بامداد جنوب:
ثبات در بازار انرژی جهان بیش از آنکه
تحتتاثیر عرضه و تقاضا باشد از مولفههای سیاسی متاثر است، به اعتقاد تحلیلگران سیاستهای
جهانی امریکا حول این گزاره میچرخد که سیطره بر خلیج فارس بهعنوان قلب انرژی
جهان، ابزاری برای کنترل رقباست.
از جمله اصول پذیرفتهشده آن است که فرایندها در یک حیطه باید تنها
از طریق مولفههای دخیل در آن تعیین شود، زیرا ورود هر پدیده یا محرک خارجی غیرمرتبط
میتواند روابط میان اجزا و توازن در کل ساختار را بر هم بزند و باعث تغییر
برونداد و پیچیدگی شرایط شود. فضای اقتصادی و بازارهای تجاری نیز از این قاعده
مستثنی نیستند و در چارچوب این قاعده کلی، تنها مولفههای مربوط به همان عرصه تجاری
و اقتصادی باید در ارزیابی شرایط و پیشبینی آینده بازارها نقشآفرین باشند تا
بتوان تحلیل درستی از وقایع داشت. چند روز قبل بیژن نامدار زنگنه، وزیر نفت
کشورمان نیز در سفر به روسیه و در حاشیه مجمع کشورهای صادرکننده گاز اظهار کرد:
بازار انرژی باید غیرسیاسی باشد و این بازار باید از دخالتهای یکجانبه و غیرقانونی
در آن دور بماند، چراکه این مساله در درازمدت بهنفع مصرفکننده و هم تولیدکننده
است. وی همچنین خط مشیهای ریاض در واکنش به حمله به تاسیسات نفتی آرامکو را نمونهای
از سیاسی بازیهای سعودی در بازار انرژی ارزیابی کرد. در دوران معاصر، در عرصه
جهانی و حتی در امور داخلی شاهد آن هستیم که تقریبا همه امور تحتتاثیر طیف گستردهای
از عوامل واقعی یا مجازی قرار دارند.
یکی از حوزههایی که بهشدت از عوامل بیرونی متاثر میشود بازار انرژی
است. نفت و انرژی از جمله کالاهای حیاتی در فرایند سیاستگذاری اقتصـاد سیاسـی برای
کشورها و جهان بهشمار میرود. این ماده ارتباط مستقیم و ناگسستنی با نیازهای
راهبردی کشورهای جهان دارد، ارتباط این ماده مهم با موجودیت کشورها موجب میشود
مجموعهای از عوامل گوناگون اقتصادی و غیراقتصادی هم بر آن موثر باشند. شاید این
ادعا خیلی بیراه نباشد که اگر نقش و تاثیرگذاری عوامل خارج از این بازار بیشتر از
بازیگران حوزه نفت و انرژی (یعنی همان تولیدکننده و مصرفکننده) نباشد، کمتر نیست.
در بازار انرژی جهان تنها عرضه و تقاضا نیستند که وضعیت قیمتها و ثبات بازار را
مشخص میکنند بلکه مجموعهای از عوامل سیاسی، ژئوپلیتیکی، امنیتی، حمل و نقل و حتی
روابط دیپلماتیک و رشد اقتصادی کشورها، بحرانهای مالی و رکود در اقتصادهای بزرگ
جهان، وجود تهدیدهای نظامی و امنیتی و ... در شکلدهی به ساختار کلی این بازار دخیل
هستند. تحلیلگران برخی عوامل کلیدی غیرسیاسی موثر در بازار انرژی را اینگونه دستهبندی
میکنند: میزان ذخایر استراتژیک نفت کشورها و کل جهان، وجود یا نبود ظرفیت مازاد
تولید و میزان آن، ظرفیت تولید نفت به شیوههای سنتی و غیرمتعارف در تولیدکنندگان،
حجم سرمایهگذاریهای مورد نیاز در این بخش صنعتی، تنشهای داخلی در کشورهای تولیدکننده،
جایگاه انرژیهای فسیلی در صنایع و ... با این حال برخی مولفههای سیاسی تاثیرگذار
در این حوزه نیز عبارتند از تنشهای ژئوپلیتیک در منطقه و رقابت بر سر کنترل منابع
تولید انرژی، وقوع ناامنیها و اقدامات تروریستی، بیعدالتی در توزیع منافع ناشی
از درآمدهای نفتی در کشورهای تولیدکننده، جایگاه شرکتهای نفتی بینالمللی و نوع
روابط آنها، معمای امنیت، سیاستهای تحریمی بهویژه از سوی امریکا، نقش و جایگاه
گروههای تندرو در کشورهای تولیدکننده نفت و همسایگان آن، نوع رویکرد و خط مشیهای
اقتصادهای برتر جهان (چین و امریکا)، هژمونی جهانی و حضور نیروهای نظامیامریکا در
منطقه خاورمیانه، سیاستهای اقلیمی و نوع نگاه کشورها به چالش تامین انرژی و ...
