الهام بهروزی
«چو بشنوی سخن
اهل دل مگو که خطاست/ سخنشناس نهای جان من خطا اینجاست/ در اندرون من خسته دل
ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست» (حافظ)
20 مهرماه روز
بزرگداشت یکی از ستونهای ادبیات کلاسک ایران است؛ خواجه شمسالدین محمدبن
بهاءالدّین محمد حافظ شیرازی (زاده ۷۲۷ قمری، درگذشته ۷۹۲ قمری)، معروف به لسانالغیب،
ترجمان الاسرار، لسانالعرفا و ناظمالاولیا شاعر بزرگ سده هشتم ایران (برابر قرن
چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. سراینده بهترین نمونه غزلهای
عاشقانه عارفانه است. این شاعر گرانقدر از زبانی فاخر، مضامینی استوار و ابیاتی بیبدیل
برخوردار است. او از زمره شاعرانی است که بهدلیل استعمال واژهها، مفاهیم و
اصلاحات عرشی، عارف دانسته شده؛ اما نزدیک شدن زبانش به فرش هم موجب شده که برخی
در عارف بودن حافظ شک کنند.
آنگاه که زبان
وی بيپروا از مي ميگويد و مطرب و شاهد و ساقي و ساغر و صراحي و لوليوشان مستِ
سيهچشم مهرآفرين و شراب دوساله و محبوب چهارده ساله، گاهي برحذر ميدارد كه مبادا
عشوه دنياي عجوزه مكارهنشين و محتالهرو، دل و دين از انسان بربايد و گاهي نيز از
دمشناسي و كامجويي و لذتراني ميگويد، اينها قضاوتهاي متناقضي را درباره شخصيت
حافظ در پي داشته است؛ اما در این میان، مهمترين عاملي كه ما را در اعتقاد به
عرفان خواجه راسخ ميكند، وجود مضامين و مصطلحات عرفاني در بسياري از ابيات و
غزليات اوست. كسي را نميشناسيم، حتي از آناني كه با تلقي عرفاني از شخصيت حافظ
موافق نيستند، اصل وجود اين مصطلحات و مضامين را انكار کنند! برای مثال در این بیت
حافظ میگوید: «در خرابات مغان نور خدا ميبينم/ این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم»
بنابراین وجود مصطلحات و مضامين عالي عرفاني در اشعار خواجه ميتواند شاهد محكمي
براي اثبات شخصيت عرفاني وي شمرده شود.
رهبر معظم
انقلاب در ارادت و ادای احساس مسوولیت در برابر پیام، فرهنگ و جهانبینی این شاعر
وارسته گفتهاند: «بنده جهانبینی حافظ را جهانبینی عرفانی میدانم. بلاشک حافظ یک
عارف است» (۲۸ آبان ۱۳۶۷)
آیتالله
خامنهای در ادامه با بیان اینکه «لطافت و نازکی در غزل، به طور طبیعی منافات دارد
با طبیعت استحکام و محکم بودن شعر که در قصیده مشاهده میشود، حالا ما شعری را اگر
پیدا کردیم که با اینکه غزل هست، از لحاظ استحکام الفاظ، کوچکترین نقیصهای
ندارد؛ این شکل شعر، برترین است»، تصریح میکنند: «اگر غزلی را ما یافتیم که علاوه
بر لطف سخن و لطافت کلمات، از یک استحکام و استواری هم برخوردار است- به طوری که
نمیتوان جای هیچ کلمهای از کلمات آن را عوض کرد یا چیزی به آن افزود یا چیزی از
آن کاست - باید استنتاج کنیم که این غزل، این سخن، در حد اوج است و در دیوان حافظ،
از این قبیل بسیار است.» (همان)
رهبر معظم
انقلاب همچنین در خصوص معارف شعر حافظ اینگونه شرح میدهند: «قرآن درس همیشگی
زندگی انسان است و دیوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف میکند که نکات
قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتوای شعر حافظ آنجا که
از جنبه شعری محض خارج میشود و قدم در وادی بیان معارف و اخلاقیات میگذارد، یک
گنجینه و ذخیره است. برای ملت ما امروز و نسلهای آینده و همچنین برای ملتهای دیگر،
چون معارف والای انسانی مرز نمیشناسد. پس بزرگداشت از حافظ، بزرگداشت از فرهنگ
قرآنی و اسلامی و ایرانی است و بزرگداشت از آن اندیشههای نابی است که در این دیوان
کوچک گردآوری شده و به بهترین و شیواترین زبان، ادا شده است» (همان)
بنابراین حافظ
همان شاعر بزرگی است که رهبر انقلاب برای معرفی شخصیت برجسته او میفرمایند:
«منظور من از حافظ، آن شخصیتی است که از حافظ در تاریخ ماندگار است؛ یعنی آن بخش
اصلی و عمده عمر حافظ که بخش پایانی عمر اوست. [...] حافظ در اقلا ثلث آخر زندگیاش،
یک انسان وارسته و والاست. اولا یک عالم زمانه است؛ یعنی درسخوانده و تحصیلکرده
و مدرسهرفته است. فقه و حدیث و کلام و تفسیر و ادب فارسی و ادب عربی را آموخته.
