bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۶۱۳
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۰۰ - ۲۹ تير ۱۳۹۸
حقوق مولفان و مترجمان آثار خارجی درایران ضایع می‌شود؛
بامداد جنوب: هفته گذشته در بامدادجنوب به تاریخ 26 تیرماه متنی از علیرضا کوشک‌جلالی منتشر شد با این عنوان «پاسخ علیرضا کوشک جلال به منتقدانش: دروغ هرچه بزرگ‌تر باشد کارایی‌اش بیشتر است» از آنجا که روی سخن کوشک‌جلالی به «صمد چینی‌فروشان» و مقاله وی بود، بنا بر عرف رسانه و رعایت اخلاق حرفه‌ای متن مقاله صمد چینی‌فروشان نیز در این شماره بازنشر می‌شود. بدیهی است که بامداد جنوب در قبال هر دو رویکرد نگاهی بی‌طرفانه داشته و قضاوت را به مخاطبان می‌سپارد.

صمد چینی‌فروشان

هفته گذشته در بامدادجنوب به تاریخ 26 تیرماه متنی از علیرضا کوشک‌جلالی منتشر شد با این عنوان «پاسخ علیرضا کوشک جلال به منتقدانش: دروغ هرچه بزرگ‌تر باشد کارایی‌اش بیشتر است» از آنجا که روی سخن کوشک‌جلالی به «صمد چینی‌فروشان» و مقاله وی بود، بنا بر عرف رسانه و رعایت اخلاق حرفه‌ای متن مقاله صمد چینی‌فروشان نیز در این شماره بازنشر می‌شود. بدیهی است که بامداد جنوب در قبال هر دو رویکرد نگاهی بی‌طرفانه داشته و قضاوت را به مخاطبان می‌سپارد.

بعد از خواندن نمایشنامه‌ی (Incendies) یا «آتش‌سوزی‌ها» اثر شاعرانه و تکان‌دهنده‌ وجدی معود، واقعا آدمی باید بیش ‌از اندازه خودخواه باشد تا همچنان با تجاوز به حقوق دیگران روزگار بگذراند و کسب شهرت و درآمد را بر انتقال ارزش‌های معناشناختی یک اثر هنری ترجیح بدهد و گمان کند که جایی در ادامه‌ زندگی، حتی اگر همچون نیهاد هرمانی- فرزند و پدر دوقلوهای نوال مروان- خود را «قربانی فاقد اختیار زمانه‌» بداند، مورد قضاوت قرار نخواهد گرفت.

برخلاف تاکید علیرضا کوشک‌جلالی در ذیل عنوان کتاب برساخته‌اش، نمایشنامه‌ «آتش‌سوزی‌ها» به‌هیچ‌وجه درصدد ارائه‌ روایتی مدرن از ادیپ شهریارِ سوفوکل نبوده و صرف بهره‌گیری هوشمندانه‌ نویسنده از ایده‌ سوفوکلی ادیپ، به‌هیچ‌وجه گویای محوریت ایده‌ ادیپی در ساختار متن نیست؛ چراکه برخلاف درام‌های عصر باستان که در آن‌ها با قهرمانان، شخصیت‌های اساطیری و مفاهیم کلی بشری سر و کار داریم، در آتش‌سوزی‌ها، با آدم‌های معمولی گرفتار در واقعیت‌های روزمره‌ جهان معاصر و نیز با نقش چندگانه‌ فرهنگ‌ها، عادت‌ها، باورها و اعتقادات در معنابخشی به زندگی و معنازدایی همزمان از آن مواجه هستیم. اگر ادیپ، قربانی خواست و اراده‌ فرابشری خدایان برای برقراری تعادل و نظم در رفتار و کردار انسان عصر باستان بود، در اینجا سخن از برتری ویرانگر نظام عادت‌ها، سنت‌ها، باورها و محدودیت افق‌های دیدِ منبعث از آن‌ها و نقش یک‌سونگری و تعصب در توسعه‌ خشونت و بی‌عدالتی در حیات بشری است.

