اسماعیل مسیحگل:
الهام صادقی شاعری از خطه خوزستان است. او در
خصوص طی طریقش در وادی عشق میگوید: «نوشتن را از روزگارِ نوجوانی آغاز کردم. از
روزگارِ مشق و مدرسه و راهنمایی. نوشتن برای من تفریح نیست و تفنن. رنجِ مداوم
است. از دوبیتی، غزل، رباعی، مثنوی و... رسیدم به سپیدیهایِ جهان. به بیمارستان.
دیوارها و ملافههای سپید. جنگ و فاصله طبقاتی امانِ جهان را بریده است و من خونم
را در کلمات میریزم بهقولِ «جان کیتز»، شعرهای من خونِ من است. با خون من است که
شعر، گل سرخی میشود در جیبِ چپِ جهان و شعرتر. هماره و هموار میخوانم و میخوانم
و میخوانم و میخوانم. میبینم. میشنوم. درد میکشم و مینویسم! همیشه همین طور
است! خاورمیانه غمگین را مینویسم. در میانه این همه بغض، گلو، آتش، دود که خاورمیانه
سرزمین تراژدیهاست و کُمدیها و سایههایی که سایهتر میشوند آدمها. شعر چیزی
از من است که جامانده است در من. اینجا سرزمینِ من است. سرزمینِ رنجها. کولبرها
و خوابی که ربودهاند از پلکهایم و... »
کتابِ «برکههای بیماهی» این شاعر نازکاندیش
از میان 145 اثر رسیده به دبیرخانه دومین دوسالانه
جایزه ادبی بوشهر به دور دوم این رویداد راه یافت. صادقی متولد هفتم شهریور 1356 و
دانشآموخته رشته حقوق است. او در معرفی خود اکتفا میکند به این دو کلمه «انسان و
بعد هم کمی شاعر». از این شاعر تاکنون سه اثر منتشر شده است که به این شرح است: «چشم
تو آخر دنیاست» (چاپ اول: انتشارات آیات- 1396 و چاپ دوم: انتشارات هرمز- 1398)، «برکههای
بیماهی (انتشارات هشت- چاپ اول: ۱۳۹۷ و چاپ دوم: 1398) و «ما بیهمانیم، همان دو خط
موازی» (انتشارات هرمز- ۱۳۹۷).
گفتوگویی را با الهام صادقی پیرامون شعر و
شاعری انجام دادهایم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت میکنیم.
خانم صادقی نشستهای ادبی و هنری خوزستان را چگونه
ارزیابی میکنید؟
نبضِ جلساتِ ادبی باید مستقل بزند. این نگاه من
است. استقلال جلسات ادبی. یعنی رهایی، خلاقیت و شکفتن. ادبیات فرمانپذیر نیست. فرهنگ
توصیهبردار سیاست نیست. شعر و داستان تابع تنهایی آدم است و تنهایی هزارتویی است که
با بخشنامه و دستور، شکلِ حقیقیاش را از دست میدهد. جلسات ِ ادبی در خوزستان- مثلِ
هرکجایِ سرزمین من- در تیول ارشاد است و حوزه هنری و...
دولتها باید بگذارند ادبیات به راهِ خودش برود.
ادبیات، جهان را زیبا میخواهد و زیباتر. جلساتِ ادبیِ خوزستان اگرچه کمبار نیست؛
اما در صورتِ رسیدن به استقلال؛ درختِ تناوری خواهد شد که بیگمان به آشتی مردم و ادبیات
منجر میشود. آشتیِ مردم و شعر یک نیازِ اورژانسی است که برگزاری جلسات به رسم معمول
سالهای پشت سر پاسخگوی این نیاز نیست.
نقش دانشکدههای ادبی را (در دانشگاهها) در بهوجود
آمدن جریانها و شخصیتهای ادبی برای آینده چگونه میبینید؟
صفر همیشه صفر است. به این جریانها و نحلهها نگاه
کنید لطفا! «موجِ نو»، «شعرِ حجم»، «شعرِ ناب»، «شعرِ دیگر»، «گفتار»، «فراگفتار»،
«شعر حکمت»، «شعر در وضعیتِ دیگر» و... و به اسامیِ آسان بسیاری که به یاد نمیآورم:
نیمایوشیج، احمدشاملو، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، یدالله رویایی، هوشنگ چالنگی، بیژن
الهی، سیروس رادمنش، سیدعلی صالحی، هرمز علیپور، منوچهر آتشی، علی باباچاهی و...
کدامیک از جریانها و اسامیِ یادشده از دلِ دانشکدههای
ادبیات بیرون آمدهاند؟ دانشکدههایِ ادبیات هنوز که هنوز است در بندِ منوچهری دامغانی
هستند. عنصری، نظامی گنجوی و... بازنگری و همسو شدن با ادبیاتِ آوانگارد و مردم، نیازِ
اساسی دانشکدههای ادبیات ماست. وگرنه آش همین آش است و کاسه همین.
