bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۵۲۳
تاریخ انتشار: ۱۱ : ۰۱ - ۰۹ تير ۱۳۹۸
گفت‌وگوی بامداد جنوب با بهنام مومنی‌لندان؛ شاعر برگزیده جشنواره‌های ملی:
داود علیزاده:: بهنام مومنی لندان در کارنامه خود جوایز و تقدیرهای بسیاری دارد از جمله آنها می‌توان به شاعر تقدیر شده جایزه ملی شعر سندباد، هرمزگان، ۱۳۹۳، مقام دوم جایزه شعر خبرنگاران در بخش شاعران بدون کتاب، ۱۳۹۵، مقام اول جایزه ملی شعر زاگرس، یاسوج، ۱۳۹۶، مقام دوم جایزه کتاب سال غزل در بخش شاعران بدون کتاب، ۱۳۹۷ و مقام اول جایزه شعر جنوب کشور جایزه جم اشاره کرد. در ادامه با این شاعر جوان و خوش‌قریحه گفت‌وگویی داشته‌ایم که خواندن آن خالی از لطف نیست.

داود علیزاده:

بهنام مومنی لندان، متولد سال ۱۳۷۰ در زرین‌شهر اصفهان است که تحصیلات خود را در رشته مهندسی کامپیوتر- نرم‌افزار از دانشگاه خلیج‌فارس بوشهر اخذ کرده است؛ اما آنچه بهانه این گفت‌وگوی امروز شده است، نگاه وی به جهان شعر است. جهانی که به گفته خود از دوران دبیرستان سعادت و با تشویق معلم ادبیاتی خوش‌ذوق به آن قدم گذاشت. مومنی در کارنامه خود جوایز و تقدیرهای بسیاری دارد از جمله آنها می‌توان به شاعر تقدیر شده جایزه ملی شعر سندباد، هرمزگان، ۱۳۹۳، مقام دوم جایزه شعر خبرنگاران در بخش شاعران بدون کتاب، ۱۳۹۵، مقام اول جایزه ملی شعر زاگرس، یاسوج، ۱۳۹۶، مقام دوم جایزه کتاب سال غزل در بخش شاعران بدون کتاب، ۱۳۹۷ و مقام اول جایزه شعر جنوب کشور جایزه جم اشاره کرد. در ادامه با این شاعر جوان و خوش‌قریحه گفت‌وگویی داشته‌ایم که خواندن آن خالی از لطف نیست.

در کارنامه شما برگزیدگی در دو بخش شعر کلاسیک و سپید دیده می‌شود. شاعری خودتان را در چه مسیری می‌بینید؟

 برای من، بیش از اینکه مسیر مشخصی انتخاب کنم، خودِ امر نوشتن مهم است. الگوهای ادبی من خورخه لوئیس بورخس و رضا براهنی هستند. من مثل آن‌ها خود را به یک‌گونه ادبی منحصر نمی‌کنم. شعر سپید یا کلاسیک، نقد، مقاله، داستان، یادداشت، ترانه و درکل، همه‌جوره اثر مکتوبی را دوست دارم و متناسب با ایده‌ها، نوع اثر را انتخاب می‌کنم یا شاید خود ایده انتخاب می‌کند که چطور نوشته شود.

خلاقیت شاعرانه را چگونه تعریف می‌کنید؟

جواب دقیقی برای این سوال ندارم. شاید بشود گفت مهم نوع نگاه هنرمندانه به دنیاست. همه ما غرق شدن آدم‌ها و لنج‌ها و کشتی‌ها و... را دیده‌ام؛ اما می‌بینیم که نیما یوشیج این اتفاق تکراری را جاودانه می‌کند، آن‌ئهم وقتی‌که این اتفاق بارها در شعر شاعران گذشته، با سبک‌های مختلف بیان ‌شده است. حالا تا اتفاقی در دریا یا رود یا... می‌افتد، سریع می‌نویسیم: آی آدم‌ها که بر ساحل...

پس شاید خلاقیت در نوع نگاه خاص و منحصربه‌فرد ما به دنیا و اتفاقات گذشته، حال و حتی آینده باشد.

برای شعر گفتن و شعر خوب گفتن، چه لوازمی را لازم می‌دانید؛ استعداد طبیعی یا مهارت و فن؟

این سوال شاید کلیشه شده باشد و پاسخ دادن بهش کلیشه‌ای‌تر. به‌طور قطع استعداد ذاتی مهم است؛ اما به‌هیچ‌وجه نباید آموزش و یادگیری مهارت‌ها را نادیده گرفت. استعداد ذاتی مثل خمیر است که می‌توان چپ و راستش کرد و این‌ور و آن‌ورش را کج‌وکوله کرد و یک‌چیزی ازش درآورد که شاید خوب یا شاید بد باشد؛ اما اگر این استعداد ذاتی با مهارتی دربیامیزد، به‌احتمال زیاد، اثر نهایی بهتر از حالت اولیه خواهد شد.