با توجه به متن چاپ‌شده از سوی انتشارات مهر نوروز، با عنوان بی‌ربط «بانوی آوازخوان»، کاملا آشکار است که علیرضا کوشک‌جلالی، با وجود سال‌ها زندگی در غرب، نه‌تنها چیزی از قوانین و الزامات اخلاقی– قانونی مربوط به رعایت حقوق مصنفان و مولفان آثار هنری در آن‌سوی مرزها نیاموخته است و هیچ احساس مسوولیتی هم در قبال رعایت این حقوق در ایران نمی‌کند، بلکه آشفته‌بازار حاکم بر تئاتر ایران، طی کمتر از بیست ‌سال اخیر، در حوزه‌ سوءاستفاده از متون ترجمانی تئاتر را که خود زاده‌ بی‌تفاوتی دستگاه‌های ذی‌ربط و مسوولیت‌گریزی متولیان فرهنگ و هنر و به‌طورکلی، خانه (و خانواده‌)  تئاتر است، بستر مناسبی برای رونق کسب ‌و کار خود از طریق محتوازدایی از صحنه‌های تئاتر ایران یافته است؛ روندی که کوشک‌جلالی آن را ابتدا با نمایشنامه‌ پیش‌تر ترجمه‌شده‌ «خدای کشتار» اثر نویسنده‌ فرانسوی یاسمینا رضا (با ترجمه‌ مائده‌ طهماسبی) آغاز کرد، با نمایشنامه «اسم»، اثر مشترک دو نویسنده‌ جوان فرانسوی، ماتیو دلاپورته و الکساندر دولاپتولیر (با ترجمه‌ پیشین شهلا حائری) با عنوان ساختگی «درانتظار آدلف» ادامه داد و اکنون با نمایشنامه‌ «آتش‌سوزی‌ها» اثر وجدی معود (با ترجمه‌ پیشین محمدرضا خاکی)، با عنوان ساختگی «بانوی آوازخوان» مورد تاکید قرار داد و از نهایت همسویی خود با روند مخرب تضییع حقوق مولفان و مترجمان آثار خارجی در تئاتر معاصر ایران، تحت عنوان ویرانگر «دراماتورژی» پرده برگرفت.

جدای از شک و شبهه‌ای که چند سالی است در مورد صداقت هنری علیرضا کوشک‌جلالی، به‌خاطر همسویی آشکارش با روال به‌اصطلاح «دراماتورژیکالِ» من‌درآوردی متداول شده در تئاتر امروز ایران- به‌ویژه در رابطه با متون ترجمانی- به وجود آمده است، دستکاری‌های او در عناوین نمایشنامه‌ها و همنوایی او با سندروم یا «مرض» ریتم اپیدمی ‌شده در تئاتر معاصر ایران (که با وضوح بیشتری در اجرای نمایش «بانوی آوازخوان» خودنمایی می‌کند) و نیز توجه سوال‌برانگیزش به متون از پیش ترجمه‌شده‌ از نویسندگان فرانسوی- آن‌هم با وجود اقامتش در آلمان- است که این اواخر، به موضوع داغ بحث‌های پشت پرده‌ اهالی تئاتر درباره‌ او تبدیل‌ شده است. اینکه کوشک‌جلالی که تاکنون هیچ ترجمه‌ای از متون آلمانی به تئاتر ما نیفزوده است، چگونه واژه‌ Verbrennungen را که معادلِ آلمانی Incendies است و ترجمه‌ غلط گوگلی آن می‌شود «شعله‌ها» (قابل‌ردیابی در ویکی پدیای آلمانی) و ترجمه‌ دقیق آن «آتش‌سوزی‌ها» است، بی‌هیچ واهمه‌ای به «بانوی آوازخوان» تبدیل می‌کند و آن را در شناسنامه‌ کتابش هم بدون اشاره به ناشر یا مترجم احتمالی! آلمانی اثر، به‌عنوان منبع خود ذکر می‌کند، موضوع مورد بحث دیگری است که این روزها و در پی اجرای نمایش «بانوی آوازخوان» در تالار قشقایی در میان اهالی تئاتر جریان یافته است.

در ناآشنایی کوشک‌جلالی با هر سه زبان آلمانی و فرانسوی و فارسی، همین بس که نام نویسنده‌ اثر Wajdi Mouawad را در فارسی، به وجدی معووض تبدیل می‌کند (تا شاید با ترجمه‌ فارسی موجود آن متفاوت باشد) و حتی در مقدمه‌ عجولانه و سردستیِ بی‌ارجی که در کتابش، درباره‌ نویسنده به فارسی می‌آورد، معلوم نمی‌کند که چرا و به چه دلیل باید برای ترجمه‌ این نمایشنامه به فیلمنامه‌ دنی ویلنو، نویسنده و کارگردان فیلم کاندید اسکار Incendies رجوع کرده باشد، آن ‌هم اثری که سازنده‌اش برای به تصویر کشیدن جان‌مایه‌ نمایشنامه چاره‌ای جز حذف بیش از ۹۴ درصد از منولوگ‌های متن نداشته است.

 

از دیگر مظاهر ناآشنایی کوشک‌جلالی با نه ‌فقط زبان مادری (البته در ابعاد ادبی و هنری آن) بلکه با زبان متن اصلی، اصرار معنادار او به دخالت آوایی در اسامی شخصیت‌های نمایش است به‌طوری‌که ژان را به «جین»، هرمیل لوبل را به هرمیل لبل، آنتوان را به آنتون، نوال مروان را به ناوال ماروان، جیهان را به جهانه تبدیل می‌کند؛ مواردی که در کنار سایر دستکاری‌های به‌اصطلاح ترجمانی وی در متنِ «آتش‌سوزی‌ها» در سرتاسر ترجمه‌ ادعایی وی به‌وضوح قابل‌ردیابی است.

با مقایسه‌ چند نمونه از مونولوگ‌ها و عنوان‌بندی‌های صحنه‌های ۳۸ گانه‌ دو ترجمه‌ فارسی موجود از نمایشنامه‌ وجدی معود یعنی، «آتش‌سوزی‌ها» با ترجمه‌ محمدرضاخاکی و «زن آوازخوان» با ترجمه‌ ادعایی علیرضا کوشک‌جلالی، حقایق پیش‌گفته وضوح بیشتری پیدا می‌کنند:

 از صحنه‌ یک «آتش‌سوزی‌ها»: روز. تابستان. دفترخانه‌ اسناد رسمی

 مطمئنِ مطمئنِ مطمئن. من ترجیح می‌دم پرواز پرنده‌ها رو نگاه کنم. نباید خودمو گول بزنم. از اینجا، به‌جای پرنده‌ها، ماشین‌ها و مراکز خرید رو می‌بینم. قبلا وقتی‌که تو اون طرفِ این ساختمون بودم، دفترم مشرف به بزرگراه بود؛ نمی‌شد از پنجره‌ش دریا رو دید، آخرش منم یه تابلو تو پنجره‌ش آویزون کردم و نوشتم: دفترخانه اسناد رسمی هِرمیل لوبل. تو ساعت‌های پررفت وآمد، تبلیغ وحشتناکی برام می‌کرد. اینجا، این طرفی که الان هستم، چشم‌اندازش یه مرکز خریده. یه مرکز خرید که پرنده نداره! قدیما می‌گفتم: «پلنده»  مادرتون یادم داد بگم: «پرنده» معذرت می‌خوام. نمی‌خواستم به‌خاطر مصیبتی که پیش اومده، درباره‌ مادرتون حرفی بزنم؛ ولی خب باید یه کاری کرد. به قول معروف باید زندگی رو ادامه داد. همینه دیگه. بفرمایید تو، بفرمایید تو. تو راهرو وانستین.

از صحنه‌ یک «بانوی آوازخوان»: روز. تابستان. دفتر اسناد رسمی

 قطعن، قطعن، قطعن، قطعن، بهتره پرواز پرندگانو تماشا کنم. بذار بریم سر اصل مطلب: از این محل، به جای پرنده، ماشین دیده می‌شه و مرکز خرید. قدیما، زمانی که من اون طرف ساختمون بودم، اتوبان در جهت دفتر کارم بود. چشم‌انداز دریا بود؛ اما یه علامت به پنجره چسبونده بودم: هرمیل لبل، دفتردار و این علامت، زمانی که ترافیک به اوجش می‌رسید، بهترین تبلیغ برام بود. الان اومدم این طرف و روبهروم مرکز خریده. مرکز خرید که پرنده نیست. قدیما می‌گفتم که من میرم به «مرکز خرید»، مادر شما به من یاد داده بود که به اون جا بگم: «مرکز خرید». ببخشید. من به‌خاطر حادثه بدی که همین الان پیش اومده، نمی‌خوام با داستان مادرتون شروع کنم؛ اما به هر حال باید به این موضوع پرداخت. ولی خب، زندگی ادامه داره. این طوریه دیگه. بیاید، بیاید بیاید، تو راهرو نایستید.

ادامه از صحنه‌  یک «آتش سوزی‌ها»:

 مطمئنِ مطمئنِ مطمئن. خیلی دلم می‌خواست شما رو تو یه موقعیت دیگه‌ای ملاقات می‌کردم، ولی از اونجایی که نتیجه‌ دُرُست مهم‌تر از نیتِ پاکه، پس، پیش‌بینی کردن هم کارِ خیلی سختیه. مرگ خبر نمی‌کنه. مرگ چیزی نمی‌گه. اون زیرهمه‌ قول‌هاش می‌زنه. فکر می‌کنیم خیلی مونده تا بیاد، ولی اون هر وقتی که دلش بخواد میاد. مادرتون رو دوست داشتم. اینو همین جوری میگم، به‌طورکلی، مادرتون رو دوست داشتم.

ادامه از صحنه‌ یک «بانوی آوازخوان»:

 قطئن، قطئن، قطئن. بهتر بود با شما تو یه شرایط دیگه آشنا می‌شدم؛ اما شیطان بدون مقدمه از راه می‌رسه و اصلن نمی‌شه پیش‌بینی کرد. منظورم اینه که آدم نمی‌تونه مرگ رو پیش‌بینی کنه. گاهی اوقات ورود شو اعلام می‌کنه؛ اما باز آدم کاری از دستش برنمیاد. اگر مرگ وجود خارجی داشت، می‌شد بهش تلفن کرد، به ملاقاتش رفت، چه می‌دونم، باهاش قرارداد رسمی بست؛ اما مرگ بی‌زبونه، مرگ تمام قراردادها رو نابود می‌کنه. آدم فکر می‌کنه که اون دیرتر میاد؛ اما اون هروقت که دلش خواست میاد. من مادرتونو دوست داشتم. خیلی خلاصه و راحت باید بگم: من مادرتونو دوست داشتم.

متن کامل این مقاله در سایت ایران تئاتر به تاریخ 20 تیرماه 98 در دسترس عموم قرار گرفت.  

نام:
ایمیل:
* نظر: