bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۳۹۰۳
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۱۸ - ۰۹ مهر ۱۳۹۸
به مناسبت سالروز کوچ استاد محسن شریف
عباس عاشوری‌نژاد: هر یک از ما آدمیان در دوران زندگی خود به گونه‌هایی می‌اندیشیم و به گونه‌هایی رفتار می‌کنیم و چون ناقوس آخرین نواخته می‌شود، چیزهایی را با خود می‌بریم و یادگاری را از خود به‌جا می‌گذاریم. درباره آنچه با خود می‌بریم و آنچه پذیرفته می‌شود و نمی‌شود، نمی‌توانیم سخنی خردمندانه و منصفانه بگوییم، پس بهتر است که دراین‌باره، اصلاً قضاوتی نکنیم و فقط برای روحِ مسافر، آرزوی آرامش کنیم و بگذاریم و بگذریم که خداوند بخشنده و مهربان است و «با کریمان کارها دشوار نیست.»

 عباس عاشوری‌نژاد: 

جز حرف عشق در نفس آخرت نبود

این گونه می‌شود نفس مردها تمام

هر یک از ما آدمیان در دوران زندگی خود به گونه‌هایی می‌اندیشیم و به گونه‌هایی رفتار می‌کنیم و چون ناقوس آخرین نواخته می‌شود، چیزهایی را با خود می‌بریم و یادگاری را از خود به‌جا می‌گذاریم. درباره آنچه با خود می‌بریم و آنچه پذیرفته می‌شود و نمی‌شود، نمی‌توانیم سخنی خردمندانه و منصفانه بگوییم، پس بهتر است که دراین‌باره، اصلاً قضاوتی نکنیم و فقط برای روحِ مسافر، آرزوی آرامش کنیم و بگذاریم و بگذریم که خداوند بخشنده و مهربان است و «با کریمان کارها دشوار نیست.»

اما حق‌داریم و باید که درباره یادگارانِ خوب و بد دیگران و تاثیرات مثبت و منفیِ آن‌ها بر زندگیِ ما، سخن‌ها بگوییم. من در این مجال اندک، فقط درباره یادگارِ شریفی سخن می‌گویم که در یک دهه اخیر می‌شناسم. استاد محسن شریف، در این 10 سال اخیر، یادگاری از خود به‌جا گذاشت که تا سال‌های سال می‌ماند و می‌پاید و بر حیات فرهنگی بوشهر تأثیر می‌گذارد و اما یادگارانِ او چه بود:

- حضور تا ثانیه‌های آخرِ وقت اضافه: انسان‌ها وقتی‌که پیر می‌شوند و به آن سوراخِ سردِ مکنده نزدیک، تاب‌وتوان و حوصله خویش را از دست می‌دهند. شریف، باوجوداینکه پیر و پیرتر می‌شد، نه‌تنها منزوی‌تر نمی‌شد بلکه همچنان حضورش در مجامع فرهنگی و ادبی کاملاً پررنگ بود. من گاهی اوقات واقعاً تعجب می‌کردم که او با چه تاب و توانی در این سن و سال و با آن بیماری مخوف و در همه فصول از گرمای تابستان گرفته تا سرمای زمستان، در سراسر استان از دیلم گرفته تا کنگان در مجامع فرهنگی و هنری حضوری فعال داشت.

ناگفته پیداست که تأثیر حضورِ این پیرمردِ بنامِ بیمار و با پشت‌خمیده بر روی میان‌سال‌ها و جوانان بسیار بود. او با این حضورش، عملاً اعلام می‌کرد که ما فرهنگ و هنر تا زمانی می‌ماند و می‌پاید که ما دورهم جمع باشیم و جمع آییم و باهم سخن بگوییم و بشنویم و به یکدیگر احترام بگذاریم و یک‌راه مهمِ رهایی از بدبختی، جمع بودن است و افزایش آگاهی... «قطره دریاست اگر با دریاست / ورنه آن قطره و دریا دریاست»

- امید به آینده در فعالیت‌های فرهنگی: از وجوه مشخصه استاد، امید به آینده در فعالیت‌های فرهنگی‌اش بود. من احوال او را به‌خوبی می‌دانستم؛ چراکه چندین سال بود که با او و به‌اتفاق همسرم، هر روز یکشنبه با هم از جلسه بازخوانی متون کهن برمی‌گشتیم و در طی مسیر، با ذکر جزییات از وخامتِ اوضاع جسمی و روحی‌اش سخن می‌گفت و من می‌دانستم که بیماری مخوفش، چگونه و با چه سرعتی در حال درنوردیدنِ اوست، عجیب است که او در این شرایطِ مهلک هم پیوسته از آینده سخن می‌گفت و از انجمن اهل‌قلم که دوباره باید احیا شود، از ادامه جلسات انجمن دوستداران حافظ و بازخوانی متون کهن، از گسترش ارتباطات با اهل فرهنگ و هنر کازرون و شیراز و ... واقعاً برایم حیرت‌انگیز بود وقتی‌که آخرین کتابش «تب‌نوبه» را پس از سال‌ها و کش‌وقوس‌های بسیار، از چاپ بیرون آورد و از آن رونمایی شد و بیماری استاد به‌شدت فزونی گرفته بود و پزشکان دست از ادامه مداوای او کشیده بودند و سرفه‌های مداوم امانش را بریده بود و خون از گلویش جاری بود و جمله‌ای را با هزار فلاکت بیان می‌کرد... در مسیر خانه‌اش با خوشحالی به من گفت: رمان جدیدی را شروع کرده‌ام و تو و خانم دکتر (همسرم) نقشِ مهمی در آن رمان را دارید؛ و با سختی ادامه داد که در این روزها هم 7 تا 8 ساعت کار می‌کنم و امید دارم که در این یکی دو سال آینده آن را تمام کنم.

- در جست‌وجوی حقیقت تا هنگام مرگ: از میراث دیگر شریف این بود که تا 80 سالگی یعنی در آستانه مرگ نیز در جست‌وجوی حقیقت بود. او می‌گفت: یکی از انگیزهای من از حضورم در جلسات بازخوانی متون کهن این است تا ببینم که شما حقیقت را چگونه می‌فهمید و خدای شما در کجا ایستاده است. همان‌طور که سرور عزیزم جناب دکتر معتمد در یادداشت ارزشمند «پیرمرد چشم ما بود» نوشته است: او در این راه، پیوسته پرسشگری می‌کرد و به اشتیاق و اصرار او، ما از باورمان سخن می‌گفتیم. به خاطر نمی‌آورم که در جریان این گفت‌وگوها و اختلاف‌نظرها و دیدگاه‌ها در حوزه اعتقادات که گاه از زمین تا آسمان بود، حتی یک‌بار عصبانی شود و پرخاش کند و یا بکوشد که اعتقادات خود را به‌هرحال بر کرسی نشاند. او در این 10 سال آخر عمر با عقاید و اندیشه‌های صلح‌جویانه و انسان دوستانه، به مهر بود و آشتی و محبت پیوسته جاری...

-استقبال از دموکراسی کوچک: بازهم علی‌القاعده وقتی آدمی پیر می‌شود و به‌خصوص اگر در چارچوب ایدئولوژی خاصی رشد کرده باشد و اعتقادش شکل‌گرفته باشد، آن‌وقت توقع دارد که گوینده محض باشند و دیگران شنوندگان مطیع! و مطابق با خصلت بدِ ما ایرانیان همه، او را تأیید کنند و تکریم اما شریف این‌گونه نبود، یکی از میراث شریفی که او در این وقت‌های آخرِ عمرش بر جای گذاشت این بود که در اغلب جلساتِ ما، یک شنونده بزرگ بود و یک پرسشگرِ مدام. او به‌کرات می‌گفت که سپاسگزار این جمع است به خاطرِ دموکراسی کوچکی که در آن وجود دارد ... ای‌کاش جهان این‌گونه بود و اگر این‌گونه بود جهان جای زیباتری برای زندگی بود... چه خوب است که در اینجا، هر کس می‌تواند به‌راحتی و آسودگی همه‌ی دیدگاه‌هایش را بگوید و دیگران با احترام سخنانش را می‌شنوند و یا می‌پذیرند و یا نقد می‌کنند و یا نمی‌پذیرند و پیوسته می‌گفت: این‌یک موهبت است که در این سال‌ها نصیب من شده است.

من با تو هفت پله - فقط هفت پله... - آه

پس ناگهان پریدی و پاگردها تمام

جز حرف عشق در نفس آخرت نبود

این‌گونه می‌شود نفس مردها تمام

اشعار از دکتر رضا معتمد است که در سوگ زنده‌یاد استاد شریف سروده است.


نام:
ایمیل:
* نظر: