک خانوادگی هم متصور شد. کمرنگی نگاه به آینده را در شعر خودتان چطور تفسیر می‌کنید؟

گمان می‌کنم در صحبت‌های قبلی‌ام درباره زمان و مکان و جهانِ فردی و جمعی نظراتم را گفته‌ام. دقیق متوجه سوالتان نمی‌شوم؛ اما در مورد بخش آخر، این‌طور فکر نمی‌کنم. حتی اگر فقط به زمانِ افعالِ به‌کار رفته در شعرها هم توجه کنیم، افعالِ آینده، بسامدِ بالاتری نسبت به افعال ماضی در شعرهایم دارند.

اگر یک مرور کلی به دفترهای شعر شما داشته باشیم، دوران سنی را می‌توان در آن احساس کرد؛ مثلا در «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» نوعی معصومیت و نگاه نوجوانانه دیده می‌شود، بعد مبدل شده به نگاهی جسورانه و معترضی به زندگی در مجموعه‌های بعدی مثل «مردن به زبان مادری» و در «راه رفتن روی ‌بند» به‌نوعی نگاه واقع‌گرایانه به جهان و روابط... این مساله را خودتان هم قبول دارید؟

مجموعه آخرم البته «دهان‌به‌دهان باد» است که انتشارات ثالث منتشر کرده. حتما همین‌طور است. به‌هرحال با هم بزرگ ‌شده‌ایم. امیدوارم البته دورانِ سنیِ آن‌ها انتهایی نداشته باشد.

از شاعران نسل خودمان چه کسانی را دنبال می‌کنید؟

خیلی‌ها هستند... از میانشان فقط بسنده می‌کنم به چند اسمی که به‌تازگی مجموعه‌ای از آن‌ها به دستم رسیده و خوانده‌ام؛ مثل فرزانه قوامی، آرش نصرت‌الهی، آیدا عمیدی، رزا جمالی، ساجد فاضل‌زاده، عطیه عطارزاده، مانا آقایی و خیلی‌های دیگر.

در سرایش شعر چقدر با خودسانسوری مواجه بوده‌اید؟

تا جایی که بر این مساله آگاه بوده‌ام، سعی کرده‌ام همیشه موقع نوشتن خود را رها بگذارم و کلماتم را خفه نکنم؛ اما حتما به لحاظ فرهنگی، اجتماعی و تاریخی خودسانسوری ریشه‌ای انکار نشدنی در زندگیِ همه ما به میزان‌های متفاوت دارد. گاهی حتی تشخیصِ آن کارِ آسانی نیست؛ اما در نوشتن شعرهایم هر جا تشخیصش داده‌ام و مُچش را گرفته‌ام، حتما شعرم را از دستش نجات داده‌ام.

یکی از شاخصه‌های اشعار شما زبان بسیار ساده آن‌هاست. این ساده‌نویسی از شاعرانگی شعرهای شما نکاسته است؟

این‌که برچسب زبان بسیار ساده یا زبان بسیار سخت بر شعری نهاده شود، از آن شعر چیزی نمی‌کاهد یا چیزی به آن نمی‌افزاید. من بیش از شش مجموعه شعر تابه‌حال منتشر کرده‌ام و همان‌طور که خودتان اشاره کردید این مجموعه‌ها روند و مسیری را طی کرده‌اند. هرکدام تفاوت‌های زبانی با دیگری داشته‌اند و در هر مجموعه هم هر شعر زبانِ متفاوتی با شعرهای دیگر دارد. هر شعر در لحظه نوشته شدن خودش زبانِ خودش را تعریف می‌کند. علاوه بر آن، من به تقسیم‌بندی ساده‌نویسی و پیچیده‌نویسی در شعر به شیوه‌ای که این روزها در روزنامه‌های ایران و دیگر رسانه‌ها خیلی باب شده، اعتقادی ندارم.

سخن پایانی؟

سپاسگزارم از تلاش‌های ارزشمند شما و همکارانتان در «بامداد جنوب» برای ادبیات و فرهنگِ این سرزمین.

برچسب ها: داود علیزاده
نام:
ایمیل:
* نظر: