اسماعیل مسیحگل:
من خطرناکترین
حالت ممکن در من/ بغض سرخورده به پیچیدگی تقدیرم/ من تماشای تو را ریختهام در
مشتم/ من نفسگیرترین مشتری تکفیرم/ حالت دلبریات را به کسی دست نده/ فرم لبخند
تو ای کاش به قاضی نکشد/ مستیات را به دوتا بطری خالی نفرست/ فتح اندام تو را جنگ
به بازی نکشد/ آسمان عق نزند عربدهام را بیتو/ خانه را خلوت این کوچه مزخرف
نکند...» (ناصر ندیمی)
ناصر ندیمی زاده ۲۹ فروردین ۱۳۵۷ در آبادان، شاعری
خلاق و تصویرساز است. او تا کنون 9 مجموعه شعری به نامهای «غروب این حوالی»، «راس
و دروغش گردن مردم»، «ششدانگ آبادان»، «این شناسنامه رسمی و معتبر»، «جناب جنگ»،
«آبادان ۵ کیلومتر»، «به زنی در حوالی تهران»، «ادبیات شهر من جنگ است» و «29
فروردین 57» راهی بازار نشر کرده است. او در آغاز اشعاری نرم و لطیف میسرود اما
در ادامه حیات شاعری خود رو به سرودن اشعار اجتماعی انتقادی آورد تا بدین طریق
رسالت شاعری خود را ادا کند. در ادامه گفتوگویی را با ناصر ندیمی شاعر مطرح جنوب
کشور صورت دادهایم که شما را به خواندن آن دعوت میکنم.
تا چه اندازه یک شاعر موظف است در شعرهایش درباره
مشکلات اجتماعی حرف بزند؟
میتوانیم حکم
صادر کنیم که شاعر موظف است نسبت به مشکلات اجتماعی حرف بزند؛ اما قطعا یک شاعر
آزاداندیش نمیتواند نسبت به جامعه خود و مشکلاتی که جامعه با آن دست به گریبان
است بیتفاوت باشد. مهم تاثیری است که باید بگذارد. گاه شاعر با یک شعر انتقادی
نسبت به وضع موجود میتواند وظیفه خود را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و گاه با
صد شعر راه به جایی نمیبرد. شاعر باید با مردم خود قدم بزند. بخندد، گریه کند، فریاد
بکشد. شاعری که در خانه بنشیند و برای معشوق ندیدهاش غزل بنویسد، سپید بنویسد، محکوم
به فراموشی است. نه اینکه عاشقانهها بد باشند و شعرهای انتقادی اجتماعی خوب. به هیچ
وجه! مهم بیتفاوت نبودن شاعر است. من نمیتوانم درد را ببینم و فریاد نزنم؛ چون انسانم.
درد را میفهمم.زخم را میفهمم. بیعدالتی را می فهمم. شاعر هر روز باید بجنگد. با
خودش، با کلماتش با هر وضعیت نابسامانی باید بجنگد. همیشه باید اول صف باشد. نه در
کنار ظلم، نه در کنار ظالم. بلکه صف اول در کنار مردم سرزمینش. خود من نمیتوانم بیتفاوت
باشم. در تمام این سالها بابت همین شعرهای انتقادی اجتماعی، سانسور را تجربه کردهام؛
اما نمیتوانم دست بکشم از نوشتن و فریاد زدن. حتی در عاشقانهها هم گریزی به
مشکلات گریبانگیر
جامعه میزنم و هر چه بیشتر زیر تیغ سانسور بروم؛ یعنی فریاد رساتری داشتهام.
فکر میکردید روزی شاعر شوید؟ و جرقه شعر گفتن از
چه زمانی در شما شکل گرفت؟
فکر نمیکردم
شاعر بشوم. همیشه فکر میکردم نویسنده بزرگی خواهم شد. علاقه به کتاب و کتابخوانی
بهخصوص رمان، این حس را در من برانگیخته بود که میتوانم بنویسم. دوران مدرسه هم
بهترین انشاها ارا مینوشتم. شاعر شدن من بیشتر به یک شوخی و اتفاق میماند تا
واقعیت. فکر میکنم
سال 71 بود که برادرم سرباز بود. یک روز فراخوان شعری را به منزل آورد که قرار بود
به سراینده بهترین شعر یک ساعت مچی جایزه
داده شود. سال اول دبیرستان بودم. یک شعر سپید نوشتم و برای جشنواره فرستادم و ...
در آبادان نفر اول شدم. برنده یک ساعت مچی مشکی رنگ کاسیو. سال بعد هم نفر اول
دانشآموزان آبادان و استان خوزستان و برگزیده کشور شدم. از همان زمان جشنواره
رفتنها و جایزه گرفتنها آغاز شد. خیلی روزهای خوبی بود؛ اما این روزها اصلا حوصله
به دیوار آویزان کردن آن همه لوح تقدیر و تندیس را هم ندارم. آن روزها فضای مجازی
نبود و باید شعرها را پست میکردیم برای مجلات و جشنوارهها. شاعر شدن و ارائه اثر
بسیار سخت بود. پذیرفته شدن سخت بود. این روزها که به لطف فضای مجازی هر کسی از
مادرش قهر میکند با دو خط نوشته شاعر میشود.
در این سالها که شعر میسرایید چه بازخوردی گرفتهاید؟
من چند فضای
متفاوت را در شعر تجربه کردهام. فضای جشنوارهها و همایشها، جایزهها و تشویقها؛
فضایی که همنسلان من در شعر همه تجربه کردهاند. سالهای بعد از جشنوارهها و همایشها
که نگاه جدیتری به شعر داشتهام. پذیرفته شدن از سوی مخاطبان به عنوان یک شاعر نوکلاسیک
که این دو فضای تجربی در سه چهار مجموعه خودش را نشان داده است. بهخصوص «غروب این
حوالی» و «راس و دروغش گردن مردم» خیلیها ناصر ندیمی را با این دو مجموعه میشناسند
و بعدترها با «ششدانگ آبادان و آبادان 5 کیلومتر» که اتفاقا اقبال خوبی هم با این
مجموعهها به عنوان شاعر داشتهام؛ اما از سال 88 یا 89 تصمیم گرفتم فضایی کاملا
متفاوت را تجربه کنم. میدانستم که با بازخورد منفی مواجه میشوم؛ چون در تمام این
سالها حاشیه امنی با غزلهای مجموعههای آغازین داشتم. قرار بود مخاطب با ناصر ندیمی
کاملا متفاوتی مواجه شود. یک ناصر ندیمی بدون سانسور. ناصر ندیمی بدون در نظر
گرفتن سابقه خوب قبلی. ناصر ندیمی که قرار بود انتقاد کند و شاید سیاسی شود و
حاصلش شد اولین غزل از مجموعه جدیدی که بعدها «به زنی در حوالی تهران» نام گرفت. «قطار
رفته و زن روی تخت/ بیهیجان!چقدر مانده عزیزم/ به دست من برسی؟!» اولین واکنش منفی
از سمت خانواده بود قطعا و بعدتر دوستان شاعری که ناصر ندیمی «راس و دروغش گردن
مردم» را میشناختند؛ اما من ناصر ندیمی قبلی نبودم و خوشحالم که نیستم. خیلی از
چهارپارهها بین مردم جا باز کرده بود، بدون اینکه کسی بداند شاعر این اثر ناصر ندیمی
است. «فلسطین تو خواهم شداگر اشغالگر
هستی» چهارپارهها و غزلهای زیادی نوشتم که حاصلش شد «به زنی در حوالی تهران» و
مجموعهای منتشر شده در انگلستان بهنام «29 فروردین 57» فکر میکنم اقبال چند
چهارپاره و غزل از این مجموعهها بلند تر بوده مثل «گرگ و سگ»، «زن»، «کوبا»، «بندرکش»،
«به زنی در حوالی تهران»، «انا خلقنا»و...
تا چه اندازه باور دارید یک شاعر باید وارد فضای سیاسی
شود؟ می دانید اگر یک شاعر وارد این فضاها گردد، به شاعر ولایی و غیرولایی در کشور
ما تعبیر میشود؟ هر چند یک شاعر بهعنوان یک شهروند عادی خواه ناخواه زندگیاش
تحت تأثیر سیاست است!
حداقل در دهههای
اخیر شاعر سیاسی نداشتهایم. اینکه به شرایط کشور انتقاد داشته باشیم و بنویسیم، ما
را شاعر سیاسی نمیکند. شاعر آیینی و ولایی که بسیار داریم؛ چون حمایت متولیان شعر
کشور را دارند قطعا اسم و رسم بیشتری هم خواهند داشت. من شاعر سیاسی نیستم؛ اما
همانطور که قبلتر گفتم نسبت به شرایط جامعه و مشکلات و معضلات موجود نیز بیتفاوت
نیستم و همیشه سعی کردهام که بیهیچ پروایی این مشکلات را فریاد بزنم، حتی به قیمت
سانسور و رد مجوز شدن برای چاپ مجموعه شعر. شاعر نباید قلمش را بفروشد.
یک شاعر موفق چه ویژگیهایی دارد؟
شاعری که نگاه
متفاوتی به محیط پیرامون داشته باشد. ببیند آنچه را دیگران نمیبینند. بشنود آنچه
را گوشها نمیشنوند و بنویسد آنچه را دیگران ننوشتهاند. نظم، فرم و ساختار را در
شعر بهم بزند. زبان شعرش حال باشد. فارغ از حال و هوای سکه و تندیس و تقدیر باشد. به
مصلحت ننویسد. خودش را سانسور نکند. برای خوشامد کسی ننویسد. خود را بهخاطر دیده
شدن تغییر ندهد. دیده شدن در چشم متولیان ناشاعر متصدی شعر امروز. برای مردمش تغییر
کند و بنویسد. بیتفاوت نباشد در مقابل درد و زخم مردم. شاعری که خانهنشین نباشد.
شاعر چشم و ابرو نباشد.
تصمیم دارید در آینده بیشتر در چه موضوعاتی شعر
بسرایید؟
دوست دارم بعد
از سالها عاشقانه بنویسم. شاید مجموعه جدیدم عاشقانه باشد که هست؛ اما قطعا لابهلای
همین عاشقانه هم چند تا فحش خواهم داد. نمیتوانم بیتفاوت باشم به رنجی که میکشیم؛
به رنجی که در تمام این سالها مردم سرزمینم تحمل کردهاند. من فرزند جنگم. از جنگ
متنفرم. آواره جنگ بودهام. مهر جنگزده به پیشانی داشتهام. در هر عاشقانهای جنگ
را میکوبم.
شما دانشآموخته رشته دریانوردی هستید و اهل جنوب؛
تا چه اندازه تحت تاثیر دریا و ساحل، شعر سرودهاید؟
بله من دانشآموخته
رشته مهندسی دریا-دریانوردی هستم. سالها با کشتی به دورترین نقاط جهان سفر کردهام.
دریا منبع انرژی است. هر کسی به دریا برود، زنده برنمیگردد. شهید دریا میشود. امکان
ندارد هر شب خواب دریا و اقیانوس نبیند. بیش از سی غزل از مجموعه «راس و دروغش
گردن مردم» در دریا و اقیانوسها سروده شده است. وصیت کردهام بعد از مرگم مرا در
دریا غرق کنند. هنوز هم دریا دست از سر من برنداشته. هنوز هم دریا وصله روز و شب
من است. من و دریا و شعر محال است دست از سر هم برداریم.
بیشترین تاثیر را از کدام یک از شاعران معاصر گرفتید؟
و بیشتر آثار کدام شاعران و نویسندگان را دنبال میکنید؟
تحت تاثیر هیچ
کدام از شاعران معاصر نبوده و نیستم. در آغاز راه شاعری خیلیها را میخواندم. هم
سپید، هم کلاسیک؛ اما قیصر امینپور و حسین منزوی را بیشتر از بقیه دوست میداشتم.
هنوز هم این دو را و شعرهایشان را دوست دارم؛ اما تاثیری از آنها نگرفتهام. شاعر
مورد علاقه من که قطعا حامد ابراهیمپور است. دوستی من و حامد هم بر کسی پوشیده نیست؛
اما دوست داشتن او بهعنوان شاعر ربطی به دوستی عمیق ما ندارد. از نظر من، در شاعری
فوقالعاده است و بهترین اثرش هم گزیده شعر اخیر او بهنام «ما خاطرههای ترسناکی
داریم» است که به همه شاعران جوان پیشنهادش میکنم. نویسنده مورد علاقه من هم که
ابوتراب خسروی است که به تازگی سه اثر از او خواندم و بسیار لذت بردم؛ «رود راوی»،
«ملکان عذاب» و «اسفار کاتبان».
نظر شما در خصوص اینکه شاعر در هر برهه تاریخی باید
وظیفهاش را انجام دهد، چیست؟
اینکه شاعر در
هر برهه تاریخی باید وظیفهاش را انجام دهد، برمیگردد به سوال نخست شما! پیشتر اشاره کردم. شاعر بیتفاوت به مردم
و جامعه شاعر نیست. سکه بگیر دکان حاکمان زر و زور شعر است.
وضعیت شعر امروز را چگونه ارزیابی میکنید؟
وضعیت خوبی نمیبینم.
هیجان گذشته در شعر نیست. بحث سانسور در چاپ مجموعه شعرها تقریبا همه شاعران خوب
را دلزده کرده است. مخاطب جدی شعر هم به لطف فضای مخرب مجازی کم شده است. لایکها
بیشتر از قیافه
فرد تاثیر میگیرند تا اثر. متاسفانه امروز لودگی و دلقکبازی بیشتر طرفدار دارد تا
شعر جدی. مخاطب بیحوصله امروز سمت شعر جدی نمیرود. بهخاطر فضای مجازی کسی حوصله
خواندن یک چهارپاره یا مثنوی بلند انتقادی را ندارد و این روزها هر کسی یا شاعر
است یا منتقد شعر یا در کافهای دور و نزدیک برای خودش جلسه شعر برگزار می کند و بهراحتی
استاد میشود. متاسفانه آینده خوبی برای وضعیت شعر نمیبینم. آیندگان در مورد ما
خواهند نوشت: «ما بدترین نسل تاریخ شعر و شاعری بودهایم.» فقط خدا کند شعر و شاعری
در این دوران محنت و رنج از صفحه روزگار محو نشود. چند بیتی بماند برای آیندگانی
که میآیند. این روزها با هر شاعر متفاوت و ارزشمندی که حرف میزنم فقط میگوید: «خستهام،
خسته...» و اما کلام آخر «خستهام، یک بلیت کم دارم تا خودم را به یک سفر ببرم یک
سفر، بیدلیل و بیمنطق، یک سفر با دو ضربه کاری»