اسماعیل مسیحگل
ایرانزمین در بطن خود شاعران و نویسندگانی را پرورش داده است که هر کدام به نوعی بازتابدهنده وجوه زیباشناسانه زبان و عاطفه و نگرش انسانی مردمان سرزمین پارس هستند. حسنا محمدزاده یکی از این شاعران است. او زاده سال ۱۳۶۱ و شاعر، پژوهشگر و منتقد ادبی است. از محمدزاده تاکنون آثار متعددی در حوزه در حوزه شعر و پژوهش منتشر شده که عبارتند از: «هنوز قلب قلم درد میکند برگرد» (1389)، «عشقهای بیحواس» (1391)، «خورشیدهای توامان» (1391)، «یک مشت آسمان» (1391)، «سر به مهر» (1393)، «جوهر جان» (1394)، «زیر هر واژه آتشفشان است» (1394)، «قفس تنگی» (1395)، «پری روز» (1397)، «سرمشق» (در حوزه پژوهش و با رویکرد تحلیل و نقد آثار 10 شاعر نامدار معاصر- 1398) و «گزینش و تلخیص مرصادالعباد» (نشر کتاب گویا، 1398).
وی در حال حاضر مجموعه «نام من عشق است» (تاملی بر جریان غزل وقوع نو با تکیه بر غزلهای منوچهر نیستانی، محمدعلی بهمنی، حسین منزوی) را آماده چاپ دارد. در کارنامه ادبی حسنا محمدزاده افتخارات زیادی ثبت شده است که مهمترین آنها به این شرح است: برگزیده سیزدهمین دوره جایزه کتاب فصل (مجموعه هنوز قلب قلم درد میکند... رگرد)، برگزیده دومین جشنواره کتاب انقلاب (مجموعه جوهر جان)، برگزیده جایزه کتاب سال نماز (مجموعه در دست انتشار تسبیحهای نیمهجان)، برگزیده جایزه کتاب سال قلم زرین (مجموعه خورشیدهای توامان)، نامزد دریافت بیست و پنجمین دوره جایزه کتاب فصل (مجموعه عشقهای بیحواس)، نامزد دریافت جایزه 2010 امید از دانشگاه لندن (مجموعه یک مشت آسمان)، نامزد دریافت جایزه 2011 امید از دانشگاه لندن (مجموعه زیر هر واژه آتشفشان است)، برنده سرو زرین هفتمین جشنواره بینالمللی شعر فجر (مجموعه سر به مهر)، نامزد جایزه کتاب سال پروین اعتصامی (مجموعه جوهر جان)، نامزد جایزه کتاب سال قلم زرین (مجموعه قفس تنگی)، برگزیده جایزه کتاب انقلاب (مجموعه سرمشق)، برگزیده جایزه کتاب انقلاب (مجموعه پری روز) و برگزیده جایزه ادبی الوند (به انتخاب انجمن علمی نقد ادبی ایران) (مجموعه پریروز). در ادامه گفتوگویی را با این شاعر صورت دادیم که در ادامه میآید.
اگر بخواهید در تمامی قالبهای شعری یک روز یک قالب را انتخاب کنید، کدام است و چرا؟
در حال حاضر، قالب غزل را انتخاب میکنم؛ چراکه تجربه سالهای متمادی شعریام و طبعآزمایی در تمام قالبهای کلاسیک و مدرن نشان داده که ذهن و روحم با ریخته شدن در هیچ قالبی به اندازه غزل، ارضا نمیشوند؛ اما شاید در آیندهای نزدیک یا دور در ناخودآگاهم چنین برخوردی با قالب غزل نداشته باشم. البته نباید فراموش کرد که مهم شاعرانگی اثر است و شاعر بهدنبال قالب نمیرود، بلکه این قالب است که به سراغ شعر میآید؛ مثلا برای من بارها اتفاق افتاده که با تصور اینکه تراوشات ذهنیام غزلخواهند شد به سرودن پرداختهام، اما در نهایت به ترانه یا مثنوی و حتی گاهی شعر سپید، رسیدهام.
تعریف شما از شعر چیست؟
افراد زیادی مانند ارسطو، ابنسینا، خواجه نصیر طوسی و... شعر را تعریف کرده و عناصری را برای آن لازم دانستهاند؛ ویلیام وردزورس شاعر رمانتیک انگلیسی عقیده دارد: «شعر سیلان خود به خود احساسات با بیان خیالانگیز و اغلب آهنگین است» یا دکتر شفیعی کدکنی معتقد است که: «شعر گرهخوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است»، گذشته از تمام تعریفها، میتوان گفت: شعر بیانی خاص از یک احساس خاص یا ذهنیت تازه است که هر چه توانایی رسوخش به قلب و روح مخاطب بیشتر باشد، شعرتر است و در این اثرگذاری تمام لایههای یک شعر دخیل هستند، از درونیترین لایه که همان موضوع، اندیشه و تخیل شعر است تا بیرونیترین لایه که شامل واژههای به کار رفته و نحو و موسیقی آنها است. شاعران بزرگ به تمام لایههای شعر برای رساندن آن به کمال و اعتدال توجه کردهاند.
نظرتان در خصوص این گفته که «شعر اتفاقی در زبان است» چیست؟
زبان شاخصترین عنصر سبکی هر شاعر یا هر دوره شعری است. عناصر صوری زبان واژگان و ترکیبها هستند و خلاقیت شاعر در گزینش آگاهانهی آنها نهفته است؛ گزینشی که با تمهیدات آوایی و نحوی منظم میشود، اما رخ دادن اتفاق در زبان، ریشه در دگرگونی اندیشه، تخیل و تحول روحی شاعر دارد و تا زمانی که شاعر، نگرشی خاص نسبت به جهان و انسان نداشته باشد نمیتواند زبانی خاص داشته باشد. اشتباه است اگر فکر کنیم بدون دگرگونی در اندیشه و فقط با تحول در سطح زبان میتوان به شعر شاخص رسید. که در این صورت حاصل کار، چیزی جز آنارشیسم زبانی نخواهد بود. چنانکه رفتار شاعران پسامدرن با زبان؛ مثلا حذفهای بیقرینه، ساختن افراطی افعال و مصادر جعلی، نادیده گرفتن قواعد صرفی و نحوی و ایجازهای مخل و مهمتر از همهی اینها، تلاش برای معناگریزی، فضای اشعارشان را مبهم کردهاست. اگر قرار باشد شاعر تنها پل ارتباطی خود با مخاطب، که همان زبان است را در هم شکند شعر را از رسالتش دورکردهاست.
خانم محمدزاده چه نظری درباره اشعار پسامدرن و نمایندگان اصلی این جریان دارید؟
لازم است مدرنیسم را بشناسیم، سپس وارد مبحث پسامدرن و عجالتا مناظره بین مدرنیسم و پستمدرنیسم بشویم. گفتم «پست مدرن» باید اشارهکنم که در فارسي، پست به معناي، فرا، پس و پسا است و پست مدرنيسم به معناي فراتجددگرايي و پسانوگرايي است. در نتیجه اصطلاح پسامدرن و پست مدرن، چندان تفاوتي ندارند. بیشتر منتقدین بر این عقیدهاند که شعر نیما یوشیج نماینده شعر مدرن فارسی است. نیما هم در ارائه نظریههای شعری و هم در شاعری آغازگر مدرنیسم است. بعد از نیما شاعران توانمندی، مدرنیسم را چه در قالب نیمایی و آزاد و چه در قالبهای کلاسیک بالاخص غزل پیاده کردند؛ اما تعدادی از شاعران پس از نیما، از اصول و موازین شعر مدرن عبور کرده و وضعیت پسامدرن را در شعر رقم زدند. و اغلبشان بر این باور بودند که شعر نیمایی و شاملویی به اشباع رسیدهاست. براهنی در سالهای نخست دهه هفتاد، در مجموعه «خطاب به پروانهها» به این جریان دامن زد.
اولین شاخصه یک اثر ِ پسامدرن، شکست ِ ساختارهای پیشین است و از این رو با کلاسیسم متمایز و به مدرنیسم شبیه است؛ اما تفاوتشان در این است که در مدرنیسم اثر بهنوعی به کلاسیسم وفادار است. این وفاداری یا بهواسطه قالب ِ شعر است یا موضوعی که به آن پرداخته میشود مثلا در غزل فرم گرا و نو که قبل از پست مدرن رواج یافته، شاعر میکوشد با آگاهی از محدودیتهای غزل کلاسیک به وسیله زبان خلاقانه، شرایط جدیدی را رقم بزند؛ اما در پسامدرنیسم این وفاداری و ارتباط ِ معنایی به کل قطع میشود. از سردمداران پسامدرن میتوان به شاعرانی چون رضا براهنی و علی باباچاهی اشاره کرد. منتقدانی هم بودهاند که به موازات شاعران، به نقد نظریهها، آرا و شعرها پرداختهاند که مجموعه این نظرها، جدالهای میان گفتمان شعر مدرن و پسامدرن ایران را تشکیل دادهاست. در این فضای گفتمانی برخی از شاعران مانند نیما، شاملو، توللی، رویایی، آتشی، براهنی و ... از شخصیتهای گفتمانساز بودهاند و خانلری، شفیعیکدکنی، شمس لنگرودی، حقوقی و براهنی از منتقدان گفتمان ساز شعر مدرن و پسامدرن فارسی بهشمار میروند.
آیا در ادبیات فارسی اشعار مدرن و پسامدرن، مانیفست مشخصی دارند؟
مانیفستنویسی یکی از ویژگیهای هنر و ادبیات مدرن و پسامدرن است و اغلب بهصورت نوشتهای است که در آن یک گروه یا شخص خاصی نظریههای خود را اعلام میکنند. اگر اشتباه نکنم نخستین مانیفست ادبی با انتشار «مانیفست سمبولیسم» محقق شد و اولین بار با انتشار «مانیفست شعر حجم» وارد فضای گفتمان شعر معاصر فارسی شد. البته شاعران و منتقدان در مورد مانیفست نظرات متعددی دارند. مثلا یک نفر موخره رضا براهنی در کتاب «خطاب به پروانهها» را مانیفست شعری وی میداند و دیگری تمام اشعار این کتاب را مانیفست شعری براهنی میداند. در وهله اول میتوان گفت مانیفست به متنی گفته میشود که حاوی اصول و نظریههای تازهای در مورد شعر است و به امضای فرد یا گروهی رسیدهاست مثل مانیفست شعر حجم که در سال 1348 به امضای 11 نفر از هنرمندان رسید و از میان امضاکنندگان «یدالله رویایی» تنها کسی بود که حجمسرایی را ادامه داد.
در برداشت دیگر، مانیفست به متنی گفته میشود که بهصورت رسمی منتشر نشده اما با توجه به مقدمهها و موخرههای مجموعه شعرهای چاپ شده و نامهها و یادداشتهای انتقادی شاعران، میتوان به آن پی برد مثل نامهها، دستنوشتهها و برخی توضیحات «نیما یوشیج» در کتاب «حرفهای همسایه» که میتوان از آن بهعنوان مانیفست شعری نیما یاد کرد. یا موخره مفصل «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» از رضا براهنی که در مجموعه شعر «خطاب به پروانهها» منتشر شد و حاوی نظریههای او در باب شعر پسامدرن است و آخرین برداشت از مانیفست، شعری است که بهدلیل ویژگیهای محتوایی و ساختاری، مانیفست شاعر یا جریان خاصی دانسته میشود و شاعر در شعر دیدگاههایش را بیان میکند مانند شعر افسانه اثر «نیما» و نزدیکی آن با جریان رمانتیسم و یا عقاید و نوع نگاه منزوی به مقولهی عشق در دنیای مدرن که در شعرهایش بارز است. در نهایت با توجه به معنای فعلی مانیفست: «روشن کردن، روشنگری کردن و توضیح دادن»، باید گفت: اگر متنی (چه رسمی و چه غیر رسمی) خاصیت توضیحدهندگی امری جدید و رویکردی نو را داشته باشد میتوان آن را مانیفست نامید.
