داود علیزاده:
اختر کریمی، نویسنده مجموعهداستان «سایههای
سرگردان» است که نشر «ریرا» آن را در سال 97 منتشر کرده است. کریمی زبان شاعرانهای
در داستان دارد، ظرافتهای زبانی را میشناسد و این تحفه را از بهرهای کسب کرده
است که در دوران تحصیل در محضر اساتیدی همچون دکتر شفیعی کدکنی، دکتر محجوب، دکتر عبدالعظیم
قریب و...، همچنین انس با ادبیات کلاسیک گذرانده است.
وی کودکی خودش را اینگونه معرفی میکند:
«در نخستین سپیدهدم دلانگیز بهار سال 1330 جهان مرا در آغوش کشید و به رویم لبخند
زد. کودکی و نوجوانیام در تهران بیغبار آن روزها و در محله قدیمی شاهپور گذشت و من
در آرامش و سکون و شیفتگی میان آدمهای بینقاب قد کشیدم و به دنیای واژهها دل بستم.»
سی و پنج سال معلمی در شهرهای مختلف، ضمیرش
را به تبار شخصیتهای مختلف پیوند داده و آهسته و پیوسته قصهها را در لایههای ذهنش
شکل داده است تا در نهایت جانمایه آن را در «سایههای سرگردان» چون شهرزادی قصهگو
برای مخاطب تعریف کند. با این بانوی نویسنده گفتوگویی داشتهایم که در ادامه
خواندن آن خالی از لطف نیست.
اگر موافق باشید از اصل نوشتن شروع کنیم، چه عاملی سبب نوشتن این کتاب
شد؟ آیا پیش از این تجربه نوشتن داستان را داشتهاید؟
زمان بازنشستگی فرصت خوبی است برای خلوت
و تامل و نوشتن؛ حالا که تو میمانی و آشیانه خالی و دلتنگی ناساز، وقتش است که کولهبار
تجربهها را باز کنی و با فراغ خاطر شروع کنی به نوشتن. سی و پنج سال دبیر ادبیات
بودم و برای تشویق دانشآموزانم به نوشتن، شگردهای خاص خودم را داشتم. در تمام این
سالها من هم کنار بچهها مینوشتم حالا به شکل داستان یا غیرِداستان.
معمولا بین عنوان و درونمایه ارتباط خاصی
وجود دارد؛ چرا این عنوان را برای کتاب انتخاب کردید؟
درونمایه داستانهای من حاصل عشق سالهای
معلمی است و تجربههای ناب زندگی. در تب و تاب دو دوره قبل و بعد از انقلاب با این
سایههای رهگذر و سرگردان زیستهام؛ آنچنان که خود را جزئی جداییناپذیر از آنها
میبینم. عنوان کتاب، بیان روزگار ماست.
هر هنرمندی دو تولد دارد، تولد شناسنامهای
و تولد هنری، اختر کریمی نویسنده از کی و کجا متولد شد؟
تولد هنری من از همان کودکی آغاز شد البته
اگر بتوان به آن عنوان تولد هنری داد. از همان کودکی نگاهم به دنیا داستانگونه بود.
یادم میآید هنوز دانشآموز دبستان بودم که داستان کوتاهی از زبان درخت سیب باغچه کوچکمان
نوشتم و در کلاس خواندم؛ اما دغدغههای ذهنی بسیار و نگرانیهای گذران زندگی مجالی
باقی نمیگذاشت آرزوی در دل مانده عملی شود.
تحصیلات شما در ادبیات کلاسیک بوده، این
امر در نگارش داستان شما تاثیر داشته است؟
بله، دوران تحصیل من در دانشگاه تهران،
مصادف بود با شکوفاترین دوره ادبیات کلاسیک که از بخت خوش توانستم از محضر بزرگترین
اساتید آن روزگار که هنوز هم بر تارک قله سترگ فرهنگ و ادب ما میدرخشند، بهرهمند
شوم. اساتیدی چون دکتر شفیعی کدکنی، دکتر محجوب، دکتر عبدالعظیم قریب و...