حتی آنچنانکه حدس زده میشود، از اصطلاحاتی که در نجوم و غیره به کار رفته، در این
علوم هم دستی داشته و تحصیلی کرده، یک عالم است. این عالم، بساط علمفروشی و
زهدفروشی و دینفروشی را هرگز نگسترده که آن روز چنین بساطهایی رواج داشته. این
عالم در بخش عمدهای از عمرش، راه سلوک و عرفان را هم پیموده. در اینکه وابسته به
فرقهای از متصوفه هم نیست، شاید شکی نباشد. یعنی هیچیک از فرق متصوفه، نمیتوانند
ادعا کنند که حافظ جزء سلسله آنهاست، زیرا که برای او هیچ مرشدی، شیخی، قطبی بیان
نشده.» (همان)
غلامحسین
ابراهیمیدینانی، فیلسوف ایرانی هم در نوشتاری با عنوان «حافظ و نیاز جامعه ما به
خیر» نوشته است: «حافظ نیاز و ضرورت همواره زمانه ماست. از دیروز و امروز و فردا.
چرا؟ زیرا حافظ کهنه نمیشود. درست است و حقیقت همین است که حافظ به تاریخ سپرده
نمیشود، عتیقه نمیشود. در موزهها دنبال
حافظ نباید گشت و حافظ در قلب همه خانههای ماست. چرا؟ چون حافظ سر تا پا «خیر»
است و «خیر» نیاز همیشه جامعه ماست. «خیر» همیشه زنده است. «خیر» اگر متوقف شود،
مرده است.
اگر جامعه ما
متوقف شده است، علتش این است که خیر در آن تنزل یافته است. اما حافظ، متوقف شدنی نیست.
حافظ، اندیشهها را میاندیشد و چون اندیشهها را میاندیشد، اندیشه ما را دعوت به
اندیشیدن میکند. وقتی حافظ را میخوانید او ما را به اندیشیدن دعوت میکند و اندیشه
ما را فعال میکند و ما زمانی تازهایم که اندیشه حافظ را بیندیشیم. چند مطلب در
نظر حافظ مهم بوده است: نخست صدق، عدم ریا و صافی، دوم توکل و سوم همت. شعر حافظ
پشتوانه اسلام و قرآن را دارد و او با قرآن و فرهنگ ایرانی مأنوس بوده است.
آنچه مردم از
حافظ میشناسند، یک کتاب شعر است و حتی زندگانی او چندان روشن نیست؛ اما کتابش همه
جا هست و عارف و عامی آن را دارند. حافظ فیلسوف نیست، البته عارف و شاعر است، شعر
او جاودانه است و هر کس میتواند گمشده خود را در شعر او پیدا کند. شعر حافظ سهل و
ممتنع است، حافظ آسان و روان؛ اما در عین حال سخت و پیچیده است و این هنر حافظ است
که به زبان مردم صحبت کرده اما فقط به یک زبان آن هم از انسان سخن گفته است.
