اسماعیل
مسیحگل
«خواب
در خانواده پامهاست/ نه پشم گوسفندان این آسمان بیعرضه/ که از پس پلکهای نحیف
من هم برنیامد/ در طالعم آوردهاند/ زنی سفیدروی/ در طالعم آوردهاند/ زنم سر زا میرود/
دارم خفه میشوم/ و این از جنس کم آوردن در برابر چشمهای توست/ و قال یعنی/ قیل این
زمانه منم/ زوار در رفته شهر/ با هزار افغانی بیخانمان که در دستهایم/ پینه بستهاند/
میدانی دلم چه میخواهد ملاعمر/ بنشینیم سر یک میز/ تو از فتواهای منفجر نشدهات
بگویی/ و من با کبریت توکلی/ ریشت را آتش بزنم» (داود مالکی)
داود مالکی
زاده آبان 65 در شوشتر است. وی دانشآموخته رشته برق قدرت است. خودش در خصوص شاعر
شدنش به بامداد جنوب میگوید: «فکر میکنم از نوجوانی شاعر شدم. البته پیش از آن در
هنرهای موسیقی و تئاتر فعالیت میکردم؛ اما از 15سالگی دغدغهام شعر شد. کتاب اولم
بهنام «تفنگم شکار هیچ گوزنی در سرش نیست» در سال 94 از سوی نشر افراز چاپ شد که پیش
از آن در بخش شعرهای چاپ نشده در چند جایزه (جایزه آوانگاردها، جایزه خبرنگاران و
جایزه بامداد) برگزیده و یا نامزد شده بود... همین باعث شد که شعر را برای زندگی
کردن برگزیدم.»
مجموعه
دوم این شاعر به نام «پناهنده» بهزودی از سوی نشر مروارید چاپ خواهد شد. وی در
کارنامه ادبی خود سابقه مدیرمسوولی یا سردبیری نشریههای تخصصی ادبی مثل «شعر
یانوس» و... را ثبت کرده است. مالکی از زمان که در شعر گامهای خود را استوار کرد،
سعی کرد از همه جار و جنجالها فاصله بگیرد و فقط زندگی را شعر کند و شعر بسازد.
در ادامه گفتوگویی را این شاعر صورت دادیم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت
میکنیم.
بهعنوان
یک شاعر با زبان پیچیده دهه هفتاد راحتتر هستید
یا با زبان ساده دهه هشتاد؟
قطعا دهه
هفتاد دهه تاثیرگذاری بود و شاعران موفقی در این دهه ظهور کردند که خیلی از آن شاعران
هنوز هم دارند خوب کار میکنند، در شعر نفس تازهای دمیده شد؛ دلیلش را شاید نتوانم
کامل توضیح بدهم اما شاید دلیلش داشتن عقبهای چون شعر دهه چهل و پنجاه با شاعران گردنکلفت
باشد. شما توجه کنید شاعران جوان دهه هفتاد با چه شاعران حشر و نشر داشتهاند؛ شاملو،
آتشی، براهنی، منزوی، هرمز علیپور، احمدرضا احمدی، سیدعلی صالحی و... حتی داستاننویسهای
مطرح آن سالها که هنوز زنده بودند یا مهاجرت نکرده
بودند. البته دلیل دیگری هم که میشود به آن اشاره کرد؛ ورود ترجمههای شعرهای جهانی،
معرفی مکاتب ادبی جهان و... بود که پنجرههای تازهای از هستی به روی شاعران جوان گشود
که افقهای تازهای در نوشتن و سرودن پیش روی آنها گذاشت و البته جنبههای زیستی و
اجتماعی شاعر هم دلیل دیگری برای این مهم است. با این حال، چندان به این موضوع اعتقاد
ندارم که شعر دهه هفتاد تماما پیچیده است؛ مثلا شعر گراناز موسوی و یا پگاه احمدی اصلا
برای من پیچیده نیست. شاعران دهه هفتاد مجبور به این گونه نوشتن بودند چراکه چارهای
دیگری نداشتند، بعد از اینکه شعر فارسی دو سه دهه موفق را پشت سرگذاشت. آنها شاید
متفاوت نوشتن را راه بقا میدیدند که این متفاوت نوشتن نام دشوارنویسی و یا پیچیدهنویسی
را به خود دید.
باید
تاکید کنم که شعر دهه هفتاد تفاوتهای زیادی با شعر دهه هشتاد دارد؛ چه در زبان و چه
در محتوا! شما بهندرت با زبان یکسان و تکثر لهجه و گویش در پهنه زبان شعری شاعران
دهه هفتاد برخورد میکنید که قطعا این برمیگردد به عمق جهان شاعر، به مطالعات شاعر به اینکه ما در دهه
هفتاد با شاعرانی مواجهه هستیم که بیشتر مطالعه کردند؛ اما این قضیه به نظرم در شعر
دهه هشتاد کمتر اتفاق افتاد! فضای مجازی مخصوصا از نیمه دوم هشتاد، صفحههای شخصی شاعران
مثل قارچ سبز شد و هر کس بهجای اینکه سرش در کتاب باشد اوایل در وبلاگ و فیسبوک بود،
بعد هم گروههای واتساپی و تلگرامی و البته بیانصافی است به این موضوع اشاره نکنیم
که هرچه پیش رفتیم، مجال خواندن برای شاعر کمتر شد، زندگی گران شد، کتاب گران شد، نان
گران شد و شاعر قطعا باید زنده میماند تا شعر بنویسد پس اول دوید تا نانش را در بیاورد
و این شد که مجال کمتری برای پای کتاب نشستن یافت، بله شاعران دهه هشتاد کمتر خواندن
و این تاثیرگذار بود؛ اما ما باید نیمه پر شعر دهه هشتاد را هم ببینیم، من نگاه چندان
بدبینانهای به شعر دهه هشتاد ندارم، کتابها موفقی هم در این دهه بیرون آمد، به نظرم
بیانصافی است یک دهه را کامل کنار بگذاریم اما برای اینکه به پرسش شما صریح جواب داده
باشم، من دهه هفتاد را بجد خواندم و در دهه هشتاد شعر شدم و احساس میکنم زبان مشترکی از دهههای پیش از خودم
هستم!
بیشتر
پیرامون چه موضوعاتی شعر میسرایید و زبان در شعر شما چقدر تاثیر دارد؟
موضوعات
مختلفی سراغ من میآیند مثل اجتماع، عشق، جنگ، انسان، طبیعت و... اما از میان همه
آنها، شعرهای اجتماعی و عاشقانهام شمار بیشتری داشته باشند زبان در شعر بسیار تاثیرگذار
است و اگر زبان شعری خوب نباشد، نمیتوان به حیات آن شعر امید داشت، زبان است که شعر
را جان میدهد. خیلیها میگویند زبان لباس شعر است. زبان قالب شعر است؛ اما من اعتقاد
دارم زبان چیزی فراتر از اینهاست.
نظر
شما درباره شعر خوزستان و جایگاه آن در کشور چیست؟
شعر خوزستان
در این چند دهه اخیر یکی از دو سه قطب جدی شعر بوده است، شما فقط کافی است به نامهای
این نیم قرن اخیر مثل هوشنگ چالنگی، هرمز علیپور، سیدعلی صالحی، آریا آریاپور، سیروس
رادمنش، یارمحمد اسدپور، قیصر امینپور و... توجه کنید، میبینید در اکثر موجها و
جریان جدی شعر نقش داشتهاند. خوزستان شاهد حضور یکباره مدرنیته بود، نفت پیدا شد و
مسجد سلیمان مهمترین شعر خاورمیانه شد، آبادان بندری مهم شد، اقتصاد دگرگون شد، تکنولوژی
آمد، لباسها، مغازهها، خوردنیها، خیابانها عوض شد و این برای شاعر شگرف بود و بر
جهان آن تاثیر گذاشت. مساله دیگر جنگ بود. خوزستان هشت سال درگیر جنگ شد، زخم خورد
و اشغال شد و شاعرش آواره شد و بدبختی کشید. موضوع دیگر زیست متفاوت خوزستان است شما
در خوزستان هم منطقه برفگیر دارید هم دمای 60 درجه، هم دریا دارید هم کوه، هم دشت
دارید هم جنگل. خوزستان تنوع قومیتی دارد، کمتر استانی را دارید که این همه تنوع و
تکثر در آن باشد و اینهاست که شعر خوزستان را ممتاز میکند چه در دهه چهل و پنجاه
و چه در این روزهای کسادی بازار شعر. پس شعر خوزستان همچنان در کشور قطب است و شاعران
جدی زیادی دارد.
از
دید شما تفاوت شعر سپید و آزاد در چیست؟
در پاسخ
شما اول باید بگویم مراد من از شعر سپید شعرهای شاملو و نصرت است. شعر سپید موسیقی
درونی داشت اما شعر آزاد این جور نیست، شعر بعد از شاملو فرق کرد و این نه خوب است
و نه بد؛ بلکه بسته به نوع اجرای آن است، زبان در شعر سپید فخیم است، اسطورهمند است،
انسان بر جایگاه رفیعی ایستاده و حرف میزند اما در شعر آزاد اینگونه نیست. شما در شعر سپید بهندرت میتوانید
کلمهای را عوض کنید، این شعر ساختار منسجمی دارد؛ اما در شعر آزاد اینگونه نیست اما چیزهای دیگری به شعر تزریق
شد، زبان شعر آزاد به زبان مردم نزدیکتر است. شاعر از جایگاه خداگونهاش نزول کرده
و به زبان آنها حرف میزند به اعتقاد من حتی دغدغههای سرایش در گونه شعری تا حدودی
متفاوت هستند.
آینده
شعر به خصوص شعر آزاد را چگونه ارزیابی میکنید؟
شعر قابل
پیشبینی نیست. فکر کنم ادونیس در جایی گفته بود، شاید شعر در آینده بهصورت یک قرص
در بیاد و مردم آن را بخورند؛ اما من امیدوارم به آن حتی به این جان بیرمق امیدوارم؛
شاید دور، شاید نزدیک.
علت
اینکه ما دیگر در عرصه شعر مثل گذشته چهرههای شاخصی نداریم و چهرهها در این عرصه
بسیار کم شدهاند، چیست؟
اینکه
چهره شاخصی نداریم به نظرم طبیعی است و اینکه صدها شاعر هم داریم طبیعی است. مگر قرار
است در یک قرن چند چهره جدی ظهور کند؟ البته شرایط را هم باید در نظر گرفت، جامعه منتظر
چنین اتفاقی نیست. شاید پنجاه سال، شاید چهل سال دیگر یک غول ادبی ظهور کرد و شاید
هم دوره غولها تموم شده باشد؛ هرچند نمیشود این انتظار را داشت که وقتی شاعر بزرگی ظهور میکند نسل
پس از خودش را تحت تاثیر قرار دهد. پس چندان نباید نگران باشیم و اما درباره کثرت
شاعران، به نظرم همیشه این گونه بوده، اگر اشتباه نکنم جایی که حافظ به خاک سپرده شد،
قبرستان شاعران بوده (این را یکی از دوستان شیرازی تعریف میکرد) اما الان ما فقط مزار
حافظ را میشناسیم، خب، ایرانیها همه ذوق دارند و یک چیزهایی مینویسند و در کشور
هشتاد میلیونی ممکن است هزار نفر هم توهم شاعر بودن داشته باشند و حتی ممکن است درصدی
هم شاعر باشند؛ اما آیا توان و انرژی لازم را برای اینکه یک شاعر واقعی بشوند، دارند؟
الان ابزار
شاعری راحت شده یک صفحه در فضای مجازی و نوشتن متنی به نام شعر و رفتن به جلسات و داستانهایی
که همه میدانیم؛ اما اینها برای شاعر شدن کافی نیست. این چیزها گاهی شوآف است و گاهی
از سر درماندگی و تنهایی و گاهی پز روشنفکری و... است اما تاریخ بهترین غربال است
و تنها دانه درشتها را باقی میگذارد. بنابراین باید اعتراف کنم که چه قبول کنیم چه
نکنیم در دوره خوبی بهسر نمیبریم و درنهایت شاعران متوسطی از ما ظهور خواهد کرد.
اگر
جوانی ذوق شعر و شاعری داشته باشد توصیه شما برای ورودش به عرصه شاعری چیست؟
اگر کسی
استعداد شاعری داشته باشد، بهترین توصیهام به وی مطالعه و حضور در جلسات (واقعی و
بهدور از شوآفهای) شعر است. شاعر باید بخواند، باید هزینه کند و این هزینه چیزی جز
وقت، حس، زمان، مکان و ... نخواهد بود. پس دغدغه او باید شعر باشد. هر چیزی که او
را به شعر میرساند، باید جزئی از زیست شاعرانه وی شود. من زیاد اهل نسخه پیچیدن نیستم؛
اما مطالعه و خواندن از نان شب برای شاعر واجبتر است.
به
عنوان یک شاعر چه راهکاری پیشنهاد میدهید که مردم بیشتر به حوزه کتابخوانی جذب
شوند؟
بخشی
از کتاب نخواندان مردم به مسائل اقتصادی و روزمره مربوط میشود؛ اما خب، باز هم
این دلیل موجهی برای کتاب نخواندن نیست، به نظرم باید ریشهای روی این معضل کار شود.
خیلی از نهادها و ارگانها باید در زمینه فراگیری فرهنگ کتاب در جامعه عزم جدی
داشته باشند. یک زمانی مردم مقررات راهنمایی و رانندگی را درست انجام نمیدادند، کمتر
کسی کمربند میبست؛ اما ظرف یک بازه زمانی کوتاه با آموزش این موضوع فرهنگسازی شد
و الان کمتر کسی را پیدا میکنیر که این قوانین را رعایت نکند. در خصوص ترویج
فرهنگ مطالعه هم باید کار شود. باید مردم بفهمند که اگر کتاب بخوانند جامعه بهتری
خواهند داشت و فرزندان بهتری تربیت خواهند کرد. مطالعه ارتباط مستقیم با زندگی
انسانها دارد و باید این حقیقت مدام به مردم یادآوری شود و البته قیمت کتاب هم
ارزانتر شود و دولت در این زمینه بستههای حمایتی عرضه کند چون واقعا بعضی از
افراد پول خرید کتاب ندارند.
از
میان شاعرانی که شعر آزاد میسرایند، کدامیک را بیشتر دنبال میکنید؟
من شعر
رضا بروسان را خیلی می پسندیدم، رویا زرین هم کارهای خیلی خوبی دارد؛ البته خیلی از
بچهها خوب کار میکنند، حداقل یکی دو مجموعه خوب دارند که البته اجازه بدهید نام
نبرم!
شما
اثری را که محبوب شده و فروش خوبی میکند، بیشتر از تاثیر ناشر میدانید یا خود
اثر؟
تا اثری
فاکتورهای لازم را نداشته باشد، قطعا دیده نمیشود. هر چه رسانه و مافیای نشر هم
بخواهد آن را تبلیغ کند! هرچند اینها هم گاهی اوقات بیتاثیر نیست اما صددرصد اثری
میتواند عرض اندام کند که فاکتورهای لازم را داشته باشد و به کمک تلاش ناشر مطرح
میشود بنابراین در شهرت یک اثر هر دو مهم هستند اما شرط اول لازم و شرط دوم کافی است
و جمع این دو میتواند یک اثر را به چاپهای چندم برساند.