به نظر شما امروز شعر ما در وضعیت مدرن به سر میبرد یا پسامدرن؟
اگر هنر پسامدرنیستی در غرب بهدلیل گستره وسیع تحولات، از اصالتی نسبی برخوردار باشد در جوامع شرقی مثل ایران که هنوز مدرنیته را بهطور کامل تجربه نکرده است و هنوز درگیر سنت و مولفههای آن است کمی نابهنگام بهنظر میرسد و خلق چنین آثاری سنخیتی با جامعه ندارد و شاعری که عضوی از اجتماعِ در حال توسعه است نه تنها در تفکر بلکه در شیوه زندگی نیز، حتی اگر بخواهد هم نمیتواند تفکر پسامدرنیسم را در ذهن خود هضم کند و مخاطبان هم توان بهرهگیری از چنین آثاری را ندارند و ناهمزبانی با اجتماع، برایشان توجیهپذیر نیست.
فکر میکنید چرا پسامدرنیسم آنگونه که باید از طرف مخاطب شعر فارسی پذیرفته نشدهاست؟
در هنرهای پسامدرنیستی شکل و زبان اهمیت بیشتری دارند و در کنار آن واقعگرایی، عمق و ژرفای فکری و روایتهای کلان در معرض فروپاشی قرار میگیرند. پسامدرن همواره منتقدان جدی داشتهاست. مثلا «تری ایگلتون» میگوید: پسامدرن، بیش از سهمش آثار مبتذل تولید کردهاست، و برخی از پاکدامنیهای سخت محافظت شده را آلوده کردهاست. در رابطه با پسامدرن، سوءبرداشتهایی به وجود آمدهاست؛ چراکه تفکر پست مدرن از طریق ترجمه به جامعه ادبی ایران راه یافته و ممکن است مترجمان و شاعران، درک ناقصی از مفاهیم آن داشته باشند. برای مثال، آنچه در نظریات غربی از معناگریزی برداشت میشود با برداشت شاعران ما متفاوت است. در شعر پسامدرن غربی متن به گونهای است که از برداشت معنی واحد خود را گریزان میسازد تا از آن معانی گوناگون قابل برداشت باشد؛ اما در بسیاری از اشعار پستمدرن ایرانی شعر به سمت بیمعنایی و مهملگویی میرود. در حالی که لفظ و معنا مانند دو روی یک سکه با هم به کار میروند. چنانچه صائب میگوید: «لفظ و معنا را به تیغ از یکدگر نتوان برید» و هر درک و تعریفی که از شعر داشته باشیم به نامفهومی آن مجوز داده نمیشود حتی اگر شعر را هنری برای درک جهانهای ناشناخته بدانیم. باز هم باید قابل گرهگشایی باشد. ما ضرب المثلی داریم که میگوید: «آنها یک خیگ روغن خوردند لبشان چرب نشد ما روغن ندیده تمام صورتمان چرب است» و مسلم است تا زمانی که به شیفتگی کورکورانه نسبت به نظریههای وارداتی ادامه دهیم آثار تولید شده سطحی خواهند بود؛ چراکه این شعرها، غالبا حاصل حادثهی ذهنی و شهود شاعرانه نیستند و با توجه به نظریات، ساخته میشوند و از شور و حال خالیاند و حتی مخاطبان حرفهای شعر را هم جذب نمیکنند و تا زمانی که شاعر و مردم به دو زبان متفاوت صحبت کنند، همین آش است و همین کاسه.