از دید شعر خوزستان چه جایگاهی در سطح کشور دارد؟
شعرِ خوزستان جنگ است. کاتیوشا. خمسه خمسه. نخل
است و خرما. نفت است و پالایشگاه. پتروشیمی. آبادان. خرمشهر. اهواز. لبِ کارون. بهبهان.
یوتابِ بوسههای بیلب. دزفول و موشکهای نه متری در کوچههای ششمتری. مسجدسلیمان.
موجِ ناب. ایذه. مرغابِ اندوه. گیسوبُرانِ مادران. اندیمشک. ریلهای راه آهن و...
شعر خوزستان بالنده است. پَرگُشا. برآمدِ محیطِ
زیست است شعرِ خوزستان. فنجانِ شکسته در پاییزِ فروپاشیِ فرامرز سهدهی است. بندر معشوق
فرزاد آبادی است. نرگس فردای هرمز علیپور است. ذوالفقارِ هوشنگ چالنگی است. گزارش به
نازادگان سیدعلی صالحی است. پنکه انگلیسیِ کورش کرمپور است. جمهور بهزاد خواجات است
و...
شعرِ خوزستان اصلا سیروس رادمنش است. آریا آریاپور
است. عزتِ قاسمی است. حیاتقلی فرخمنش. محمد تقی کریمیان است. کاظم کریمیان. بتول عزیزپور
است. مجید روانجو. رضا حامیپور است. بهمن ساکی. حبیب پیام است. رضا بختیاریاصل. ارمغان
بهداروند است. م. روانشید. عباس عبادی است. بهزاد زرینپور و قیصر امینپور است. علی
یاری. سریا داوودی حموله است و...
شعرِ ایران بدونِ خوزستان خیلی کم دارد. به آدمی
میماند که دست دارد، پا دارد، خدا ندارد.
تا چه اندازه اعتقاد دارید بعضی از شاعران فقر مطالعاتی
دارند؟ من به بعضی شعرها که این روزها چاپ میشود دلنوشته میگویم تا شعر!
نه حرفهای است و نه اخلاقی که بگویم: بعضی از شاعرانِ
ما فقرِ مطالعاتی دارند! شاعرانی که میخوانند حتما به ضرورت فهم جهان رسیدهاند. به
درک چیستیِ انسان. انسان دانا میداند که نمیداند. انسان دانا ابوریحان بیرونی است
که تا لب گور هم میپرسد. ابوعلی سیناست. سهروردی است. حکیم ابوالقاسم فردوسی است.
خیامِ پرسشگری است. مختاری اضطراب جهان است. دلنوشته واژهای غلطانداز است؛ یا شعر
هست یا نیست. یا شعرِ خوبی هست یا نیست. هرچه هست یا نیست: «خرم آن نغمه که مردم بسپارند
به یاد» همین و خلاص! اگر کسی بخواهد مثل شما شاعر شود از کجا باید شروع کند و چه
بخواند؟
به قولِ فروغ: «کسی میآید که مثلِ هیچکس نیست.»
من همان هیچکس هستم. کسی که هیچکس نیست. نوشتن امری کاملا ذاتی است و صدالبته فطری
و بعد هم کمی کمتر از یک کم اکتسابی. درد که نباشد آخ بیمعنی است. آخ را که بتوانی
با چاشنیِ خیال بنویسی شاعر میشوی. نوشتنِ آخ کار هرکسی نیست. هیچکس میخواهد. خیال
میخواهد. فهم میخواهد و دانشِ شعری. آشنایِ درد و آخ. خواندن آدمی را شاعر نمیکند؛
اما خوب خواندن از شما، شاعر بهتری میسازد. شاعرانِ بزرگ را درد شاعر میکند و آرمان.
از تمام هستیات که گذشتی، نازنین -شعر- دستهای تو را میگیرد و میگوید: «بنویس!
مرا بنویس! خودِ خودت را بنویس!» و تو شاعر میشوی. «ریک» بود که در «کازابلانکا» گفت:
«به جرگه مبارزین خوش آمدی!»
خانم صادقی خودتان را در
عرصه شعر در چه حد و اندازهای میبینید؟
همان که عطار گفت: «مُشک
آن است که خود ببوید/ نه آن که عطار بگوید!»