در سالهای گذشته تحولاتی همچون حمله نظامی امریکا به منطقه در سالهای ابتدایی
قرن ۲۱، تحریم نفتی اعراب در دهه ۱۹۷۰، جنگ اعراب و اسرئیل، بحران کانال
سوئز در دهه ۱۹۵۰، انقلاب
اسلامی ایران و ... از جمله مولفههای سیاسی بودند که بهصورت غیرمستقیم بر عرضه
نفت به بازار تاثیر داشتند. برای نمونه اکنون سطح رشد اقتصادی برخی کشورهای صنعتی
از جمله چین و سیاستهای جهانی در خصوص مراقبت از محیط زیست و ... هم میزان تقاضای
جهانی نفت را تعیین میکنند.
بدون اغراق مسائل ژئوپولتیکی بهویژه در منطقه خاورمیانهها که از
گذشتهها بهعنوان قلب انرژی جهان شناخته میشود، مولفهای تعیینکننده در سطح
عرضه و تقاضای انرژی بهشمار میرود. کوچکترین تحول یا بیثباتی در این منطقه بهطور
قطع به افزایش قیمت انرژی منجر میشود. تنش داخلی در یکی از کشورهای خاورمیانه،
اعتصاب کارکنان بخش انرژی کشورهای تاثیرگذار، یک حمله تروریستی یا حتی اعلام برخی
سیاستهای ماجراجویانه از سوی ابرقدرتها عنصری نامطلوب در این بازار هستند. در واقع،
نبود اطمینان و امنیت بر پیشبینیها در
مورد آینده و تعادل در بازار انرژی تاثیر میگذارد. از مدتها قبل مولفه سیاسی دیگری
هم بر منطقه خاورمیانه بهخصوص خلیج فارس سایه گستر شده است که آن هم سیاستهای
واشنگتن است. خط مشیهای ماجراجویانه کاخ سفید هم نگرانیهایی را هم در کشورهای
تولیدکننده و هم مصرفکنندگان ایجاد میکند، زیرا هرگونه تنشی در این منطقه، بر
تولید نفت یا مسیرهای انتقال انرژی تاثیر خواهد داشت و بخشی از عرضه انرژی به
بازار را مختل میکند.
از آنجا که بر اساس تحلیلهای معتبراندیشکدههای و موسسههای پژوهشی
بینالمللی، حداقل تا دو دهه آینده،
نفتخام و گاز طبیعی مهمترین منبع انرژی جهان را تشکیل میدهند پس گرانتر شدن آنها
و کنترل مسیر انتقال آن بر رشد اقتصادی و روند تقویت جایگاه سیاسی کشورها تاثیر
دارد. در دهههای گذشته ایالات متحده بزرگترین واردکنندگان انرژی در جهان بود و
به همین دلیل اعتقاد داشت خاورمیانه بهخصوص خلیج فارس گلوگاه اقتصادی جهان و خود
امریکاست و بنابراین، واشنگتن باید کنترل آن را در اختیار داشته باشد. این رویکرد
در چند سال اخیر تغییر کرد، زیرا بهتدریج امریکا از یک واردکننده نفت به
صادرکننده انرژی تبدیل شد. حال دولت امریکا از خلیج فارس و نفت منطقه بهگونهای دیگر
بهرهبرداری میکند. از یکسو نفت را سلاح ایران میداند و در چارچوب رویکردهای تحریمی
و فشار حداکثری خود علیه تهران از آن بهعنوان ابزاری برای به زانو در آوردن این
دشمن استفاده میکند. در یک بعد وسیعتر هم دولتمردان امریکایی بر این اعتقادند با
مهار روند تولید و عرضه انرژی از خاورمیانه میتوانند رقبای خود بهویژه چین و
اتحادیه اروپا را تحت کنترل خود قرار دهند. به اعتقاد رهبران ایالات متحده دو بازیگر
فوق تهدیدی جدی برای هژمونی امریکا هستند که از سالهای پس از جنگ جهانی دوم بنا
نهاده شد. چین و کشورهای اروپایی در سالهای اخیر بر قدرت اقتصادی و تاحدودی سیاسی
خود در عرصه بینالمللی افزودهاند و در صورت بیتفاوتی واشنگتن و ادامه همین روند،
در آینده نزدیک این کشور را پشت سر خواهند گذاشت. به اعتقاد تحلیلگران اکنون حضور
امریکا در خاورمیانه با هدف کنترل بازار انرژی و در سطحی بالاتر مراقبت از رفتار
رقبا صورت میگیرد. در دوره معاصر سیاستهای حوزه انرژی از اساس تحت تاثیر تقابلهای
ژئوپلیتیکی قرار گرفتهاند. درحالی که دولتها بازیگران اصلی در زمینه انرژی هستند
پیامدهای اقدامات و تصمیمسازیهای آنها بر بسیاری از بنگاههای انرژی و موسسههایی
که دارای ذهنیت اقتصادی و انگیزه سودآوری و رقابت هستند، موثر است. کوتاه سخن اینکه از نگاه بسیاری از تحلیلگران بهویژه
در هیات حاکمه ایالات متحده، خلیج فارس تنها منطقهای است که تضاد منافع و سیاستهای
قدرتهای بزرگ در آن نمود عینی پیدا میکند.