از نظر شما کدام جریان شعری در آینده ماندگار خواهد شد؟
مسلما هرگونه نوگرایی و تجربه تازه، باید به ارتباط با تجربیات پیشین پابند باشد و به موازات شرایط اجتماعی و انسانی هر دورهای حرکت کند. علاوه بر این هیچ تازگی و نوآوری، بیمعنا بودن را توجیه نمیکند و بیتوجهی به هر یک از این لازمهها میتواند سرنوشتی تلخ برای جریانهای ادبی به همراه داشته باشد مانند آنچه برای جریانهای «موج نو» و «شعر حجم» در ایران اتفاق افتاد؛ اما شعر پسامدرن با وجود ضعفهای برشمرده و انتقادات شدیدی که به آن شده است، میتواند مانند سایر جریانهای شعری به راه خود ادامه دهد و تجربیات تازهای کسبکند و پیشنهادهای تازهای ارائه دهد. هر چند که فعلا در جامعه ادبی ما داستانی برعکس رقم خورده است و ما داریم پستمدرن را به سمت بی قید و بند بودن و قانون بیقانونی پیش میبریم؛ اما شاید با برخوردی هوشمندانهتر بتوانیم آن را در مسیری رو به رشد قرار دهیم.
تا چه اندازه اعتقاد دارید پدیده عوامگرایی در شعر امروز ما وجود دارد و اگر جواب شما مثبت است تکلیف چیست؟
همانطور که شایسته نیست تکلف شاعر و افراط او در زبانگرایی، پلهای ارتباطی شعر با مخاطب را ویران کند؛ پر کردن تمام خلأهای معنایی شعر و باقی نگذاشتن چیزی برای کشف و لذت مخاطب هم در شعر جایز نیست؛ چراکه شعر را به قول گفتنی از آن طرف بوم میاندازد و به عوامگرایی در زبان منجر میشود. متاسفانه در شعر امروز، سهلانگاریهای زبانی شعر را به سمت سادگی بیان و توجه صرف به سلیقهی مخاطبِ عام سوق دادهاست؛ اما باید توجه داشته باشیم که ارضاکنندهترین شاعران کسانی هستند که یافتههای خود را به طریقی پردازش میکنند که نه برای مخاطب غیر قابل درک باشد و نه آنقدر مستقیم باشد که خواندنش لطفی به همراه نداشته باشد. برای پیشگیری و درمان مساله عوامگرایی در شعر راهکارهای متعددی میتوان پیشنهاد داد که یکی از آنها آموزش گستردهی بایستههای شعر و لازمههای شاعرانگی به شاعران جوانِ تازه پا به عرصه گذاشتهاست؛ آن هم از طریق اساتید شاعرِ ادیب؛ نه بهواسطه دکانداران شاعرنمایی که متاسفانه کم نیستند و خبر کارگاهها و کلاسهای شعری بیمایه و مضحکشان، گوشِ فلک را کر کردهاست. چنانچه همچنان معتقدم که شعر آموزشدادنی نیست؛ اما در مسیرِ کسانی که ذاتا شاعرند میتوان چراغی روشن کرد.
آیا در بین شاعران و نویسندگان ما کسی است که شایستهی نوبل ادبی باشد و چرا تا امروز این اتفاق نیفتادهاست؟
با توجه به اینکه شرط آکادمی سوئد برای گزینش، خلق برجستهترین اثر با گرایش آرمانخواهانه است. شاید بتوان گفت شاملو یا سهراب سپهری چه به لحاظ تاثیرگذاری شعر و چه از نظر سرودن شعر مسلط در زمان و زبان خودشان استحقاق دریافت جایزه نوبل ادبیات را داشتهاند؛ اما چه میشود کرد! نه تنها جایزه نوبل که بسیاری جوایز دیگر هم نگرشهای سیاسی و ایدئولوژیک دارند و به خیلیها که استحقاق دارند، اهدا نمیشود، مثل «ژان پل سارتر»؛ اما به هر حال نگرفتن جایزه نوبل نمیتواند در جهانی شدن اثر شاعر یا نویسندهای نقش چندانی داشته باشد و بودهاند شاعران و نویسندگانی که نوبل گرفتهاند اما اثرشان در سطح جهانی فراگیر نشده است.
وضعیت فضاهای مجازی و بخش ادبیات مطبوعات را در رابطه با تبیین و معرفی و علاقه مردم به مطالعه را چگونه میبینید؟
فضای مجازی، تریبونی آزاد است تا به این وسیله شعر از اتاقی بسته و تاریک خارج شود و به میان مردم برود و میتواند در جذب مخاطبان و ایجاد علاقه در آنها نقش موثری داشته باشد؛ اما نباید انتظار بیشتری از آن داشت. حتی من احساس میکنم که ارتباطات مجازی بیش از اینکه تاثیر مثبت داشته باشد میتواند به ضرر شعر و شاعر تمام شود. آن هم با همسو شدن ناخودآگاهِ سطح شعر با سلیقه مخاطب عام و کمرنگ شدن شاعرانگی. چنانکه شاهدیم در دنیای مجازی هر کس برای خود عَلَمی برافراشته و ادعای سخنوری میکند بیآنکه حتی الفبای شعر را بداند و ادعای تجدد و نوآوری میکند؛ بدون آنکه از پیشینه شعر اطلاعی داشته باشد تا دست کم بفهمد آنچه ادعای نوآوریاش را میکند قبلا تجربه شده بوده! اما در مقایسه با فضای مجازی، مطبوعات وضع بهتری دارند.
نظرتان درباره مرگ مولف چیست؟
«مرگ مولف» نظریهای است بر این مبنا که مخاطب باید نوشته ادبی را از خالق آن جدا در نظر بگیرد تا بتواند آن را از استبدادِ تفسیری آزاد کند. این نظریه اولین بار در مقالهای از «رولان بارت» منتقد و نظریهپرداز فرانسوی مطرح شد تا بگوید نویسنده بعد از خلق اثر دیگر در مرکز توجه و تاثرگذاری نیست و نباید در مورد اثر توضیحی دهد و گذشتهاش نقشی در تاویل متن ندارد و هر بار که خوانندهای در حال خواندن آن است انگار آن متن تازه نوشته شده است و میتواند از آن برداشت متفاوتی بشود، درواقع ریشه معنا، در زبان و نوع تاثیر آن روی مخاطب نهفته است و این زبان است که حرف میزند، نه نویسنده. به این ترتیب، مرگِ مولف بعد از خلق اثر را رقم زده میشود و این نظریه در نقد مدرن قابلیت کاربرد دارد؛ اما به نظر میرسد که مرگ مؤلف به مرگ منتقد هم منجر میشود و خواننده در این جریان همهکاره خواهد بود.
چند فیلم و کتاب که بیشترین تاثیر را بر شما گذاشتهاند، نام ببرید؟
از کتابهای شعر کهن دریای مواجی چون «مثنوی معنوی» و از شعرهای معاصر «هشت کتاب» سهراب سپهری و «دیوان اشعار» حسین منزوی. در حوزه رمانِ ترجمه: «صدسال تنهایی» اثر «گابریل گارسیا مارکز»، «برباد رفته» اثر «مارگارت میچل». از رمانهای بومی «کلیدر» اثر«محمود دولتآبادی» و «سمفونی مردگان» اثر «عباس معروفی» در حوزه عرفان «مرصادالعباد نجم رازی» و از امروزیها «عطش: سیر توحیدی سید علی قاضی طباطبایی»، «سوخته: سیر توحیدی سالک عارف انصاری همدانی» و در حوزه «دربارهی شعر» مجموعه پنج جلدی «شرح شوق» اثر «سعید حمیدیان» که شرح و تحلیلی بر اشعار حافظ است. در حوزه فیلمهای جهان و از بین آثار «آلفرد هیچکاک» فیلم «پنجره پشتی» را بهخاطر ویژگیهای فرهنگیاش بیشتر میپسندم همینطور فیلم «مادر» به کارگردانی و نویسندگی «آرونوفسکی» که به نظرم در ژانر وحشت و از میان فیلمهای نمادین، شاهکاری دیدنی است. از فیلمهای ایرانی، فیلم «گاو» به کارگردانی «داریوش مهرجویی» و فیلم «مادر» به کارگردانی «علی حاتمی» بر من اثرگذار بودهاند.
سخن پایانی؟
من هم سپاسگزارم از دقت و توجه شما و احساس مسوولیتی که نسبت به ادبیات و بحثهای تخصصی آن دارید.