درتالیفات بشری
کتابی بهعمق دیوان حافظ در زمینه انسانشناسی وجود ندارد. شعر حافظ انسانشناسی
است و تمام ابعاد روحی انسان را مورد تاکید قرار داده است. اینجاست که اگر در
جامعه ما «خیر» کمرنگ شده و دعوت به اندیشه و اندیشهها را
اندیشیدن، گم شده است، باید این گنجینه و دارایی زنده ایرانی را از حد کتابی ساده
در اوج اعماقی بیانتها به مردم بازشناسیم.»
در ادامه این
گزارش، اما با دیدگاه متفاوت بهاءالدین خرمشاهی، پژوهشگر و حافظشناس در خصوص
عرفان حافظ روبهرو میشویم که سعی کرده با دیدگاهی منصفانه آثار و عرفان وی را
مورد بررسی و کندوکاو قرار بدهد. این حافظشناس در خصوص جایگاه حافظ در تاریخ
عرفان اسلامی میگوید: «اگر تعارفات را کنار بگذاریم و به آنچه بعضی تذکرهنویسان
در حق حافظ گفتهاند و احتمالا او را دارای مقام رفیع عرفانی شمردهاند، متکی نباشیم،
حافظ در تاریخ عرفان اسلامی-ایرانی مقام شامخی ندارد؛ یعنی مقامی نظیر شاعران عارف
دیگر مثل سنایی، عطار و مولوی. مقام حافظ شامخ است، ولی نه در عرفان.
در حقیقت
حافظ، عارف نیست، نه موسس مکتبی است، نه صاحب نظام و نظریهای و نه پیر یا پیرو
خانقاهی. آنچه در دیوان او هست گاهی تلمیحات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی است که
با عناصر و مضامین و احوال دیگر آغشته است. مهم این است که این اصطلاحات و تلمیحات
در خدمت هنر اوست، نه اینکه همانند شاه نعمتالله و شیخ محمود، هنر او در خدمت این
اصطلاحات باشد. حافظ فقط کدها و سمبلها و فرمولهای عرفانی را به کار نمیبرد؛ یعنی
صرفا دنبالهروی سمبولیسم عرفانی سنتی نیست؛ بلکه سمبولیسم خاصی از آن خود نیز سکه
زده بر سنت افزوده است. این است که بازیابی و غوررسی سمبلهای او به آسانی آن دیگران
نیست که تکلیف معنی مراد و مابهازایش را سنت روشن کرده باشد.
حافظ قرآنشناس
هم هست؛ اهل کلام و فلسفه هم هست؛ در معارف دیگر هم دست دارد، ولی در درجه اول و
تحلیل آخر شاعر است، شاعری سترگ. منتها چون ضریب هنرش بالاست، و به قول خودش حکایت
دل را خوش ادا میکند، پایگاه عرفانیاش از آنچه هست فراتر مینماید.»
خرمشاهی در
پایان با تاکید بر اینکه این جمله شاید تکاندهنده باشد، اما حافظ از عرفای بزرگ
ما نیست و در قیاس میشود این را فهمید، تصریح میکند: «حافظ در عرفان هرگز به گرد
پای سنایی و همتراز و شاید فراتر از او عطار و شاید فراتر از این هر دو مولانا، نمیرسد.
ما عرفای بزرگی داشتهایم که حافظ به حد آنها نمیرسد. او به شدت منتقد است؛ منتقد
صوفیه و تصوف و از هر فرصتی برای اینکه خرقه را آتش بزند، استفاده میکند. حتما شنیدهاید
که گفتهاند «حافظ از اصطاحات عرفان مانند مهرههای شطرنج استفاده میکرد». من به
شدت با این نگاه مخالفم. حافظ منتقد عرفان و تصوف رسمی است؛ اما با اهالی عرفان
نظری همراه بوده است. ضمن اینکه احوال و مقامات عرفانی هم داشته است. این گفته که
حافظ از اصطلاحات عرفان مانند مهرههای شطرنج و با هدفی خاص استفاده میکرد، صحیح
نیست. او هیچ گاه با دید ابزاری به عرفان نگاه نمیکند. او برخلاف چند بزرگ دیگری
که نام بردم، ابتدا به ساکن شاعر عارف نیست؛ بلکه شاعر بالذات و سپس عارف است.»