کریم
جعفری
در
عالم سیاست کسی برنده است که بیش از همه فرصتطلب باشد، بیش از همه نسبت به امور
تسلط داشته و در عین حال یا پول زیادی داشته باشد، یا قدرت زیاد. حالا اگر کسی هر
دو را داشته باشد میشود ابرقدرت و اگر طرفی یکی را داشته باشد باید آن یکی را
بخرد، اجاره کند یا آنکه به نوعی به دست بیاورد. در میان کشورهای عربی ما شاهد
بازی از نوع اول هستیم، برخی پول دارند، برخی هم قدرت و بیشتر آنها هیچکدام را
نداشته و نخواهند داشت. بهعنوان مثال در میان کشورهای عرب، امارات، قطر، کویت و حتی
تا اندازه بسیار کمی عمان پول دارند اما هیچ قدرتی ندارند. کشوری مانند عربستان هم
که فکر میکرد هم پول دارد و هم قدرت، خیلی زود متوجه شد که دومی را به هیچ عنوان
ندارد که اگر داشت در یمن تا به امروز پیروز بود و یا اینکه نیازی به حضور 500
نظامی امریکایی در خاک این کشور نبود.
در
این میان کشوری مانند مصر قدرت دارد، اما پول ندارد. این کشور باوجود قدرت جمعیتی
و نظامی گسترده اما چون پول ندارد هیچ وقت جرات نمیکند در خارج از مرزهایش
ماجراجویی کند، جنگی را شروع کرده و یا آنکه دست به اقدامی ویژه بزند. این کشور
همیشه آویزان آن چند کشوری که در بالا نام بردیم است. حتی همین الجزایر که کشور
فقیری نیست و یکی از قدرتهای مطرح در شمال افریقا و حتی در میان کشورهای عربی است
نتوانسته یک بازی سرراست و خوب را اجرا کند. در حالی که مصریها در تلاش هستند تا
قدرت اقتصادی را را با پول کشورهای عربی خریداری کنند، این کشورها هیچ وقت
نتوانستهاند روی قدرت نظامی مصر برای حمایت از خود حساب کنند و به همین علت
همواره دنبال امریکا و برخی از کشورهای اروپایی بودهاند تا به شیوههای مختلف این
قدرت حمایتی و نظامی را با پرداخت پول، بخرند.
از
دههها پیش کشورهای عربی در حاشیه خلیج فارس تلاش کردند تا با همافزایی سیاسی،
اقتصادی و نظامی به قدرت خود متکی باشند و بهنوعی مانند اتحادیه اروپا و ناتو، یک
ائتلاف اقتصادی و نظامی را شکل بدهند که از یکدیگر در برابر تهدیدها (شما بخوانید
ایران) دفاع کنند. تشکیل شورای همکاری فراموششده خلیج فارس در همین راستا بود. از
همان سالهای دهه 80 قرن گذشته مشخص بود که این شورا بیش از آنکه یک ماهیت قدرتافزا
باشد، یک ماهیت توخالی است که جز عکسهای یادگاری سالیانه و ایجاد اشتغال برای چند
صدنفر، حاصلی ندارد. به همین دلیل از زمان اشغال عراق در سال 2003 همه این کشورها
به این نتیجه رسیدند که اگر یک قدرت نظامی بخواهد به آنها حمله کند، در کمتر از
چند ساعت تا چند روز اشغال خواهند شد و هیچ یک هم در خفا از دیگری خوشش نمیآید و
از هم در برابر حمله احتمالی دفاع نخواهند کرد.
به
همین دلیل سران کشورها به سیاست قبل از خروج انگلیس از شرق سوئز در سال 1971 روی
آوردند و هر کدام تلاش کردند تا علاوه بر خرید گسترده تسلیحات نظامی برای قدرتمند
کردن خود، در تلاش باشند تا امریکا را وارد میدان کرده و ضمن ائتلاف و امضای پیمان
نظامی و دفاعی و پرداخت هزینههای حضور نظامیان این کشور در خاک خود، بهنوعی
امنیت را خریداری کنند. در حالی که کویتیها سابقه بسیار طولانی در این زمینه
داشتند، سعودیها پس از حمله امریکا به عراق به این نتیجه رسیدند که نیازی به حضور
نظامیان امریکایی ندارند و آن اندازه قدرتمند شدهاند که بتوانند از خود دفاع
کنند. در منامه، دوحه، ابوظبی و مسقط اما نگاهها اندکی متفاوت بود. روی کار آمدن
سلمان بن عبدالعزیز و فرزندش در عربستان همه مسائل را به شکل ریشهای تغییر داد.
جنگ یمن، اختلاف میان ریاض و دوحه و بیطرفی عمان و کویت در این ماجرا، شورای همکاری
را برای همیشه نابود کرد تا فکر تشکیل ناتوی عربی نیز به کما برود.
با
تشدید اختلاف میان کشورهای عربی، هر یک از آنها به صورت ویژه در تلاش است تا امنیت
لازم را از امریکاییها خریداری کند. سعودیها به واسطه پول بیشتر و البته ارادت
قدیمیتر به کاخ سفید در این زمینه پیشتاز بودند. سفر دو سال پیش ولیعهد این کشور
و امضای قراردادهای چند صدمیلیارد دلاری خرید تسلیحات و سرمایهگذاری در امریکا
تقریبا در همین راستا بود. ترامپ هم که استاد دوشیدن و گرفتن پول است در این زمینه
کوتاه نیامد و هر آنچه را که میخواست بهعنوان تضمین سلطنت محمد بن سلمان از او
گرفت تا تداوم پادشاهی در فرزندان سلمان بن عبدالعزیز باشد. با این حال، محمد بن
سلمان چندان خوش شانس نبود، چرا حماقتش باوجود حمایتهای بیدریغ دولت ترامپ باعث
شد تا کمی عقب بیفتد.
در
حالی که محمد بن سلمان پس از حمله به یمن در ائتلاف با اماراتیها و برخی از
کشورهای عرب منطقه و امریکا تلاش میکرد تا خود را فردی قدرتمند و پیروز نشان دهد،
اما تداوم این جنگ باعث بروز انتقادات بسیاری به وی در امریکا شد. با این حال،
ضربه سنگینتر را زمانی بن سلمان خورد که به دستور شخص وی، جمال خاشقجی روزنامهنگار
شناخته شده این کشور هنگام حضور در کنسولگری عربستان در استانبول با اره تکه تکه
شد و هیچ وقت جنازه وی هم پیدا نشد. شواهد و مدارک در مورد دستور مستقیم بن سلمان
به عوامل خود برای سربهنیست کردن خاشقجی که دوستان بسیاری در روزنامهها و حتی
سیاستمداران امریکایی داشت و در زمان عبدالله بن عبدالعزیز، کیف پول تعداد زیادی
از آنها بود، باعث شد تا همه آرزوهای «مبس» یا همان محمد بن سلمان بر باد برود و
رقیب او در شبهجزیره قطر فرصت را مغتنم بشمارد و سعی در جذب امریکاییها کند.
سفر
چند هفته پیش امیر قطر به واشنگتن و دیدار او با رئیسجمهور امریکا، رقابت میان
امرا و شاهان عربی منطقه را بیش از پیش نشان داد و مشخص کرد که چگونه قطریها که
به شدت از سیاستهای خطرناک بن سلمان میهراسند سعی دارند با هزینهکرد صدها
میلیارد دلار برای خود امنیت خریداری کنند. این سفر که برای آن چند ماه به صورت
گسترده مقدمهچینی شده بود و به عبارت دیگر، از فردای قتل خاشقجی برای انجامش
برنامهریزی شده بود، جایگاه و پایگاه تیمم بن حمد آلثانی، امیر جوان و البته
بسیار پخته قطر را امریکا مستحکمتر کرد. این مسائل را شما باید از دریچه نگاه عربی
و نه ایرانی و مستقل نگاه کنید و ارزشگذاری آن از این ناحیه قابل قبول است.