حالا که از اساتیدم یاد کردم، جا دارد
این نکته را هم اشاره کنم. در کارگاه داستاننویسیِ مرکز فرهنگیِ «خانه خورشید» اصفهان،
مرضیه کهرانی، استادی عاشق و صبور و سخاوتمند مرا در این راه یاری کرد که همواره از
او سپاسگزارم.
در موقع نگارش داستان از سه پرسش «برای
که میخواهم بنویسم؟» «چگونه میخواهم بنویسم؟» و «چه میخواهم بنویسم؟» کدامیک ارجحیت
دارد و چرا؟
وقتی میدانی از چه میخواهی بنویسی و بهانهها
و دغدغههای نوشتنت با تو زندگی میکنند، آنهایی هم که مخاطب تو هستند از میان تار
و پود خاطرهها قد میکشند و با تو همراه میشوند؛ آنوقت است که تو میدانی راه درست
را رفتهای.
چه ضرورت یا نیازی شما را به سمت نوشتن
سوق میدهد؟
نیازی از سر عشق، رنج، دلتنگی، شوق و درنهایت
رهایی.
بهطور مشخص در میان نویسندگان ایران
کار چه کسانی را میپسندید؟
از نویسندگان دهههای پیشین دلبسته آثار ابراهیم
گلستان، احمد محمود، جمال میرصادقی، صادق چوبک و هدایت هستم و بعدها بیقرار و شیفته
کارهای بیژن نجدی، شهریار مندنیپور و ...
از گلستان نام بردید، ابراهیم گلستان نقلقولی
دارد به این مضمون: «داستاننویسی خواب دیدن آگاهانه است» با این تعبیر موافق هستید؟
نظر خودتان را بفرمایید؟
درست نمیدانم که این خواب دیدن همیشه آگاهانه
است یا نه؟ سوژه، گاه در نوعی سکر و خلوت به سراغت میآید و گاه در فرازمان و فرامکان
و گاهی هم حاصل تجربههای عینی و ملموس است که به مدد جریان سیال ذهن پر و بالش میدهی.
بیشترین درونمایهای که در این کتاب
به آن پرداختید، چه بوده است؟
ترس و وهم و تردید، بارقههای امید و شادی،
حضور مداوم سایهها و در نهایت دغدغههای مشترک انسانی کلیدیترین درونمایه داستانهای
من است.
بازخوردهای کتاب سایههای سرگردان تاکنون
چطور بوده است؟
آنچه بیشتر از زبان خوانندگان داستانهایم
شنیدهام، حاکی از تاثیر نثر شاعرانهای است که دستمایه داستانها بوده و آنها را
جاندار و دلنشین کرده است و حضور سایه با رویکردهای مختلف در داستانها از دیگر شاخصههای
این اثر است. بیگمان من از نظرات انتقادی دوستان هم بسیار بهرهمند شدهام که جای
سپاسگزاری است.
از زبان شاعرانه گفتید، داستان امروز
ایران بهشدت متاثر از جریان ترجمه است و بعضی ترجمهها گاه از زبان دوم یا حتی
سوم صورت میگیرند و زبان داستانی هم به نحوی دارد مکانیکی میشود. شما بهعنوان
یک نویسنده، این روند را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا موافقم که داستان امروزِ ایران بهشدت
متاثر از جریان ترجمه است، چون اغلب خوانندگان فارسی-زبان تنها از طریق ترجمه میتوانند
از لذت مطالعه آثار بزرگ جهان بهرهمند شوند. خوشبختانه ما هنوز در ایران مترجمان زبردست
و کار بلدی همچون احمد اخوت و دیگران داریم که مجال معرفی آنها در این کوتاه نیست
و بیشتر آنها متعلق به نسل گذشته هستند. بیتردید اگر مترجم بتواند بهجای ترجمه از
زبان دوم یا سوم از همان ابتدا با زباناصلی نویسنده درگیر شود و باتوجهبه ظرفیتهای
زبانی مبدا و مقصد اقدام به برگردان اثر کند، کار بسیار جذابتر و خواندنیتری خواهد
شد و نویسندگان نیز بهرهها خواهند برد.