شعر وقت و توجه زیادی از شاعر می‌خواهد و در این راه شاعر باید از خیلی چیزها در زندگی بگذرد و ایثار کند. شما چه چیزی یا چیزهایی را از دست دادید؟

راستش را بخواهید خیلی چیزها. شاید مهم‌ترینشان این‌ها باشد: عشق دوران دانشجویی، ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر، دوستی‌ها و رفاقت‌هایی که یکی‌یکی به مفارقت رسیدند و چند کار خوب و خرجی‌درآور.

حس شاعرانه چیست و شما آن را چگونه تعبیر و توصیف می‌کنید؟

حس شاعرانه هم مثل خلاقیت است. در واقع تعریف خاصی ندارد. حالتی ذهنی دارد. اگر بخواهم توصیفی ازش داشته باشم، حس شاعرانه شاید آمیختگی ذهن و زیست ما با دنیا و حوادثش و درنتیجه، ارائه این‌ها، متناسب با حالات ما و در سبکی خاص باشد. اگر این آمیختگی در شاعر یا هنرمند باشد، بعید است شعر و درکل، هر اثر هنریِ دیگری از این حس شاعرانه یا بهتر است بگویم هنرمندانه دور باشد. البته من خیلی به حس شاعرانه توجه ندارم. برای من بیشتر امر نوشتن مهم است. ذهنم آموخته بعضی چیزهاست و موقع نوشتن به حس‌دار بودن اثرم توجه خاصی نمی‌کنم. می‌نویسم. آخرش یا حسی به مخاطب منتقل می‌کند یا نه.

در این عصر تکنولوژی شاعر چه نقشی را ایفا می‌کند و شعرش چگونه سودمند است یا نیست؟

سوال خوبی است و جوابش البته بسیار مبسوط، ما در عصری زندگی می‌کنیم که دیگر از دوره ملک‌الشعرایی گذشته‌ایم. قبلا راه دور نمی‌روم، همین چند دهه پیش، ما شاعرانی داشتیم که غولی بودند برای خودشان. یک شعرشان مملکت را تکان می‌داد. الگو بودند برای جوان‌ها. روشنفکر بودند. روشنفکر واقعی، نه مثل این‌هایی که الان روشنفکربازی‌شان گل کرده. الان مد شده با خواندن چهار تا کتاب مارکس و نیچه و هدایت و جدیدترهایی مثل آگامبن و بدیو و فوکو، طرف توهم روشنفکر بودن می‌زند. این‌ها باید سالی صد بار از روی کتاب «کار روشنفکریِ» بابک احمدی بنویسند تا بدانند روشنفکر کیست. البته منی که این‌ها را می‌گویم، حتی ادعای روشنفکر بودن را ندارم. فقط آن‌قدری می‌دانم که کی روشنفکر است و کی شبه‌روشنفکر. اهل تواضع هم نیستم که بخواهم خودم را کمتر از چیزی که هستم، نشان بدهم و به‌کل، مخالفم با این تواضع‌ها و ریاها. این را از ابراهیم گلستان یاد گرفته‌ام. با همه تلخ‌زبانی‌هاش، از این نظر فوق‌العاده است گلستان. البته آثارش هم که دیگر نیازی به تعریف من ندارند. راستی غلامحسین ساعدی هم در سخنرانیِ معروفی پته خیلی از این شبه‌روشنفکرها را ریخت روی آب. ببخشید، بحث خلط شد. خلاصه کنم که اگر شاعر و درکل، هنرمند بیش از هر چیز به تولید اثر خوب توجه کند، نقشش را می‌تواند به‌خوبی ایفا کند. اگر اسیر موج‌ها شود، به‌طور قطع سودمند نخواهد بود؛ گرچه ممکن چند صباحی شعرش ورد زبان‌ها شود؛ ولی این‌ها مقطعی است. شبکه‌های اجتماعی همان‌طور که به تولید آثار بد، مبتذل، مزخرف و تاریخ‌مصرف‌دار دامن می‌زنند، می‌توانند بستری را برای ارائه اثر خوب هم فراهم کنند. من خودم در شبکه‌های اجتماعی به‌کرات با آثار خوبی مواجه شده و حسرت‌ها خورده‌‌ام که چرا زودتر این‌ها را نشناخته‌ام.