در تنهایی کدام شعر را زمزمه میکنید و بزرگترین
آرزوی شما چیست؟
تنهایی که یک تو ندارد؛ هزار و یک تو دارد. من در
هزار و یک تویِ تنهایی خودم هزار و یک شعر میخوانم. سنگ آفتاب «پاز»، سرزمینِ هرزِ
«الیوت»، عاشقانههای «نزارقبانی»، اسرائیل «لئونارد کوئن»، کتبیه «اخوان»، سالِ بدِ
«شاملو»، افسانه «نیما»، ذوالفقار «هوشنگ چالنگی»، خرمشهر «بهزاد زرینپور»، جمعه «عباس
عبادی»، این گربه شکلی دیگر از سرزمین من است «فرامرز سهدهی»، اسیدِ ملی «فرزاد آبادی»
ریرای «سیدعلی صالحی» و تو بشمار تا هزار و یک شب رویا!، هزار و یک شب شهرزاد، هزار
و یک حسنک وزیر، هزار و یک حسینبن منصورِ حلاج، هزار و یک عمادالدین نسیمی، هزار و
یک محمدِ مختاری و بزرگترین آرزوی من جهان بدون اسلحه است. بدونِ موشک، بدونِ تانک
و سیاسمتداران جنگافروز میمونهایی هستند که میرقصند. میرقصند و زمین را با جنگل
اشتباه گرفتهاند. تئوریِ بکُش تا زنده بمانی همانقدر ابلهانه است که جهان بدون شعر.
شعر بدون رویا. رویای بدون صلح، عدالت و آزادی.
سه کتاب،
فیلم و شخصیتی که بیشترین تاثیر را برشما گذاشتهاند، کدام هستند؟
«انسان در شعر معاصر» از محمد مختاری، «کازابلانکا»
فیلمی که هنوز هم جزء 10 فیلم برتر تاریخ سینماست و فروغ فرخزاد، پریشا دختر غمگین
هنوز و همیشه شعر.
آینده ادبی خود را در 10 سال آینده چگونه میبینید؟
هیچ میانهای ندارم با پیشگویی. من و شعر من مسوول
اکنون هستیم. کاری نداریم به پنج و ده سال. به پانزده سال دیگر که چه میشود، چه نمیشود.
ادبیات عرصه تفنن نیست. رنجِ مداوم است و ما در عصری زندگی میکنیم که عصر دهشت است؛
دهشناکی تاریخ. هرچه شاعران بخواهند و جان بر سر کلمات شریف بگذارند که جهان زیبا شود،
نمیگذارند. سرمایهداری نمیگذارد آب خوش از گلوی جهان و کلمه پایین برود. هر پیچی
را که میچرخانی از رادیو بگیر تا تلویزیون و کامپیوتر، شیپور جنگ است و هراس. اخم
است و ابرو. نویسندگان و شاعران این عصر هرچه بخواهند سیاستمداران نمیگذارند جهان
زیبا و زیباتر شود. بویِ پلشتی و شیپور و تضاد میآید. بوی مشمئزکننده جنگ. هر روز
هم بدتر از دیروز. آینده ادبی من و همه نویسندگان در چنبره مار خوش خط و خالِ فریب
و فتنه است. فریب سرمایهداری و پوپولیسم. من مینویسم و همین مهم است. من میبینم
و همین مهم است. مهم نیست نوبل ادبیات را به خندههای من بدهند یا ندهند. چیزی که مرا
شیفته شعر و شیدایی و رقص در میانه میدان میکند جهان اکنون است و کشفِ اکنون من بهعنوان
شاعرِ اکنون. انسان اکنون. درخت اکنون و اشیای اکنون.
سخن پایانی؟
آرزوی صلح حرف آخر من است. پیش از آنکه سنگ بر صدای
ما بگذارند و آب و جارو و گلایل را بر گور جهان میگویم: «دست بردارید از سر خاور میانه
غمگین. دست بردارید از سر مردم بیسرزمین. دست بردارید از سرِ کرد، از سر کولبر، از
سرِ کوه، یک روز کوبانی، یک روز شمال سوریه، یک روز عراق، یک روز لبنان، یک روز...
مگر جهان چند روز است؟ دست از سرِ جهان بردارید! بگذارید نفس بکشد جهان. ماهی اهل آب
است. بیرون از آب میمیرد. جهان اهل صلح است و آرامش. جنگ و جهل دو دشمنِ خونی جهانند.
جهان مرا نکشید. خاورمیانه مرا نکشید. ایران مرا نکشید. بهبهان مرا نکشید. کوچه مرا
نکشید. خانه مرا نکشید. حیاط مرا نکشید. درخت پرتقال مرا نکشید. گنجشکهای مرا نکشید.
اتاق مرا نکشید. کتابخانه مرا نکشید. جهان من اتاق من است. سه در چندی که همه چیز دارد:
صلح دارد، آزادی دارد، عدالت دارد. اتاقِ من جهانِ پاک و زلالِ رویاهای من است.
اتاق مرا نکشید!