در مجموعه سایههای سرگردان مخاطب با
راویهای متفاوت روبهرو است. از راوی دومشخص و اول شخصیت یا حتی جنست مخالف...
و البته از سوی دیگر به نظر میرسد که خیلی محتاط سعی کردهاید اصول و تکنیکهای داستاننویسی
را پیاده کنید. نظرتان راجع تجربهگرایی و تکنیکگرایی در نگارش داستان را
بفرمایید؟
به نظر من تجربهگرایی و تکنیک دو خط موازی
در جریان داستان هستند و ادامه روند داستان بدون این دو عامل ابتر میماند.
برخی داستانهای شما مثل داستان سایه، بهسوی
مردسالارانه جامعه انتقاد داشته است و البته این نگاه منتقدانه در برخی دیگر هم
وجود دارد. بهعنوان یک داستاننویس برای نویسنده قائل به رسالتی در انعکاس وضعیت
اجتماعی هستید یا برایتان قصه و فرم اهمیت دارد؟
نگاه انتقادی به محور جریان مردسالارانه
همواره یکی از دغدغههای مهم زندگی من بوده؛ اما بر خود میبالم که زنان سرزمین من
با وجود تحمل فشار اندوهبار جامعه مردسالار گره دشواریها را چه کُند و دردناک میگشایند
و به روی زندگی لبخند میزنند.
به دوران تدریس خود بهعنوان دبیر
ادبیات اشاره کردید. البته در مقدمه کتاب هم این مورد ذکرشده؛ اما مدرسه و محیط
آموزشی در مجموعه داستان شما کمرنگ است. مایل نبودید از این بستر بیشتر بهره
بگیرید؟
اگر عمری باقی باشد قرار است خاطرات و تجربههای
دوران معلمی را در قالب داستانهای کوتاه بنویسم که به دو دوره قبل و بعد از انقلاب
مربوط میشود؛ بهخصوص
که من در شهرهای مختلفی هم تدریس کردهام و ماجراهای بسیار دارد، به همین دلیل در این
کتاب زیاد به آن نپرداختهام.
در داستان «طلسم» مخاطب با نوعی خرافه گرایی
روبهروست و راوی این خرافه را تائید میکند! درمان مالیخولیا بهوسیله
دعانویس... خواستید به سمت رئالیسم جادوی بروید یا با چنین مفاهیمی اعتقاد دارید؟ یک
نکته هم برایم عجیب بود مثلا در همان داستان آسمان شب را با عنوان آبی پرستاره توصیف
کردید!
داستان طلسم تائید و باور خرافه نیست. یک
تجربه است. من بهکرات در روستاهای بکر و دور از زندگی ماشینی، مردمانی را دیدهام
که بهدلیل هماغوشی با طبیعت، نزدیکی به آسمان پرستاره و خورشید روشن، گوش سپردن به
آوای پرندهها و صدای خیس باران و زیستن کنار کوههای بلند، بهنوعی پر میشوند از
انرژیهای ناب ماورا و هرگاه روانپریشی در جستوجوی مداوا نزدشان برود با انتقال آن
انرژیها به روش خودشان بیمار را آرام میکنند و افکار موهوم را از او دور میکنند.
حالا اگر نام داستان درست انتخاب نشده و یا بیان نارساست موضوعی دیگر است؛ اما در
مورد آسمان پرستاره، بیمار بعد از تخلیه افکار پریشان از ذهن است که میتواند آسمان
پرستاره را به چشم ببیند.
سفر، جاده و اتوبوس... این سه مولفه را
هم میتوان در داستانهای شما دید. نظرتان درباره سفرنامهنویسی چیست و مایل هستید
در این نوع ادبی هم قلمفرسایی کنید؟
دنیای سفر همیشه برایم رازآلود و جذاب بوده؛ سفرهای
درونی و سفرهای کرانهمند و همچنین جاده و اتوبوس؛ دوران معلمی هم برای تدریس باید
به شهرهای متفاوت سفر میکردم، عمر کوتاه و آرزوهای دراز اگر زمانی باشد تجربه شیرینی
است.