با این‌همه، به نظر من گاهی مقاومت در برابر نوشتن و خواندن، شاید از خود نوشتن و خواندن مهم‌تر باشد. البته می‌دانم که سخت است؛ ولی شدنی است. گاهی نباید خواند و نوشت؛ چون بعضی خواندن‌ها و نوشتن‌ها ذهن را آلوده می‌کنند و امر را بر آدم مشتبه که به‌به ببین چی خواندم و چی نوشتم؛ سریع باید بنویسمش در اینستاگرام و کانال تلگرامم و به چند نفر بسپارم این‌ور و آن‌ور منتشرش کنند، درصورتی‌که چیزی که خوانده یا نوشته، اثری پوچ و مبتذل بیش نبوده است.

مجله‌های ادبی و فرهنگی چه نقشی را در پیشبرد شعر ایفا می‌کنند و در عصر رسانه‌های اجتماعی چه جایگاهی دارند؟

شاید مجله‌های ادبی و فرهنگی مثل دهه‌های قبل نباشند؛ ولی من این چند سال اخیر با مجله‌هایی روبه‌رو شده‌ام که حقیقتا کارشان درست است و مسائل مهمی را منتشر می‌کنند و چاپ شدن اثری در آن‌ها می‌تواند توجه‎ها را به آن اثر جلب کند. این مجله‌های تخصصی مثل مجله‌های دهه‌های قبل دارند به ادبیات و هنر کمک می‌کنند. ان‌شاءالله گرفتار سطحی‌نگری و باندبازی و موج‌های فجازی (فضای مجازی) نشوند.

نظرتان را درباره این اصطلاحات که برای شعر به‌کاربرده می‌شود، بفرمایید: «مبتذل، فاخر، پیشرو»

شعر مبتذل! شعری که این روزها به‌وفور یافت می‌شود و از اثرات فجازی است. البته خود حکومت‌ها هم چنین فضایی را برای شعر و هنر می‌خواهند و مدام به کمک دستگاه‌های قدرتمند تولید ایدئولوژی‌شان این فضا را گسترش می‌دهند و حتی دامن هنرمندان خوبمان را هم به این ابتذال آلوده می‌کنند. خوشا هنرمندی که هنوز تن نداده به این ابتذال. شعر فاخر. نظر دقیقی ندارم. فقط می‌دانم شعر فاخر را به‌اشتباه شعری می‌دانند که زبانی کلاسیک و پرطنطنه و مسجع و... دارد و این‌جور چیزی باشد. به نظر من که این‌جور نیست.

شعر پیشرو شاید شعری باشد که در پس پشت این شعرهای مبتذل نوشته می‌شود و هنوز نوری می‌تاباند بر شعر ما. اگر شعر ما آینده‌ای داشته باشد، در همین شعرهای پیشرو نهفته است. البته باید توجه کرد که خیلی‌ها به هوای شعر پیشرو نوشتن، از آن‌ور بام می‌افتند و چیزی پرت‌وپلا می‌نویسند و وقتی نقدشان می‌کنیم، می‌گویند پیشرو است، آوانگارد است و بعدها متوجهش خواهید شد. به‌هرحال، من سعی می‌کنم چیزی بنویسم که حداقل ازنظر خودم پیشرو باشد؛ یعنی ان‌شاءالله که این‌طور باشد. تا جایی که بتوانم، به قول باباچاهی، از صف بیرون می‌پرم تا ببینیم چه پیش خواهد آمد.

هر هنرمندي دو تولد دارد، تولد شناسنامه‌ای و تولد هنري، بهنام مومنی شاعر از كي و كجا متولد شد؟(از چه زمانی حس کردی شاعری)

 از کلاس دوم دبیرستان، در دبیرستان سعادت بوشهر. معلم ادبیاتی داشتیم به‌اسم آقای لهسایی که هرکجا هست، خدایا به‌سلامت دارش. شاید او جرقه‌های اولیه را زد و حالا شدم اینی که می‌بیند.

یکی از اشعار خودتان که بیشتر دوستش دارید برای مخاطبان بامداد جنوب بخوانید.

شعرهای من، چه سپید و چه کلاسیک، اغلب بلند هستند؛ اما در اینجا یک شعر کوتاه می‌خوانم به نام «مرگ‌ْبازی»: 

خزان گرفته غمت را، به زرد عادت کن

به زخم‌های عمیقِ نبرد عادت کن


همیشه تنهایی، شعرهات یخ بستند

به لمسِ آتشِ این شعرِ سرد عادت کن


همیشه تنهایی یا همیشه تنهایی

به زوج‌بودن‌ها نه! به فرد عادت کن


تو درد می‌کشی و دیگران نمی‌فهمند

به ربط مسخره درد و مرد عادت کن


براندو می‌شوی و توی کوچه می‌گردی

به تانگویِ تنها، دوره‌گرد، عادت کن


تو شاعری و همین اتفاق یعنی مرگ

به مرگْ‌بازیِ هرشب، به درد عادت کن


نام:
ایمیل:
* نظر: